بازگشت

ثعلبيه: از منازل حركت امام حسين


ثـعـلبـيـه شـهـر و ناحيه اي است واقع در حدود مرزي بين عربستان سـعـودي و عـراق، و يـكـي از مـنـزل گـاه هاي حجّاج عراق، در مسيركوفه و مكّه، در طول شرقيْ38 وَ30 و عرض شماليْ28 وَ30 و درفاصله 292 ميليِ كوفه و 367 ميليِ مدينه و 494 ميليِ مكّه (معجم مااسـتـعـجـم، 1/341؛ الاعلاق النّفيسة / 204، 207؛ نزهة القلوب /166 ـ 168).

مـوقـعـيـّت جـغـرافـيـايي: جغرافي دانان و مورّخاني چون همداني ويـعـقـوبي در تشريح اقاليم هفتگانه، در بيان حدود اربعه اقليم چـهـارم (بـابـل و عـراق) نـوشـتـه انـد كـه حـدّاوّل ايـن اقـليـم، از جانب حجاز، ثعلبيّه است (صفة جزيرة العرب /45؛ تاريخ يعقوبي، 1/85) و يعقوبي آن را شهري آباد و داراي باره دانسته است (البلدان / 75).

شـريـف ادريسي، ثعلبيّه را از اقليم سوم به شمار آورده و گفته است كه از شهرهاي باديه است و گروهي از اعراب در آن جا سكونت دارند و بازاري آباد دارد (نزهة المشتاق، 1/379 ـ 381).

ثعلبيّه از ديرباز، منزلي بوده براي حجّاجي كه از عراق (بغداد و كـوفه) به مكّه مي رفته و از طريق كوفه به مكه مي پيوسته اند. اين منزل پس از شقوق و در 58 ميلي آن، و پيش از خزيميه و در33 مـيـلي آن قـرار گـرفـته است. پايين تر از آن، آبخيزي قراردارد كـه آن را ((ضـويـجـعـه)) مي نامند و در يك ميلي ثعلبيّه واقع شـده و مـشـرف بـر آن اسـت و از آن جـا آب سـرازيـر مـي شـود و دربـركـه هـايـي در ثـعـلبـيـّه مـي ريـزد كـه بـه نـام ((بـرك حـمـدالسـبـيـل)) خـوانده مي شوند و اكنون به نام ((بركة حمد)) معروف اسـت. بـقـيـّه آب هـا در شـنـزاري مـتّصل به خزيميه، فرو مي رود.فـاصـله ثـعـلبـيـه تـا قـبـر عـبـادي 29 و تـابـطـال كـه حد فاصل بين شقوق و ثعلبيه است 29 و تا منزلگاه فـَيـْد 92 و تـا قـادسـيـه در عـراق 219 مـيـل اسـت. بـه گـفـتـه بـرخي، ثعلبيه، يك سوم راه حاجيان بين كـوفـه و مـكـّه مـي بـاشـد (احـسـن التـقـاسيم / 205، 207؛ تقويم البلدان / 97، 101؛ كتاب المناسك / 295).

سـابـقـه تـاريـخـي و نـامـگـذاري: اقـوال گـونـاگـونـي در موردنامگذاري و سابقه ثعلبيه وجود دارد:

1. برخي نوشته اند كه در هنگام تفرّق و مهاجرت قوم ازد از مآرب، شـخـصي از اين قوم به نام ثعلبة بن عمرو بن مُزَيقياء بن عامرماء السماء به اين موضع آمد و در آن جا سكونت نمود و به حفر چاه و آبـادانـي ايـن ناحيه همّت گماشت. از آن پس، اين موضع به وي مـنـسوب و ((ثعلبيّه)) ناميده شد و چون فرزندان وي زياد شدند و قـوّت و شـوكـتـي بـه دست آورد، رو به سوي نواحي يثرب نهاد ويـهـوديـان را از آن نـواحـي بـيرون كرد و در آن جا سكونت نمود كه انـصـار از نـوادگان و بازماندگان وي بودند (معجم البلدان، 1 /925 ـ 926).

