بازگشت

آزادگي


از مهم ترين پيام هاي اخلاقي عاشورا.

از آزادگـي بـا لفـظ ((حـرّيـّت)) تـعـبـيـر، و بـراي نـقـطـه مـقـابـل آن، بـرحـسـب مـورد، از واژه هـايـي مـثـل ((بـردگـي))، ((بـنـدگـي))، ((رقّيّت)) و ((ذلّت پذيري)) اسـتـفـاده مـي شـود. در بـررسـي پـيشينه تاريخي اين واژه به يك اصـطـلاح حـقـوقـي ـ اجـتـمـاعـي بـرمـي خـوريـم كـه امروز كاربرد قـابـل تـوجـّهـي نـدارد. در روزگاران گذشته، زنان يا مردان به مناسبت هايي، از جمله اسارت در جنگ، به اجبار، عنوان ((برده)) مي گـرفـتـه و احكام حقوقي و فقهي ويژه اي مي يافته اند. اين رسم در هـنـگـام ظـهور اسلام نيز متداول بوده است. در اين شريعت، ضمن كـوشـش بـراي آزادسـازي بـردگـان، مقررّاتي نيز براي آنان درنـظـر گـرفـتـه شـده است (شرح لمعه / 2 / كتاب العتق). واژه هاي ((آزادگي)) و ((حرّيّت)) و مقابل هاي آن دو بيش تر از جهت كاربرد اخلاقي اهمّيّت دارند و از فضائل يا رذائلي نفساني حكايت مي كنند.خـواجـه نصيرالدّين طوسي در كتاب ((اخلاق ناصري))، كه ريشه يـونـانـي دارد، ((حـرّيـّت)) را از انـواع فـضـائلي دانـسـتـه كـه ذيـل جـنس ((عفّت)) قرار دارند و در تعريف آن گفته است: ((آن بُوَد كـه نـفـس متمكّن شود از اكتساب مال از وجوه مكاسب جميله و صرف آندر وجـوه مـصـارف مـحـموده؛ و امتناع نمايد از اكتساب از وجوه مكاسب ذمـيـمـه)) (اخلاق ناصري / 114). در اخلاق اسلامي، كه مبتني برمـتـون مـعـتبر اسلامي است، قلمرو آزادگي گسترده تر است و داراي مـراتـبـي نـيـز هـست. اين دو ويژگي، يعني گستردگي و مراتب، بدين گونه تصوير مي شوند كه خواسته هاي نفساني، فراوان و در عـيـن حـال داراي مـراتـب هـسـتـنـد و وارسـتـگـي از هـر يـك مـوجـب نيل به مرتبه اي از آزادگي است. لذّت هاي حرام انسان را به ذلّت مي افكنند و رهايي از قيد آن ها مرتبه اي از آزادگي است؛ امّا تقيّدبـه لذّت هـاي مـشـروع نـيز به نوبه خود آدمي را در بند مي كند و گشودن اين قيد مرتبه اي برتر از آزادگي را موجب مي گردد. اين مـرتـبـه مـمـكن است در عين ارزشمندي، دلبستگي به ثواب آخرت، يـعـنـي بـهشت را به همراه داشته باشد كه خود از لوازم ايمان به غيب است؛ امّا وارستن از اين قيد و پيوستن به مقام قرب حق مرتبه اي بـرتـر از آزادگي است و پيشرفت در اين مسير، در چارچوب تقرّب به خداوند و تشبّه به كمال مطلق الهي، محدوديّت و نهايتي ندارد. امـيـر مـؤمـنـان عـلي (ع) در اشـاره بـه مـراتـبي از آزادگي، يعني گـذشـتن از تمايلات دنياخواهانه، مي فرمايد: ((آيا آزاده اي يافت نمي شود تا اين نيم خورده را به اهلش واگذارد؟)) (نهج البلاغه،3 / 241) و در توجيه اين پرسش و تعجّب مي افزايد: ((همانا جانهـاي شـمـا را بـهـايـي جـز بـهـشـت نـيـسـت، پس آن را جز به بهشت مفروشيد)) (همان). در عين حال، ملاحظه مي كنيم كه آن حضرت هنگام گـفـت و گـو از مـقـام عـبـادت، كـه از قـبـيـل ((انـجـام فـعل)) است، عبادت به منظور نيل به بهشت را خلاف آزادگي و از اهـداف تـجـارت پـيـشـگـان شـمـرده و تـنـهـا كـسـانـي را كه از سرسـپـاسـگـزاري بـه عـبـادت پروردگار روي آورند از ((آزادگان)) دانسته است (همان / 189). با دقّت در كاربردهاي واژه ((آزادگي))معلوم مي شود كه انسان آزاده پيوسته به منظور رسيدن به ارزش بـرتـر، از ارزش فـروتـر و ضـدّ ارزش مـي گـذرد و هـرگز به مرتبه معيّني قناعت نمي كند. بر اين اساس، با آن كه حفظ جان كه وديـعـه الهـي اسـت، واجـب؛ و بـه هـلاكـت افـكـنـدن خـويـش مـشـمـول نـهـي قـرآني است، (سوره بقره / 195) در آن جا كه زنده مـانـدن مـسـتـلزم تـحـمّل خواري باشد، گزينش مرگ پسنديده است؛چنان كه علي (ع) فرمود: ((مرگ آري و خواري نه)) (نهج البلاغه، 3 / 230) و چـنـانـچه استقبال از مرگ، با نيّت پاك و به منظور دفاع از ارزش هاي الهي صورت گيرد، نه تنها مرگ نيست، بلكه حـيـات جـاويـد و مـلازم بـا ارتـزاق در جـوار الهـي و شـادي بـه فـضـل او و رهـايـي ابـدي از هـرگـونه ترس و اندوه است (سوره /آل عـمـران / 169 و 170) و چـنـيـن انـسـانـي ((شـهـيد))، يعني شاهد جمال حق، و همنشين با صدّيقان و پيامبران اوست و در شمار نعمت دادهشـدگـان از سـوي پـروردگـار بـه حـساب مي آيد (سوره، نساء /69).

