بازگشت

اسلم


اسلم بن عمرو تركي از غلامان امام حسين عليه السلام بود. كه او را به فرزندش حضرت علي بن الحسين عليه السلام بخشيد. احتمالا منظور طبري از سليمان «اسلم» باشد.

اسلم از مدينه تا مكه و كربلا به همراه امام عليه السلام مهاجرت كرد تا اين كه در روز عاشورا بعد از جهادي سخت جمعي از دشمنان را به هلاكت رسانيد و خود نيز به شهادت رسيد. او در روز عاشورا از حضرت امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست، آن حضرت فرمود از امام سجاد عليه السلام اجازه بگير، او از حضرت امام زين العابدين عليه السلام اجازه گرفت و اهل حرم را وداع كرد و عازم ميدان شده واين رجز را خواند:



البحر من طعني و ضربي يصطلي

و الجو من سهمي و نبلي يمتلي



اذا حسامي في يميني ينجلي

ينشق قلب الحاسد المبجل



«دريا از (ضربت) نيزه و ضربت (شمشيرم) آتش مي گيرد - هوا از تيرهاي من پر مي شود.

زماني كه شمشيرم در دستم ظاهر مي شود - دل مرد بدخواه (بخيل) را مي شكافد».

(عبارت مبجل به صورت مبخل نيز آمده و مبجل از ماده بجل معاني مختلفي دارد و امر بجيل يعني منكر عظيم)

او بعد از نبردي سخت، به خدمت امام سجاد عليه السلام بازگشت، چون آن حضرت نگران غلامش بود و حتي پرده خيمه را كنار زده و نبرد او را نظاره مي كرد، اسلم دوباره از آن حضرت وداع كرده و براي دومين مرتبه عازم ميدان


شده و جهاد سختي كرد و بعد از مدتي بر اثر جراحات زياد و شدت عطش بر زمين افتاد.

حضرت سيدالشهداء عليه السلام چون عقاب بر سر او حاضر شده و از اسب فروآمد و بر او گريست و چهره مبارك خود را بر گونه او گذاشت، اسم هنوز رمقي در جان داشت، چشم گشود، تبسمي كرد و گفت: كيست مثل من كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صورت به صورت من نهاده است؟ آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرده و به شهادت رسيد.