بازگشت

اقبال لاهوري


اقبال لاهوري: شاعر و مصلح اجتماعي

عـلاّمـه مـحـمـّد اقـبـال لاهـوري در 24 ذي حـجّه 1298 ق / 1873 م درقـريـه سـيـالكـوت پـنـجـاب بـه دنـيـا آمـد و پـس از 63سـال تـلاش ‍ پـيـاپـي فـكـري، فـرهـنـگـي، ديـني، اجتماعي، وسـيـاسي در سال 1357 ق (1938 م) از دنيا رفت و پس از تشييع جنازه بسيار با شكوه در لاهور به خاك سپرده شد.

اقـبـال تـحـصـيـلات ابـتدايي را در زادگاه خود گذراند. از كودكي نـشـانـه هـاي نـبوغ در او آشكار بود و همين سبب شد تا استادش ميرحـسـن شـمـس العـلمـاء شيفته استعداد شگفت آورش شود و در تعليم وتـربـيـت او كـوشـش بـيـش تـر بـه كـار بـرد(اقـبـال شـنـاسـي 14). سـپـس بـراي ادامـه تـحـصيل به لاهور رفت و در آن جا مورد توجّه توماس آرنولد قرارگـرفـت. هـمـو بـود كـه دريـچـه هـاي ذهـن اقـبـال را بـه دنـيـاي دانـش و فـلسـفه باز كرد و با راهنمايي ها ويـاري هـاي او بـود كـه اقـبـال بـراي تـكـمـيـل تـحـصـيـل بـه اروپـا رفـت و چـهـارسـال فـلسـفـه و حـقـوق خـواند و با مكاتب غربي، از افلاطون تا برگسون، آشنا شد (همان / 21). او در آن جا اخلاق و تمدّن غربي را بـه خـوبـي شـناخت و با كوله باري سنگين از فكر و فلسفه و ديـد و دريـافـت بـه وطـن خـويـش بـازگـشـت.شـغل رسمي او تدريس در دانشگاه بود و سپس وكالت دادگستري؛و البتّه در فعّاليّت هاي سياسي ـ اجتماعي نيز دستي گشاده داشت.

اقـبـال در خـانـواده اي كـاملاً مذهبي و معتقد تربيت شده بود و از همين روي ديـن در ذهن و ضمير او سخت ريشه دوانده بود، چنان كه روحيه و رفتار ديني او تا پايان زندگي استوار و برقرار بود. گفته انـد در كـودكـي بـسـيـار قـرآن مـي خـوانـد؛ روزي پـدرش او را درحـال خـوانـدن قـرآن ديـده و بـه او گـفـتـه بـود: ((چنان بخوان كه گويي بر تو نازل شده است.)) (همان / 124) اين توصيه در ذهن كودكانه اقبال چون نقش بر سنگ پايدار بود.

اقـبـال مـسـلمـانـي بـود كـه از شـعـله هـاي دل افـروز و نـيـرو بـخـش و شـورآفـريـن اسـلام در عـرصـه هـاي گوناگون انديشه و عمل به خوبي آگاه بود و برخورداري داشت. بـا انـديشه هاي متفكّران و حكيمان شرقي و غربي نيز آشنا بود.تـاريـخ فـرهـنـگـي و سـيـاسي ملّت و مذهب خويش را به خوبي مي شناخت. جهان سلطه گر غرب را نيز از نزديك ديده و شناخته بود. در كـنـار ايـن انـبوه آشنايي و آگاهي، خود انديشه اي توانا، ذهني فلسفي، چشمي باز، ديدي انتقادي، دلي عارف، روحي حماسي، و جـاني پر تب و تاب داشت و بيش از هر چيز نگران امّت اسلام و عقب مـانـدگـي، دلمردگي، خود باختگي و غرب زدگي آنان بود. درد بـزرگ او ايـن بـود كـه مي ديد مسلمانان سرمايه هاي عظيم ديني وفـرهـنگي خود را فراموش كرده اند، فريفته فرهنگ غرب شده اند، از خود تهي گشته و ((خوي غلامي)) پذيرفته اند. از اين رو بودكه او تمام تلاش هاي فكري و فرهنگي خويش را در قالب فلسفه اي كه ((فلسفه خودي)) نام گرفته بر اين متمركز كرد كه بذر بـيـداري و هـشـيـاري در ميان مسلمانان بپراكند، آنان را به سرمايه هاي عظيم و كارساز فرهنگي و ديني خود توجه دهد، و غيرت ملّي ومـذهـبـي آنـان را بـرآشوباند؛ باشد كه اسلام و امّت اسلام دوباره جـان گـيـرد و شـور حـمـاسـي مـسلمانان نخستين به مسلمانان دلمرده امروزين بازگردد.

