بازگشت

حسن مثني ابن الحسن


كه او را حسن مثني گويند. او مردي جليل و رييس و صاحب فضل و ورع بوده و در زمان خود متولي صدقات جد خويش اميرالمؤمنين عليه السلام بود. حجاج گاهي كه از جانب عبدالملك مروان امير مدينه بود خواست تا عمر بن علي عليه السلام را در صدقات پدر با حسن شريك سازد حسن قبول نفرمود و گفت: اين خلاف وقف است. حجاج گفت: خواه قبول كني يا نكني من او را در توليت صدقات با تو شريك مي كنم حسن ناچار ساكت شد و در وقتي كه حجاج از او غفلت داشت


بدون اطلاع او از مدينه به جانب شام كوچ كرد و بر عبدالملك مقدم او را مبارك شمرد و او را ترحيب كرد و بعد از سؤالات مجلسي، سبب قدوم او را پرسيد حسن حكايت حجاج را به شرح بازگفت عبدالملك گفت: اين حكومت از براي حجاج نيست و او را تصرف در اين كار نرسيده و من كاغذي براي او مي نويسم كه از شرط وقف تجاوز نكند. پس كاغذي در اين باب براي حجاج نوشت و حسن را صله اي نيكو داد و رخصت مراجعت داد و حسن با عطاي فراوان و اكرام زياد از نزد او بيرون شد. در كتاب مقاتل الطالبين آمده است: حسن فرزند امام حسن عليه السلام براي خواستگاري يكي از دختران امام حسين عليه السلام خدمت ايشان رسيد، امام حسين عليه السلام فرمودند: فرزندم يكي از آنها را كه مايل هستي انتخاب كن، حسن خجالت كشيده و پاسخي نداد. امام حسين عليه السلام فرمودند: من فاطمه دخترم را براي تو انتخاب نمودم زيرا شباهت زيادي به مادرم فاطمه دخت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دارد.

حسن همانند ديگر افراد بني هاشم و علويان و فرزندان حضرت فاطمه زهرا، از مدينه منوره به همراه عمويش امام حسين عليه السلام به سوي كربلا رهسپار گرديد و در حماسه عاشورا مشاركت كرد و امتحان خوبي را پس داد، و روز واقعه بر اثر جراحات وارده به زمين افكنده شد. حسن المثني در آن سوي صحنه جنگ، دچار خونريزي شده و از شدت جراحات وارده ناله مي كرد. زماني كه ارتش يزيد براي بريدن سرهاي فرزندان رسول خدا در ميدان كارزار پراكنده گرديدند و به نزديك قتلگاه حسن المثني رسيدند، وي هنوز در بدن رمق زندگي داشت.

يكي از دشمنان خواست تا وي را به قتل برساند ولي پسر داييهايش در صحنه حاضر بودند و از فرمانده خود خواستند تا حسن المثني را مداوا و پانسمان كنند و اين چنين اسير گرديد و به مدينه منوره بازگردانده شد و همسرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام به وي ملحق گرديد.

حسن المثني اين چنين در واقعه كربلا شركت نمود و امتحان بسيار


نيكويي را پس داد. وي شاهد تمامي صحنه هاي كارزار بود، و تمامي ارزشهاي قهرماني، شهامت و شهادت در قلب و جانش رسوخ كرد و شخصيت مكتبي وي شكل گرفت.

در مورد سرانجام حسن بن مثني نقل ديگري وجود دارد كه مي گويد:

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام شهيد شد و اهل بيت آن حضرت اسير كردند حسن نيز دستگير شد. اسماء بن خارجه ي فزاري كه خويش مادري حسن بود او را از ميان اسيران اهل بيت بيرون آورد و گفت: به خدا قسم نمي گذارم كه به فرزند خوله بدي و سختي برسد، عمر سعد نيز امر كرد كه حسن فرزند خواهر ابي حسان را با او گذاريد و اين سخن را بهر آن گفت كه مادر حسن مثني خوله از قبيله فزاره بود چنانچه ابوحسان كه اسماء بن خارجه است نيز فزاري و از قبيله خوله بود.

و موافق بعضي اقوال حسن جراحت بسيار نيز در بدن داشت اسماء او را در كوفه با خود داشت و زخمهاي او را مداوا كرد تا صحت يافت و از آنجا روانه ي مدينه شد.