2. زجـاجـي گـفته است كه اين موضع از آن جهت ((ثعلبيّه)) خوانده شـده كـه شـخـصـي به نام ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مُضَر، نخستين كسي است كه به اين موضع آمده و در آن جا به حفر چاه و استخراج آب و آبادسازي اقدام كرده است.ابن كلبي گويد: ((ثعلبيّه منسوب به نام مردي از بني دُودان بناسـد اسـت كـه ثعلبه نام داشت و او وقتي به اين ناحيه آمد، وي راخواب در ربود و در آن حال صداي زمزمه و ريزش آب شنيد. پس ازبـيـداري گـفـت: "به خدا سوگند، در اين مكان آب وجود دارد" و به حـفـر چـاه و اسـتخراج آب و آباداني آن اقدام نمود. و از آن پس، اين مكان قريه و منزلي گرديد و به نام ثعلبيّه شهرت يافت و آن از اَعـمـال مـديـنـه اسـت)) (مـعـجـم مـا استعجم، 1/341؛ معجم البلدان،همانجا).

3. طـبـري بـه استناد روايتي، ثعلبيّه را منسوب به ثعلبه يكي از اجداد معد بن عدنان دانسته است (تاريخ، 2 / 274).

حـوادث تـاريخي: ثعلبيّه در طول تاريخ و پيش از ورود امام حسين(ع) و پـس از آن، شـاهـد چند حادثه تاريخي بوده كه به اختصاراز آنها ياد مي كنيم:

يـك. پـيـش از واقـعه قادسيّه در 15 قمري / 636 ميلادي، سعيد بن زيد بن عمر، يكي از فرماندهان سپاه خليفه دوم، به ثعلبيّه رفت و در آن جـا مـدّت سـه مـاه اردو زد. در ايـن فاصله، مردم به وي ملحق شـدنـد و پـس از آن بـه سـوي قادسيه رهسپار شدند و قادسيّه به دست مسلمانان فتح گرديد (فتوح البلدان / 255).

دو. به گفته مورّخان، ثعلبيّه، اردوگاه يا پادگان سپاهيان علي(ع) بوده و در جريان جنگ جمل، هنگامي كه وي

بـه سـوي بصره حركت كرد، گويا در ثعلبيّه نيز فرود آمد و درهـمـان جا بود كه خبر رفتار زشت و ناپسند طلحه و زبير با عثمانبـن حـنـيـف، فـرمـانـدار خويش، را شنيد (تاريخ طبري، 4 / 481؛الكامل، 3 / 225).

سـه. ضـحـاك بـن قـيـس، يـكي از فرماندهان سپاه معاوية بن ابي سفيان، هنگامي كه از جانب وي مأموريت يافت تا به عراق حمله كند و هـمـه يـاران عـلي (ع) رابـكـشـد، بـه ثـعـلبـيـّه حمله كرد و گروه بـسـيـاري از سـپاهيان علي (ع) در آن پادگان و حجّاجي را كه در آنجـا بـودنـد غـارت نـمـود و بـسـيـاري از آنـان را از دم تـيغ گذراند(الغارات، ص 292؛ تاريخ طبري، 5/135 و 6/78).

ثـعـلبـيـّه، منزل امام حسين (ع): امام حسين (ع) و همراهان آن حضرت،پـس از تـرك مـنـزل زرود، در ظـهـر سـه شـنـبـه 22 ذيـحـجـّه سال 60 به منزل ثعلبيّه واردشدند (الامام الحسين و اصحابه، 1 /166). در آن زمـان، چـنـان كـه از بـرخـي روايـات بـرمـي آيد، اين مـنـزل آبـاد بـوده و عـدّه اي در آن سـكـونت داشته اند. از ابن عُيَينه نقل شده كه از بجير بن شداد اسدي، از اهالي ثعلبيّه كه بيش از116 سال از عمر وي مي گذشته، راجع به ورود حسين بن علي (ع) بـه ثـعـلبـيّه پرسيده و بجير گفته است: ((در آن زمان كه حسين بـن عـلي (ع) بـه قـصـد رفـتـن بـه كـوفه، وارد ثعلبيّه شد، من خـردسـال بـودم. بـرادرم بـه وي گـفـت: ((اي فـرزنـد رسـول خـدا! در كـنـار شـمـا مـردان انـدكـي مـي بينم و بر جان شما بـيـمناك هستم.)) آن حضرت با اشاره به خورجيني كه نزد يكي از يـاران وي بـود، فـرمود: ((اين خورجين پر از نامه هاي بزرگان و مـردم كـوفـه اسـت كـه مـرا دعـوت كـرده انـد)) (الطـبـقـات الكبري،((الطـبـقـة الخـامـسـة مـن الصـحـابـه)) 1 / 457؛ تـاريـخ الاسلام،((حوادث و وفيات 61 ـ 80 قا)) / 10 ـ 11؛ سير اعلام النبلاء، 3 /305).