در حـمـاسـه عـاشـوراي سـال شـصـت و يـك هـجري قمري در كربلا، بـرتـريـن مـراتـب ((آزادگـي)) در جـبـهه امام حسين (ع) و خانواده و ياران آن حضرت بروز كرد. آنان از پربهاترين سرمايه، يعني جـان خـود، بـه اخـتـيـار گذشتند تا بيعتي ذلّت آميز و گناه آلود را گـردن نـنـهـند. و اين، با توجّه به معيار پيشين، برترين مرتبه ((آزادگي)) است. همچنين بازماندگان ايشان عظمت آن شهادت را با رفـتـار و گـفـتـار خـود، در روبـرويـي بـا فـرماندهان دشمن پاس داشـتـنـد. و ايـن نـيـز نمودار روشن ((برترين شايستگي)) در حفظ ميراث ((برترين آزادگان)) است.

حماسه كربلا، سرتاسر، نمايش آشكار اين واقعيّت در جبهه امام و هـمـراهـان او اسـت؛ امـّا مـلاحظه جزئيّات رفتار و گفتار قهرمانان آن حماسه ديني ـ تاريخي در مقاطع مختلف، از شهادت و مقدّمات آن تا اسـارت و سـرانجام آن، هر يك، به نوبه خود، از شواهد گوياي ((آزادگي)) است. اينك چند نمونه مستند را ارائه مي كنيم:

