بازگشت

احوص بن شداد


او از هواداران قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. در جنگ مختار (به فرماندهي ابراهيم بن اشتر) عليه نيروهاي ابن زياد، احوص بن شداد از پهلوانان سپاه ابراهيم بود. هم او بود كه «ابن ضبعان كلبي» و «داوود دمشقي» را به هلاكت رساند.

در ميان ارتش شام مردي شجاع، به نام «ابن ضبعان كلبي» بود. او وسط ميدان آمد و فرياد زد: «يا شيعة المختار الكذاب، يا شيعة الاشتر المرتاب». اي پيروان مختار كذاب، و اي پيروان فرزند اشتر گمراه. جلو بياييد و آن مرد در حالي كه در ميدان گرد و خاكي به وجود آورده بود اين رجز را مي خواند:



انا بن ضبعان الكريم المفضل

من عصبة من دين علي



كذاك كانوا في الزمان الاول

من فرزند ضبعان بزرگ و بزرگوارم از خانواده اي كه از دين علي بيزارند و از قديم بر اين عقيده استوار بوده اند.



در اين جا مردي از يلان لشكر ابراهيم، جلو آمد و در مقابل آن مرد خبيث شامي ايستاد، اين مرد «احوص بن شداد» از طايفه حمدان و از شيعيان مخلص و شجاع عراق بود. وي با فريادي بلند در جواب آن مرد هتاك شامي اين رجز را خواند:



انا بن شداد علي دين علي

لست لعثمان بن اروي بولي



لاصلين القوم فيمن يصطلي

بحر نار الحرب حتي تنجلي



من فرزند شدادم كه بر دين علي مي باشد و از عثمان فرزند «اروي» بيزارم امروز چنان بر گروهي كه جلوي من


بيايند ضربت خواهم زد تا آن وقتي كه آتش جنگ زبانه مي كشد.

ابن شداد سپس خطاب به آن مرد شامي گفت:«خودت را معرفي كن»

مرد شامي با غرور و نخوت گفت: نام من «منازل الابطال» يعني كوبنده پهلوانان است.

احوص در جواب او گفت: خوب، نام من نيز «مقرب الآجال» يعني نزديك كننده مرگ است و چنان حمله اي به آن مرد شامي كرد و ضربتي بر او فرود آورد كه وي را نقش بر زمين ساخت و او را به درك واصل نمود.

سپس فريادش به «هل من مبارز»: آيا مبارزي هست كه با من روبرو شود بلند شد كه يكي از سران شام به نام «داوود دمشقي» در مقابل او آمد و اين رجز را خواند:



انا بن من قاتل في الصفينا

قتال قرن لم يكن غبينا



بل كل فيها بطلا جرونا

مجربا لدي الوغي كمينا



«من فرزند كسي هستم كه در جنگ صفين جنگيده است، جنگ جنگاوري پيروز بلكه با هر قهرماني درگير شده ام كه در هنگامه نبرد داراي تجربه بوده است».

احوص پاسخ رجز آن مرد را چنين داد:



يابن الذي قاتل في الصفينا

و لم يكن في دينه غبينا



كذبت قد كان بها مغبونا

مذبذبا في امره مفتونا



لا يعرف الحق و لا اليقينا

بوسا له لقد مضي ملعونا



«اي فرزند كسي كه در صفين جنگيده است و مدعي است كه در دين و عقيده خودش ضعيف نبوده است.

دروغ گفتي، بلكه ضعيف بوده و پابرجا نبوده و در كارش فريب خورده است كه نه حق را مي شناسد و نه بر يقين است. بدا بر او كه ملعون رفت».

سپس اين دو به يكديگر حمله ور شدند و اين بار نيز احوص با ضربتي جانانه اين مرد شامي را به قتل رساند و با پيروزي به لشكرگاه خود بازگشت.