حسين مسرور
نكوتر بتاب امشب اي روي ماه
كه روشن كني روي اين بزمگاه
بسا شمع رخشنده ي تابناك
ز باد حوادث فرو مرده پاك
حريفان به يكديگر آميخته
صراحي شكسته، قدح ريخته
به يكسوي ساقي برفته ز دست
ز سوي دگر مطرب افتاده مست
بتاب امشب اي مه كه افلاكيان
ببينند جانبازي خاكيان
مگر نوح بيند كزين موج خون
جه سان كشتي آورد بايد برون
ببيند خليل خداوندگار
ز قرباني خود شود شرمسار
كند جامه موسي به تن چاك چاك
عصا بشكند بر سر آب و خاك
مسيحا ببيند گر اين رستخيز
صليب و سلب را كند ريز ريز
محمد سر از غرفه آرد برون
ببيند جگر گوشه را غرق خون