بازگشت

زين العابدين گلپايگاني (وحيد الشعراء)






پيك خميده قامتي آمد به ديده ماه

چون قاصدي كه با خبر بد رسد ز راه



چون رايتي فتاده نگون در ميان خون

نه شاه در ميان، نه علمدار و نه سپاه






يا خنجري به كشتن يوسف كشيده اند

بر جاي مانده از پس افكندنش به چاه



تيغي كنار طشت پر از خون نهاده اند

گويي بريده شد سر يحياي بي گناه



دهقان چرخ ساخته داسي ز ماه نو

تا بدرود ز گلشن ايمان، گل و گياه



ماه ستاره افسر گلگون قبا حسين

شاه گلو بريده ي راه خدا حسين



اي جد پاك، زيور دامان كيست اين؟

پامال گشته دسته ي ريحان كيست اين؟



ما را ببين به حال پريشان و بازپرس

تا اهل بيت بي سر و سامان كيست اين؟



از صرصر ستيزه ي مروانيان به خاك

افتاده سرو باغ و خيابان كيست اين؟



آخر نه اين فتاده به خون نور عين توست؟

گلگون سوار روز قيامت حسين توست؟



عجب گلي فلك از دست بوتراب گرفت

كه تا به حشر ز چشم جهان گلاب گرفت



فسرد باغ نبي باغبان دهر چرا؟

ز چشم ما نه مگر دجله دجله آب گرفت؟



از كربلا به شام چو پيمود مرحله

آن كاروان بي كس و بي زاد و راحله



طفلان پاپرهنه، زنان گشاده مو

از بخت در شكايت و با چرخ در گله



نيلي رخي ز سيلي و گلگون رخي ز خون

پايي ز قيد خسته و پايي ز آبله



زان ناكسان هر آن چه به آن بي كسان رسيد

با هيچ كافري نكنند اين معامله