بازگشت

چوبه محمل


نقل شده كه چون در كوفه، سرهاي شهدا را بر نيزه جلوي مردم آوردند و ضجه از همه برخاست، زينب «ع » چون نگاهش به سر برادر افتاد، از شدت ناراحتي پيشاني را به جلوي محمل زد و ديدند كه از زير روپوش وي خون جاري شد.آنگاه اشعاري را خواند كه آغازش چنين است:



يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدي غروبا



ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا [1] .



اي ماهي كه به كمال نرسيده خسوف كرد و غروب نمود، اي پاره دلم! فكر نمي كردم كه اين هم مقدر و نوشته شده باشد.


پاورقي

[1] همان، ص 115.