هـمـچـنـيـن نـوشته اند كه وقتي امام (ع) وارد ثعلبيّه شد، بشر بن غـالب گـويـا از اهـالي ثـعـلبـيـّه بـوده، نـزد امـام (ع) آمد و از آن حـضـرت راجـع به آيه: ((يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُن اسٍ بِام امِهِمْ)) (اسراء،17) پـرسـيد. امام فرمود: ((منظور، پيشوا و رهبري است كه مردم رابـه راه راسـت و رشد فرا خواند و مردم دعوت وي را اجابت كنند؛ يا پـيـشوايي كه آنان را به سوي گمراهي دعوت كند و از او پيروي نـمـايـند. گروه اوّل در بهشت و گروه دوم در آتش خواهند بود؛ چنانكه خداوند مي فرمايد: ((فَري قٌ فِي الجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ)) (شـوري / 7).)) (الامـالي الصـدوق / 135 ـ 136). از ايـن دو روايـت بـرمـي آيـد كـه در آن روزگـار، ثعلبيّه آباد و داراي سكنه بوده و گويا بني اسد در آن جا مي زيسته اند.

بـه نـوشـتـه مـورّخان: امام حسين (ع) هنگام ظهر وارد ثعلبيّه شد و انـدكـي خوابيد. سپس بيدار شد، در حالي كه گريه مي كرد. علي اكـبر پرسيد: ((اي پدر! چرا گرياني؟ خداوند هرگز چشم تو را نگرياند!)) امام (ع) فرمود: ((اي فرزندم! اين ساعتي است كه رؤيـا در آن دروغ نـيـسـت. پس تو را آگاه مي سازم كه در عالم رؤيا سواري را ديدم كه نزد من آمد (و به قولي: هاتفي ندا داد) و گفت:"اي حـسـيـن! شما به شتاب راه مي سپريد و مرگ شما را به سوي بـهـشـت فرا مي خواند!" پس دانستم كه به سوي مرگ مي رويم.))علي اكبر گفت: ((اي پدر! آيا ما بر حق نيستيم؟)) امام فرمود: ((چرااي فـرزنـدم! به خدايي كه بازگشت همه به سوي اوست، ما برحـقـّيـم. عـلي اكـبـر گفت: ((پس باكي از مرگ نيست.)) امام فرمود:((خـداونـد تـو را جـزاي خـيـر دهـد از مـن اي فرزندم؛ بهترين جزا وپاداشي كه از پدري به فرزندش مي رسد)) (الفتوح، 5/123؛اللهوف / 30).

در هـمـيـن مـنـزل بـود كـه مـردي از اهل كوفه حضور امام (ع) رسيد وگـويـا مـطـالبـي گـفـت كـه امام (ع) در پاسخ به او چنين فرمود:((بـه خـدا سـوگـند! اگر تو را در مدينه ديده بودم، آثار حضورجبرئيل را كه براي رساندن پيام خداوند به جدّم در خانه ما رفت وآمـد داشـت، بـه تو نشان مي دادم. اي برادر كوفي! تمامي مردم،دانـش خـويـش را از مـا فـراگـرفته اند و از سرچشمه علم خاندان ما سـيـراب شـده انـد. آيـا مـي تـوان بـاور كـرد كـه آنان مطالبي رابـدانـنـد كـه مـا نـدانـيـم؟ ايـن غـيـر مـمـكـن اسـت))(اصول الكافي، 1/398 ـ 399).

در كـتـاب الحـسـيـن فـي طـريـقـه الي الشـّهـادة (هـمـان / 78) بـه نـقـل از امـالي صـدوق، از ابـي مـخـنـف نـقـل شـده كـه در ثعلبيّه، مردي نصراني همراه با مادرش به نزد امـام (ع) آمـد و مـسـلمـان شـد و بـه كـاروان آن حـضـرت پيوست و دركربلا شهيد شد. امّا در امالي صدوق چنين مطلبي وجود ندارد و حتّي در تـاريـخ طـبـري و سـايـر مـنـابـع كـهن و همچنين در بحارالانوار،مطلبي به اين كيفيّت يافت نشد. تنها اشاره اي كه در بحارالانوارآمـده، ايـن است كه مردي نصراني، همراه با مادرش به امام پيوست كـه نـام وي وهـب بود و در كربلا شهيد شد؛ امّا ننوشته است كه دركجا و چه منزلي، به امام پيوست (44/320).