پـيـام او ايـن بـود:



((مـرد حق برّنده چون شمشير باش

خود جهان خـويـش را تـقـديـر بـاش))؛



و خـدا آن مـلّتـي را سروري داد

كه تـقـديرش به دست خويش بنوشت؛



((به آن ملت سر و كاري ندارد

كه دهقانش ‍ براي ديگران كشت.)) (كليات اشعار / 455).



او ريشه اين گونه تحوّلات و تكاپوهاي بيروني را دگرگوني ديـد آدمـي مـي دانـسـت و مـي گـفت: ((اگر نگاه تو ديگر شود جهان دگـر اسـت و تـوصـيـه مي كرد ((كه ديدن دگرآموز و شنيدن دگرآموز))

اقبال در پاگيري حكومت مستقل پاكستان نيز نقشي آشكار داشت. چون وحـدت مـسـلمين و هندوان را به دليل قيود طبقاتي هندوان غير ممكن ميدانست، به انديشه تشكيل هند اسلامي افتاد؛ انديشه اي كه آن را درسـال 1930 م (1349 ق) در اجـلاس سـالانـه، ((مـسـلم ليـگ)) درحضور نمايندگان همه مسلمانان هند پيشنهاد و اعلام كرد. چندي بعد،ايـن انـديـشـه بـه هـمـّت مـحـمّد علي جناح عملي شد و كشور نو بنياد پـاكـسـتان بنياد گرفت (علاّمه اقبال / 171). از اين جاست كه او را((مـعـمـار پـاكـسـتـان)) لقـب داده انـد و سـالروز وفـاتـش را ((روز اقبال)) نام نهاده اند.

از ويـژگـي هـاي مـمـتـاز اقـبال، هنر شاعري او و ديدگاهش درباره شـعر و هنر است. گر چه در روزگار وي نظريّه ((هنر براي هنر))سخت رواج داشت، او اين نظر را نمي پسنديد و ((مقصود شعر را آدمگـري و شـاعـري را وارث پـيـامـبـري)) مـي دانـسـت (نـامـه اهـل خراسان / 212؛ ديوان / 294) و كار شاعر را نه تنها آفرينش كـلمـات مـوزون، بـلكـه بـيدار كردن وجدان افراد مي شمرد (همان /211).

او گـرچـه سـروده هـايـي بـه زبـان اردو نـيـز دارد، بـيش ترين و بـرتـريـن شـعـرهـايـش را بـه فارسي سروده است. شگفت اين كه زبـان مـادري او هـنـدو و اردو بـود و بـر زبان انگليسي نيز تسلّط كـامـل داشـت و بـه زبـان فـارسـي سـخن نمي گفت، امّا فارسي رابـراي بـيـان انـديـشـه هايش رساتر و سازگارتر يافت و گفت:((گـر چـه هـنـدي در عـزوبـت شكر است طرز گفتار دري شيرين تراست)) (ديوان، / 11).

او بـا سـرودن چـنـديـن مـنـظـومه شيرين و شگرف و ژرف، زبان وفرهنگ فارسي را بارورتر ساخت و همه پارسيان را وامدار خويش كرد.

اقبال و عاشورا

اقـبـال بـا اين كه مسلماني سنّي بود، با مذهب شيعه و بزرگان آن آشـنـايـي و انـس داشـت و ((نـظـرات او بـه خـصـوص در زمـيـنه هاي اجـتـمـاعـي و سـيـاسـي از سرچشمه افكار شيعه سيراب شده بود))(دائرة المـعـارف تـشيّع 2/297). بازتاب اين انس و آشنايي را در سـرودهـاي او، از جـمـله آثـارش دربـاره حادثه عاشورا و قهرمان آنحضرت حسين (ع)، بارها مي بينيم.

بـا تـوجـّه بـه روح حـمـاسـي، غـيرت ديني و تب و تاب انقلابي اقـبـال، و تـلاش گـسـتـرده او بـراي احـياي امّت اسلام و دميدن روح مبارزه در آنان، ممكن نبود كه تحت تأثير حادثه عاشورا كه شورو حـمـاسـه و احيا، شاخص ترين چهره آن است، قرار نگيرد و شيفته قـهرمان بزرگ آن نشود و براي دميدن روح حماسه در ملّت اسلام ازآن بـهـره نـگـيـرد؛ به ويژه كه در روزگار او، پيشواي سياسي و هـنـدوي هـنـد، گـانـدي، نـيـز مـردم را به پيروي از حسين (ع) فراخـوانـده بـود. البـتـّه سـروده هـاي عـاشـورايـي اقـبال فراوان نيست و از پنجاه بيت در نمي گذرد يك مثنوي زيبا درمـنـظـومه ((رموز بيخودي)) دارد با عنوان ((در معني حرّيت اسلامية وسـرّ حـادثـه كـربـلا)) (كـليـات اشـعـار اقبال / 74) كه نزديك به چهل بيت است و ده بيتي نيز به صورت پـراكـنـده در جـاهـاي ديگر كليات. امّا در همين اندك سروده ها، نكته هايي نغز و نيكو درباره حسين (ع) و حادثه كربلا آمده است.