1. خـودداري از بـيـعـت: مـعـاويـه در واپـسـيـن سـال هـاي زنـدگـي خـود در صـدد شـد ولايتعهدي يزيد را رسميّت بـخشد. از جمله اقدامات وي اين بود كه ضمن يك دستور رسمي، ازمـروان، اسـتـانـدار مـديـنـه، خـواست تا از مردم به نام يزيد بيعت گيرد. مروان ضمن خطبه اي مردم رابه بيعت دعوت كرد. امام حسين (ع) از جمله كساني بود كه در همان مجلس مخالفت خود را آشكار ساخت (العـقـد الفـريـد، 5 / 120 و 121). معاويه به حركاتي نمايشي پـرداخـت تـا از تأثير اين گونه مخالفت ها بكاهد و مطلب را نيز بـا آمـيـزه اي از مـلاطـفـت و تـهـديـد بگذراند. سپس هنگام مرگ ضمن پـيـغـامـي بـراي يـزيـد، بـه او سفارش كرد كه متعرّض امام نشود. (هـمـان / 122) يـزيـد، بـه رغم اين سفارش، پس از مرگ معاويه، بـه وليـد بـن عـتـبـه، والي مـديـنـه، دستور داد تا از حسين (ع) وبـرخـي ديـگـر بـيـعـت گيرد. امام چون پيغام وليد را جهت حضور در مـجـلسـي خـصـوصـي دريافت كرد، همراه گروهي از ياران خود كه مسلّح بودند، به خانه وليد رفت و به تنهايي وارد شد. وليد درحضور مروان خبر مرگ معاويه و دستور بيعت را به امام ابلاغ كرد. حسين (ع) با اين بهانه كه بيعت پنهاني شخصي همچون او مقصود حـكـومـت را تـأمين نمي كند، از بيعت در آن مكان خودداري كرد. مروان به وليد گفت: ((... او را بازداشت كن تا از نزد تو بيرون نرود، مگر آن كه بيعت كرده باشد. و اگر جز اين بود، گردن او بزن)). امام ناگهان از جاي برجست؛ به سوي مروان يورش برد و فرمود: ((آيـا تـو مـرا مـي كـشي يا او، اي پسر زرقاء؟! به خدا قسم دروغ گـفتي و به گناه در افتادي)). آن گاه پيروزمندانه بيرون شد وبا ياران خود به منزل رفت (تاريخ طبري، 5 / 339 و 340).

2. ذلت نـاپـذيـري: پـس از مـحـاصره امام و يارانش در كربلا، درحـالي كـه پيوسته بر شمار دشمن افزوده مي شد و جنگ نابرابرمـيـان چـندين هزار نفر در برابر سپاهي كمتر از صد نفر ناگزيرمـي نـمود، عمر بن سعد، فرمانده لشكر دشمن كه در جستجوي راهي مـيـانـه بـود تا از جنگ بپرهيزد و امتياز خود را نيز حفظ كند، پس از گفتگوي خصوصي با امام، ضمن نامه اي براي عبيداللّه بن زياد، والي كـوفـه و بـصـره و مـأمـور ويژه يزيد در اين ماجرا، نوشت: ((حـسـيـن بـن علي پذيرفته است كه از پيمان مردم كوفه بگذرد وبـه مـديـنه يا جايي دور دست برود و يا خود در اين باره با يزيد صـحـبت كند)) (الامامة و السياسة، 2 / 11). عبيداللّه مضمون نامه راپـسـنـديد و گفت: ((اين، نامه اي پندآميز است كه از سر خيرخواهي نـوشـته شده است)) (همان). امّا شمر بن ذي الجوشن ضبابي او را از ايـن انـديـشه منصرف ساخت. در نتيجه، عبيد الله فرمان جديدي نوشت و آن را توسّط شمر ابلاغ كرد. به موجب اين فرمان، امام مي بـايـسـت يـا بـه حكم ابن زياد گردن مي نهاد يا مي جنگيد. عمر بن سـعـد مـي بـايـست يا فرمان را اجرا كند و يا فرماندهي جنگ را به شـمر بسپارد. چون امام از مفاد نامه ابن زياد آگاهي يافت، فرمود:((آيا به حكم فرزندِ زنِ زناكاري فرود آيم؟ به خدا سوگند چنين نخواهم كرد. مرگ آسان تر و شيرين تر است)) (همان، به ضميمه پاورقي).

3. اعتراف دشمن: هنگامي كه شمر دستور جديد عبيداللّه را به عمربن سعد تسليم كرد، عمر به او گفت: ((كار را بر ما تباه ساختي. مـا امـيـدوار بـوديـم صـلحـي صورت گيرد. به خدا سوگند حسين تـسـليـم نخواهد شد. او جان پدرش را در سينه دارد)) (الارشاد، 1 /89) و خون علي در رگهايش جاري است.

