بازگشت

جيحون يزدي


آقا محمد يزدي مشهور به تاج الشعرا متخلص به جيحون، از شاعران اوايل قرن سيزدهم هجري است. وي داراي ديوان شعري است كه يك بار در 1316 ه. ق در بمبئي و دوبار به سالهاي 1336 ه. ش و 1363 ه. ش در تهران به چاپ رسيده است. او به سال 1301 يا 1302 ه. ق در كرمان وفات يافت. مجموعه اي به نام نمكدان نيز از وي باقي است كه در سال 1316 ه. ق در بمبئي چاپ شده است.

انتخاب از مخمس مرثيه:



اي حرم كعبه ات ز حلقه به گوشان

وي دل داناي تو زبان خموشان



با تو كه گفت از حسين چشم بپوشان؟

خاصه در آن دم كه اهل بيت خروشان



نزدش با اصغر آمدند معجل

گفتند كاين طفل، كو چو بحر بجوشد



نيست چو ما كز عطش به صبر بكوشد



اشك بپاشد چنانكه خاك بپوشد

رخ بخراشد چنان كه جان بخروشد



جز به كفي آب، عقده اش نشود حل

هي به فغان خود ز گاهواره پراند



مادر او هم زبان طفل نداند



نه بودش شير تا به لب برساند

نه بودش آب تا به رخ بفشاند



مانده به تسكين قلب اوست معطل

گاهي ناخن زند به سينه ي مادر



گاهي بيجان شود به دامن خواهر



باري از ما گذشته چاره ي اصغر

يا بنشانش شرار آه چو آذر



يا ببرش همرهت به جانب مقتل

شه ز حرمخانه اش ربود و روان شد



پير خرد همعنان بخت جوان شد



زان پدر و زان پسر به لرزه جهان شد

آمد و آورد، هر طرف نگران شد



تا به كه سازد حقوق خويش مدلل

گفت كه اي قوم، روح پيكرم است اين



ثاني حيدر، علي اصغرم است اين



آن همه اصغر بدند، اكبرم است اين

حجت كبراي روز محشرم است اين






رحمي، كش حال بر فناست محول

او كه بدين كودكي گناه ندارد



يا كه سر رزم اين سپاه ندارد



بلكه بس افسرده است و آه ندارد

جاي دهيد آن كه را پناه ندارد



پيش كز ايزد بريد كيفر اكمل

ناگه از آن قوم از سعادت محروم



حرمله اش راند تير كينه به حلقوم



حلق ورا خست و جست بر شه مظلوم

وز شه مظلوم آن سه شعبه ي مسموم



رد شد و سر زد ز قلب احمد مرسل

طفلي كز تشنگي به غم شده مدغم



جست و برآورد دست و خست رخ از غم



گردن و سر، گاه راست كرد و گهي خم

شه ز گلويش كشيد تير و همان دم



ملك جهان بر جنان نمود مبدل

باز اي مه محرم پرشور، سر زدي



واندر دلم شراره ي عاشور بر زدي



آن سر كه چرخ روي به پايش همي نهاد

بر نوك ني نموده به هر رهگذر زدي



دستي كه آستين ورا بوسه داد چرخ

در قطع آن تو دامن كين بر كمر زدي



تو خود همان مهي كه به پيشاني حسين

با سنگ جور، نقشه ي شق القمر زدي



بر پيكر امام امم با زبان تيغ

زخمي دهان نبسته كه زخمي دگر زدي



شاهي كه خاك مقدم او روح كيمياست

بر نيزه ي سنان، سرش از بهر زر زدي



از كام خشك و چشم تر عترت رسول

تا حشر شعله در دل هر خشك و تر زدي



از روبهان چند، برانگيختي سپه

وانگه به حيله پنجه، با شير نر زدي



زينب كه در سير ز علي بود يادگار

او را به تازيانه ي هر بد سير زدي