بازگشت

حكيم سنائي


ابوالمجد مجدود بن آدم، شاعر و عارف معروف ايراني در قرن ششم است. او پس از رشد در شاعري به دربار غزنويان راه جست و مسعود بن ابراهيم و بهرام شاه بن مسعود را مدح كرد. پس از آن به دامن عرفان دست زد و از جهان و جهانيان دست شست. چنان كه بهرامشاه خواست خواهر بدو دهد، او نپذيرفت. او چند سال از دوره ي جواني خود را در شهرهاي بلخ و سرخس و هرات و نيشابور گذرانيد و گويا در همان ايام كه در بلخ بود راه كعبه پيش گرفت، سپس باز مدتي در بلخ بود و از آن جا به سرخس و مرو و نيشابور رفت و در سال 518 به غزنين بازگشت. او را شاگرد و پيرو ابويوسف يعقوب همداني دانسته اند. سنايي تا پايان عمر در غزنين به عزلت گذرانيد و آرامگاه او نيز در اين شهر است. او در تغيير سبك شعر فارسي و ايجاد تنوع و تجدد در آن مؤثر بوده است.از آثار اوست: حديقة الحقيقه، طريق التحقيق، سير العباد، كارنامه ي بلخ و... وفات او را بني سالهاي 525 تا 545


ه. ق نوشته اند.

اين شاعر گرانقدر ايراني با توجه به ارادتي كه به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام داشت، در مورد شهداي كربلا و واقعه ي عاشورا و حضرت امام حسين عليه السلام اشعاري سروده است كه گوشه اي از آن ذكر مي شود:



حبذا كربلا و آن تعظيم

كز بهشت آورد به خلق نسيم



وان تن سر بريده در گل و خاك

وان عزيزان به تيغ، دلها چاك



وان گزين همه جهان، كشته

در گل و خون، تنش بياغشته



و آن چنان ظالمان بدكردار

كرده بر ظلم خويشتن اصرار



حرمت دين و خاندان رسول

جمله برداشته ز جهل و فضول



تيغها لعل گون ز خون حسين

چه بود در جهان بتر زين شين؟



زخم شمشير و نيزه و پيكان

بر سر نيزه، سر به جاي سنان



كرده آل زياد و شمر لعين

ابتداي چنين تبه در دين



مصطفي جامه جمله بدريده

علي از ديده خون بباريده



فاطمه روي را خراشيده

خون بباريده بي حد از ديده



حسن از زخم كرده سينه كبود

زينب از ديده ها برانده دو رود



عالمي بر جفا دلير شده

رو به مرده، شرزه شير شده



كافراني در اول پيكار

شده از زخم ذوالفقار، فگار



كين دل بازخواسته ز حسين

شده قانع بدين شماتت و شين



هر كه بدگوي آن سگان باشد

دان كه او شاه آن جهان باشد



هر كه راضي شود به كرده ي زشت

نزد آن كس، چه دوزخ و چه بهشت



دين به دنيا به خيره بفروشد

نكند نيك و در بدي كوشد



خيره، راضي شود به خون حسين

كه فزون بود وقعش از ثقلين



آن كه را اين خبيث، خال بود

مؤمنان را كي ابن خال بود؟



من ازين ابن خال بيزارم

كز پدر نيز هم در آزارم






پس تو گويي: يزيد مير من است

عمر عاص پليد، پير من است



آن كه را عمر عاص باشد پير

يا يزيد پليد باشد مير



مستحق عذاب و نفرين است

بد ره و بد فعال و بد دين است



لعنت دادگر بر آن كس باد

كه مر او را كند به نيكي ياد



من نيم دوستدار شمر و يزيد

زان قبيله منم به عهد، بعيد



هر كه راضي شود به بد كردن

لعنتش، طوق گشت در گردن



داستان پسر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد



پدر او در دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد



او به ناحق، حق داماد پيمبر بستد

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد



بر چنين قوم، تو لعنت نكني؟ شرمت باد

لعن الله يزيدا و علي آل يزيد