4. اتـمـام حـجّت: صبح روز عاشورا، امام (ع) ضمن اتمام حجّت بالشـكـر دشـمـن، كساني از كوفيان را به نام صدا كرد و نامه هاي دعـوتـشـان را بـه يـادشـان آورد و با انكار آنان روبرو شد. سپس فرمود: ((حال كه مرا خوش نمي داريد، بگذاريد تا به جايگاه خود بـازگـردم)). قيس بن اشعث گفت: ((اگر به حكم پسرعموهاي خود[بني اميه]فرود نمي آيي، همانا آنان جز آنچه را دوست داري برتـو نـمـي نـمـايـنـد)). امـام پـس از يـاد كـردن از سـرنوشت مسلم بن عـقـيـل، پـاسـخ داد: ((بـه خـدا سـوگـنـد كـه هـمـچـون فـردي ذليـل دسـتـم را در دستان شما نمي گذارم و همچون بردگان فرارنمي كنم)) (انساب الاشراف، 3 / 396 و 397).

5. دامـن هـاي پـاك: امـام (ع) در بخشي ديگر از سخنان خود در روز عـاشـورا مـقـابـل لشـكـر دشـمـن فـرمود: ((آگاه باشيد كه زنا زاده فرزندِ زنا زاده[عبيدالله]دو راه را پيش روي[ما]نهاده: بزرگي و خواري؛ و دور است از ما كه به خواري تن دهيم. خدا و پيامبرش واهـل ايـمان و دامن هاي پاك و عطرآگين براي ما چنان نخواسته اند. ما نـبـرد كـريـمـانـه را بـر پـيـروي فرومايگان برتري مي نهيم)) (اثبات الوصية / 142).

6. خروش غيرتمندانه: بعد از ظهر عاشورا، آن گاه كه همه ياران امام به شهادت رسيده بودند و امام به تنهايي نبرد مي كرد، شمردر يك حركت رذيلانه به همراهي حدود ده تن به سوي خيمه هاي امام رفت تا به غارت آن ها اقدام كند (انساب الاشراف، 3 / 407). امام(ع) را در اثر تشنگي و جراحات بسيار، توان مقاومت نبود؛ امّا هنوز رمـقـي داشـت. توجّهي فرمود و ندا در داد: ((واي بر شما! اگر دين نـداريـد در كـار دنـيـاتـان بـه آزادگـي رفـتـار كـنـيـد)). خـروش غيرتمندانه امام چنان مؤثّر بود كه شمر نيز از در انصاف درآمد وگـفـت: ((ايـن حقّ تو است، اي فرزند فاطمه)). و آن گاه همراهانش را به جانب امام حركت داد (همان).

7. اعـتـراف رقـيـب: عـبـداللّه بن زبير بعد از مرگ معاويه، همچونحـسـيـن (ع)، بـه فـرمـان يـزيـد، تـوسـّط والي مـديـنـه بـه بيعت فـراخـوانـده شد. او خود را شايسته خلافت مي دانست و در حالي كه در مـخـالفـت بـا يـزيد همراه امام بود، با امام نيز رقابت داشت و ازايـنـكـه حـضـور وي در ميان مردم مانع پيشرفتش مي شد نگران بود.عـبـداللّه بي آن كه فراخوان والي مدينه را اجابت كند، پيش از امام مدينه را به قصد مكّه ترك گفت؛ در كنار كعبه به عبادت پرداخت ودر ضمن با مردم گفت و گو كرد. او در مكّه ديدارهايي هم با امام (ع) داشت؛ و چون امام آهنگ كوفه كرد، برخلاف بسياري كه در منصرف سـاخـتـن آن حـضـرت سـعـي داشـتند، به ترغيب امام پرداخت و گفت: ((خـداونـد تـرا تـوفـيـق دهـد. اگـر مـن نـيـز يـارانـي مـثـل يـاران تـو در كـوفـه داشـتـم، از مـسـافرت بدانجا چشم نمي پـوشـيـدم)). سپس كه ترسيد متّهم به رقابت شود، سخن را عوض كـرد و امـام را بـه مـانـدن دعوت كرد (مروج الذهب، 3 / 56). با اينهمه، عبداللّه بن زبير كه مي بايست پس از حادثه عاشورا از كناررفـتـن هـميشگي رقيب شادمان باشد، در پي شهادت امام، در مكّه به ايـراد خـطـبـه پـرداخـت و ضـمـن نـكـوهش مردم كوفه گفت: ((حسين و يـارانـش مـرگ بـا كرامت را بر زندگي نكوهيده برتري نهادند)). سـپـس بـر امـام رحـمـت و بـر كـشـنـدگـان وي لعـنت فرستاد (انساب الاشـراف، 5 / 319). پيداست كه اين يادآوري زمينه ساز پيشرفت وي نيز بود.