تفسيري كه اقبال از حادثه عاشورا به دست داده و نتيجه اي كه ازآن گـرفـتـه، يكي از برترين تفسيرها و نتيجه گيري هاست. او مـعـتـقـد است كه حادثه عاشورا تفسيري از اين مسأله است كه جنگ وجـهـاد تـنـها براي عزّت مسلمين و حفظ آيين است و نيز نمايشي از اين حـقـيـقت كه مسلمان جز در برابر خدا سر فرود نمي آورد و بندگي هـيـچ فـرعـونـي را نـمـي پـذيـرد و بـراي حـفـظ عـزّت خويش اگر ناگزير شود، جان را نيز نثار مي كند:



((خون او تفسير اين اسرار كرد

ملّت خوابيده را بيدار كرد))



تيغ لا چون از ميان بيرون كشيد

از رگ ارباب باطل خون كشيد



نقش الاّ اللّه بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت



رمز قرآن از حسين آموختيم

زآتش او شعله ها اندوختيم))



(همان / 75)

گفتني است كه اقبال، تفسير ديگر حادثه عاشورا را كه هدف حسين(ع) تـشـكيل حكومت بوده است، با استدلالي استوار و موجز رد كرده است.



مدعايش سلطنت بودي اگر

خود نكردي با چنين سامان سفر



(كليات اشعار اقبال / 75)

ايـنـك بـه پـاره اي از نـكـتـه هـايـي كـه در سـروده هـاياقـبـال دربـاره حـضرت امام حسين آمده است، اشاره مي رود: حسين (ع)((مـعـنـي ذبـح عـظـيـم)) اسـت (هـمـان / 74)؛ ((سـرّ ابـراهـيـم واسـمـاعـيـل)) و تـجـسـّم تفصيلي و نمايش بيروني رازي است كه در داستان قرباني شدن اسماعيل به دست ابراهيم (ع) نهفته بود:



((سرّ ابراهيم و اسماعيل بود

يعني آن اجمال را تفصيل بود))



(همان / 75)؛

((امام عاشقان)) است (همان / 74)؛ آبرو و ((سرخرويي عشق غيور ازخـون او اسـت (هـمـان / 74)؛ در مـيـان امـّت اسـلام چنان است كه سوره توحيد در قرآن:



((در ميان امّت كيوان جناب

همچو حرف قل هو اللّه در كتاب))



(همان / 74)؛

زنـدگي و پايداري حق از قوّت و همّت اوست (همان / 75)؛ اوست كه چـون ((خـلافـت رشـتـه از قـرآن گـسـيخت)) و ((حرّيت را زهر در كام ريـخـت)) با عزمي چون كوهساران استوار و با جانبازي خويش ((تاقـيـامـت قـطـع اسـتـبـداد كرد)) و در ((ويرانه هاي جغرافياي جهان))((مـوج خـون او چـمـن ايجاد كرد)) (همان / 74)؛ او ((بهر حق در خاك وخـون گـرديد)) و بناي توحيد و تدين را استوار داشت. پس خواجه مـعـيـن الدّين چشني حق داشت كه گفت: ((حقّا كه بناي لا اله است حسين)).

منابع: اقبال شناسي، سعيدي، غلامرضا، موسسه انتشارات بعثت، 1356؛

دايرة المعارف تشيع / ج 2؛

عـلامـه اقـبـال، جـمـعـي از نـويـسـنـدگـان / كـنـگـره بـزرگـداشـت اقبال در حسينيه ارشاد، 1352؛

كـليـات اشـعار فارسي مولانا اقبال لاهوري / احمد سروش (مقدمه وشرح)، كتابخانه سنايي، تهران / 1343 ش؛

نـامـه اهـل خـراسان، غلامحسين يوسفي / كتابفروشي زوار تهران،1347.

منابع ديگر: با كاروان حله، عبدالحسين زرين كوب / انتشارات علمي، تهران؛

تفرج صنع، عبدالكريم سروش / انتشارات صراط، تهران؛

چشمه روشن، غلامحسين يوسفي، انتشارات علمي ـ تهران؛

ما و اقبال، علي شريعتي، حسينيه ارشاد، تهران.

/ سيّد محمّد راستگو