در هـمـيـن مـنـزل، امـام خـبـر شـهـادت مـسـلم بـن عـقـيـل و هـانـي بـن عـروه را شـنـيـد. عـبـداللّه بـن سليمان و منذر بن مـشـمـعـل و بـه تـعـبـيـر طـبـري، عـبـدالله بـن سـليـم و مـذري بـن مـشـمـعـل كـه از بني اسد بودند، روايت كرده اند: ((وقتي از مكّه به سوي كوفه باز مي گشتيم، كوشيديم كه زودتر به كاروان حسين(ع) بـرسـيـم تـا بـبـيـنـيـم چـه مـي كـنـد. در مـنـزل زرود بـه كـاروان آن حـضـرت رسـيـديـم. نـاگـاه مـردي ازاهـل كـوفـه را ديـديـم كـه در گرد و غبار راه پيدا شد و هنگامي كه حـسـيـن و كـاروان وي را ديـد، از راه اصلي كناره گرفت تا با حسين مـلاقـات نـكند. امام (ع) لحظه اي درنگ كرد، گويا قصد داشت از او دربـاره وضـع كـوفـه بپرسد. امّا پس از اندكي، به راهش ‍ ادامه داد. مـا بـه نـزد آن مرد كوفي رفتيم و به او سلام كرديم و از وي پـرسـيـديـم كـه از كدام قبيله است. گفت: ((از بني اسد.)) گفتيم:((ما نيز از بني اسديم. نام تو چيست؟)) گفت: ((بكر بن فلان (وبه قولي:) بكر بن مَسْعبه.)) ما نيز نام و نسب خويش را گفتيم و از او در بـاره وضـع كـوفـه پـرسـيـديـم. گـفت: ((من در حالي ازكوفه بيرون آمدم كه مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كشته بودند.مـن ديـدم كـه اجـسـاد آن دو را در بـازار كـوفـه بـه روي زمـيـن مـي كشيدند.)) ما به اتّفاق او رو به سوي كاروان حسين آورديم و همراه آن حـضـرت مـي رفـتـيـم تـا در ثـعـلبـيـّه فـرود آمـد و به خدمت وي رسـيـديم و بر او سلام كرديم. آن حضرت جواب داد. سپس گفتيم:((مـا خـبري داريم كه اگر خواهي آشكارا و گرنه پنهان به عرض برسانيم!)) امام نظري به جانب ما و اصحاب خويش كرد و فرمود:((مـن از ياران خود چيزي را پنهان نمي كنم.)) گفتيم: ((اي فرزند رسـول خـدا، آيـا آن سـوار را كـه شـامـگـاه ديروز از كوفه مي آمد،ديـديـد؟)) فـرمـود: ((آري؛ و مـي خـواستم از او مسائلي بپرسم.))گـفـتـيـم: ((مـا از او پرسيديم. او مردي از قبيله ما و صاحب رأي و راسـتـگـو و خـردمند است. او گفت كه از كوفه خارج نشده، مگر اينكـه ديـده اسـت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كشته اند و در بازاركـوفه به روي زمين كشيده اند!)) حضرت فرمود: ((اِنّ الِلّهِ وَ اِنّااِلَيـْهِ راجـِعـُونَ. خـداوند آنان را رحمت كند.)) و چند بار اين كلمات را تـكـرار كـرد. سـپـس مـا آن حـضرت را سوگند داديم كه از همين مكان بـازگـردد، زيـرا در كـوفـه يـار و ياوري ندارد و مي ترسيم كه كـوفـيـان ضـدّ او بـرخـيـزنـد. آن حـضـرت بـه فـرزنـدان عـقـيـل نـگـاه كـرد و پـرسيد: ((اكنون كه مسلم كشته شده، نظر شما چيست؟)) گفتند: ((به خدا سوگند كه ما باز نمي گرديم، مگر اينكـه انـتـقـام او را بـگـيـريـم يـا مـا نـيـز چـون او بـه فـيض شهادت نـائل شـويـم. ((امام روي به جانب ما كرد و فرمود: ((بعد از اين ها خيري در زندگاني دنيا نيست!)) و ما چون دانستيم كه وي عزم رفتن دارد، گفتيم: ((از خداوند براي تو طلب خير مي كنيم.)) آن حضرت فرمود: ((خداوند شما را رحمت كند.))سـپـس يـاران امـام عرض كردند: ((به خدا سوگند، موقعيّت شما دركـوفـه، بـا مـسـلم بـن عقيل تفاوت دارد و اگر به كوفه برويد،مـردم بـه سوي شما خواهند گرويد. امام سكوت كرد و سخن نگفت))(الارشـاد، 2 / 73 ـ 75؛ تـاريـخ طـبـري، 5 / 397 ـ 398؛الكامل، 4 / 42).

البـتـّه سـيـد بـن طـاووس نـوشـتـه اسـت كـه خـبـر شـهـادت مسلم بن عقيل و هاني، در منزل زباله به امام (ع) رسيد. (اللهوف / 32).

در همين منزل بود كه ابوهره ازدي، يكي از اهالي كوفه، به هنگام صـبـح، به حضور امام رسيد و از آن حضرت پرسيد: ((چرا از حرم امن خدا بيرون آمدي؟)) امام پاسخ داد: ((اي ابوهره! بني اميّه اموال مرا مصادره كردند، صبر كردم؛ به من ناسزا گفتند، شكيبايي نمودم؛ اكـنـون قصد جانم نموده اند، بنابراين فرار كرده ام. امّا به خدا سـوگـنـد، ايـن گروه ستمكار مرا خواهند كشت و خداوند لباس مذلّت بـر آنـان خـواهـد پـوشـاند و شمشير براني بر ايشان مسلّط خواهدكـرد كـه آنـان را خـوار سـازد، تـا آن جـا كـه از اسـيـران نـيـز ذليـل تـر شـونـد، آن گـاه كـه زنـي از آن هـا حكومتشان را به دستگـيـرد و خـون و مـالشـان را پـايـمـال نمايد)) (الفتوح 1 / 123 ـ124؛ اللهوف، ص 30 ـ 31؛ مقتل الحسين، 1 / 226).

امام حسين (ع) در سحرگاه روز بعد، به ياران و جوانان دستور دادكـه آب فـراوانـي بـرگـيـرنـد و سـپـس از ثـعـلبـيـّه بـه سـوي منزل زُباله حركت كرد (الارشاد، 2 / 75).

ثـعـلبـيـّه پس از حماسه عاشورا نيز از رونق و آباداني برخوردار بوده و حوادثي نيز در آن اتّفاق افتاده است. زيد بن علي بن حسين(ع) پيش از قيام و ورود به كوفه، مدتي در ثعلبيّه بود و جمعي از بزرگان كوفه در همان جا نزد وي رسيدند و اظهار داشتند: ((ما چـهـل هـزار نـفـر هـسـتـيـم و بـا تو بيعت كرده ايم و اگر به كوفه بيايي تو را ياري خواهيم كرد)) (تاريخ طبري، 7/167 ـ 168).

مقدّسي كه چند قرن بعد، ثعلبيّه را ديده، نوشته است: ((ثعلبيه ثلث راه بين كوفه و مكّه است و منزلي آباد و داراي بركه هاي زياد و دژهـايـي پـر از سـكـنـه اسـت و آب چاه هاي آن گوارا است)) (احسن التـقـاسـيـم / 207). ابـن جـبـيـر، از جـهـانـگردان مسلمان، درباره ثـعـلبـيـّه نـوشـته است: ((در ثعلبيّه بنايي شبيه دژ به چشم مي خـورد كـه اكـنـون ويـرانـه هـاي آن مـوجود است. گروه فراواني ازاعراب، از زن و مرد، به اين منزل آمده اند و بازاري بزرگ بر پاداشـته اند و آن روز را ((يوم سوق نافقه)) ناميده اند.)) (رحلة ابنجبير / 184).

ابن بليهد، از مورّخان معاصر عربستان سعودي، در باره ثعلبيه چـنـين نوشته است: ((نام ثعلبيّه تا هم اكنون بر اين ناحيه باقي اسـت. ايـن ناحيه در جاهليّت و نيز در دوره اسلامي، از آنِ بني اسد بـوده اسـت. امـّا اكـنـون بـا انـدكـي تـغـيـيـر ايـن منزل و قريه به ((ثعيلبي)) مشهور است و قبيله شُمَّر در آن سكونت دارنـد و در آن مـنزل ها و قصرهايي بنا كرده اند و چاه هاي آب در آن حـفـر نـمـوده و نـخـلسـتـان هـاي فـراوان پـديد آورده اند.)) (صحيحالاخبار، 3 / 182).

از عالمان منسوب به ثعلبيّه، مي توان عبدالاعلي بن عامر ثعلبيرا نام برد كه از سعيد بن جبير و ابوعبدالرحمن سلمي روايت كرده وتـذكـره نـويـسـان، وي را در شـمـار عـالمـان كوفه، نام برده اند (الانساب، 1 / 505 ـ 506؛ كتاب الضعفاء والمتروكين، 2 / 81).

منابع: احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، محمد بن احمد بشاري مقدسي / محمد مخزوم (تحقيق)، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408 ق / 1987 م؛ الارشـاد، مـحـمـد بـن مـحـمـد بـن نـعمان مفيد /مـوسـسـة آل البـيـت لاحـيـاء التـراث (تـحـقـيـق)، قـم، 1413 ق؛اصـول الكـافي، محمد بن يعقوب كليني / علي اكبر غفاري (تحقيق)، ج 1، دارالاضـواء، بـيـروت، 1405 ق / 1985 م؛ الاعـلاق النـفـيـسـه، احـمـد بن عمر بن رسته، دار احياء التراث العربي،بـيـروت، 1408 ق / 1988 م؛ امـالي الصدوق، محمد بن علي بن بـابويه صدوق / محمد مهدي خرسان (تحقيق)، المطبعة الحيدرية،نـجـف، 1389 ق / 1970 م؛ الامـام الحـسـيـن و اصـحـابـه،فـضـل علي قزويني / احمد الحسيني، (تحقيق)، ج 1، محمود شريعت المـهـدوي، بـيـروت، 1415 ق؛ الانـسـاب، عـبـدالكـريـم بن محمدسـمـعـانـي / عـبـدالله عـمـر البـارودي (تـحـقيق)، ج 1، دارالجنان،بيروت، 1408 ق / 1988 م؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج44، مؤسسة الوِفاء، بيروت، 1403 ق / 1983 م؛ البلدان، احمدبـن ابـي يـعقوب يعقوبي، دار احياء التراث العربي، بيروت،1408 ق / 1988 م؛ تـاريـخ الاسلام (حوادث و وفيات 61 ـ 80 ق)، شمس الدين محمد بن احمد ذهبي / عمر عبدالسلام تدمري (تحقيق)،دارالكـتـاب العـربـي، بـيـروت، 1410 ق / 1990 م؛ تـاريـخ الطـبـري، مـحـمـد بـن جـريـر طـبـري / مـحـمـدابوالفضل ابراهيم (تحقيق)، ج 2 و 4 و 5، دار سويدان، بيروت،1387 ق / 1967 م؛ تـاريـخ يـعـقـوبـي، احـمـد بـن ابـي يعقوب يـعـقـوبـي، ج 2، الشـريف الرضي، قم، 1373 ش / 1414 ق؛تـقويم البلدان، ابوالفدا اسماعيل بن علي / رفوو دسلان (تحقيق)، پـاريـس، 1840 م؛ الحـسـيـن فـي طـريـقـه الي الشـهادة، علي هـاشـمي، الشريف الرضي، قم، 1371 ش / 1413 ق؛ رحلة ابن جـبـيـر؛ مـحـمـد بـن احـمد بن جبير، دار صادر و دار بيروت، بيروت1384 ق / 1964 م؛ سـيـر اعلام النبلاء، شمس الدين محمد بن احمد ذهـبـي / مـحمد نعيم العرقسوسي و مامون صاغرجي (تحقيق)، ج 3،مـؤسـسـة الرسـالة، بيروت، 1410 ق / 1990 م؛ صحيح الاخبارعما في بلاد العرب من الاثار، محمد بن عبداللّه بن بليهد نجدي /عبدالله بن محمد بن بليهد و محمد محي الدين عبدالحميد (تحقيق)، ج3، بـيـروت، 1392 ق / 1972 م؛ صـفـة جـزيرة العرب، حسن بن احـمـد هـمـدانـي / محمد علي الاكوع (تحقيق، دارالشؤون الثقافيه،بـغـداد 1410 ق / 1989 م؛ الطـبـقـات الكبري (سلسلة الناقص منطـبـقـات، الطـبـقـة الخـامـسـة مـن الاصـحاب) محمد بن سعد / محمد بن صـامـل السـلمـي (تـحـقيق)، ج 1، مكتبة الصديق، طائف، 1414 ق /1993 م؛ الغـارات، ابـراهـيم بن محمد ثقفي / عبدالزهراء الحسيني الخطيب (تحقيق)، دارالاضواء، بيروت، 1417 ق / 1987؛ الفتوح، احـمـد بـن عـلي بـن اعـثم كوفي / محمد عظيم الدين (تحقيق)، ج 5،حيدرآباد دكن، 1395 ق / 1975 م؛ فتوح البلدان، احمد بن يحيي/ رضوان محمد رضوان (تحقيق)، دارالكتب العلميه، بيروت 1398ق / 1977 م؛ الكامل في التاريخ، علي بن ابي الكرم ابن اثير،ج 3 و 4، دار صادر، بيروت، 1402 ق / 1982 م؛ كتاب الضعفاء والمـتـروكين، عبدالرحمن بن جوزي، ج 2، عبدالله القاضي (تحقيق)، دارالكـتب العلميه، بيروت، 1406 ق / 1986 م؛ كتاب المناسك و امـاكـن طـرق الحـج و مـعـالم الجـزيـره، حـمد الجاسر، وزارة الحج والاوقاف، الرياض، 1410 ق / 1981 م؛ معجم البلدان، ياقوت حـمـوي / ووسـتـنـفـلد (تـحـقـيـق)، ج 1، لايـپزيك، 1866 م؛ معجم مااسـتـعـجـم، عـبـداللّه بكري اندلسي / مصطفي سقّا (تحقيق)، ج 1،بيروت، 1043 ق / 1983 م؛ مقتل الحسين (ع)، موفق بن احمد خطيب خوارزمي / محمد سماوي (تحقيق)، ج 1، نجف، 1367 ق / 1948 م؛نـزهة القلوب، حمداللّه مستوفي قزويني / گاي ليبترانج (تحقيق)، بريل، ليدن، 1331 ق / 1913 م؛ نزهة المشتاق، محمد شريف ادريسي، عالم الكتب، بيروت، 1409 ق / 1989 م.

مـنـابـع ديـگـر: بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفّار قمي / محسن كـوچـه بـاغـي تبريزي (تحقيق)، ص 12، مكتبة آية اللّه المرعشي النجفي، قم، 1404 ق؛ ترجمة الامام الحسين (ع) و مقتله، ابن سعد/ عـبـدالعـزيـز طـبـاطـبـايـي (تـحـقـيـق)، ص 64، مـؤسـسـه آل البـيت لاحياء التراث، قم، 1415 ق؛ لسان العرب، محمد بن مـكـرّم بـن مـنـظـور، ج 1/238، نـشـر ادب الحـوزه، قم، 1405 ق /1363 ش؛ مـراصـد الاطـلاع، صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي / علي محمد بجاوي (تحقيق)، ج 1 / 296، بيروت، 1373 ق / 1954 م؛المـسـالك والممالك، عبيداللّه بن عبداللّه بن خرداديه / محمد مخزوم(تـحـقيق)، ص 111، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408ق / 1988 م؛ مقتل الحسين، لوط بن يحيي ابي مخنف، ص 67 ـ 69،الشـريـف الرّضـي، قـم، 1362 ش؛مقتل الحسين او حديث كربلا، عبدالرزاق الموسوي المقرّم، ص 179،الشـريـف الرضـي، قـم؛ مـنـاقب آل ابي طالب، محمد بن علي ابن شـهـر آشـوب / يوسف البقاعي (تحقيق)، ج 4 / 103، دارالاضواء، بـيـروت، 1412 ق؛ نـبـذ مـن كـتـاب الخـراج و صـنـعـة الكـتابه،ابوالفرج ابن قدامة البغدادي / دخويه (تحقيق)، ص 185 ـ 187،لندن، 1889 م.

/ علي رفيعي علامر و دشتي.