8. سفير مقتول: مسلم بن عقيل، پسر عموي امام، نخستين شهيد حماسه عـاشـورا اسـت. حسين (ع) او را پيش تر به عراق فرستاد تا مردم كـوفـه و پـيـمـان آنـان را بـيـازمـايـد، اما او بر اثر پيمان شكني كـوفـيـان تـنـهـا مـانـد و بـه تـنـهـايـي بـاعـوامـل عـبـيداللّه نبرد كرد و سرانجام به حكم او به شهادت رسيد. مـسـلم در هـنگام نبرد، رجزي با اين مضمون مي خواند: ((سوگند يادكـرده ام كـه جـز بـه آزادگـي كـشـتـه نـشـوم، هر چند چهره مرگ درديدگانم زشت باشد)) (مقاتل الطّالبيّين / 104).

9. فـرزنـد امـام: عـليّ بـن الحـسـين، معروف به علي اكبر، بزرگترين پسر امام (ع)، هنگام نبرد با دشمن ابياتي با اين مضمون رابـه عنوان رجز مي خواند: ((من علي فرزند حسين فرزند علي هستم. به كعبه سوگند كه ما به انتساب به پيامبر سزاوارتريم. به خـدا سـوگـنـد، فـرزنـدِ زنـي زنـاكـار بـر ما فرمان نخواهد راند. شـمـشـير مي زنم و از پدرم حمايت مي كنم، آن گونه كه فرزندي هاشمي و قرشي شمشير مي زند (الارشاد، 2/106).

10. مـيـان بهشت و دوزخ: حرّ بن يزيد، نخستين شهيد از ياران امام،از جـمـله مـظاهر ((آزادگي)) بعد از ((رقّيّت)) است. او به فرمان عـبيداللّه، با سپاهي از كوفه خارج شد تا امام را به كوفه جلب كند. امّا رفتارش آميخته با مدارا و ادب بود تا آن جا كه با همراهان خـود در نـمـاز جـمـاعـت بـه امـام اقـتـدا كرد. حرّ در گفت وگو با امام پذيرفت كه آن حضرت و همراهانش در مسيري غير از كوفه و مدينه در حـركـت بـاشـنـد تـا وي از عـبـيـداللّه كـسـب تكليف كند؛ امّا پس ازدريـافـت دسـتـور، مـوظـّف شد امام را در جايي كه هست از حركت باز دارد. و چـنـيـن كـرد. و آن جـا كـربـلا بود. حر، به يقين، نمي دانست بـازداشـت امـام در آن سـرزمـيـن چه سرانجامي خواهد داشت. امّا صبح عـاشـورا، پـس از اتـمـام حـجـّت امـام بـا مردم، آن گاه كه اصرار و شـتـاب لشـكـر كـوفـه بر جنگ با امام و نيز حقّانيّت و مظلوميّت آنحضرت را مشاهده كرد و عمل پيشين خود را كه نقطه آغاز آن سرانجام بـود، بـه يـاد آورد، نـاگـهـان منقلب شد و به اردوي امام پيوست. مـهـاجـر بـن اوس كـه لرزيـدن انـدام او را درحـال انـقـلاب مـي ديـد، بـا شـگـفـتـي گـفـت: ((هـرگـز نديده بودم مثل تويي در چنين موقعيّتي، اين گونه رفتار كند!)) حرّ در پاسخ گفت: ((به خدا سوگند، جز اين نيست كه خود را ميان بهشت و دوزخ مي بينم. و به خدا كه هر چند پاره پاره و سوزانده شوم، هيچ چيز را بـر بـهـشـت تـرجـيـح نـمـي دهـم)) (الارشـاد، 1 / 99). او پس از عذرخواهي و پذيرش توبه، درخواست كرد تا نخستين شهيد در راه آرمـان امام باشد. امام به او فرمود: ((تو آزاده اي، همان گونه كه مادرت تو را به اين نام ناميد)) (تاريخ طبري، 5 / 428).

نـمـودهـاي ((آزادگـي)) در ديـگـر يـاران و افراد خاندان امام (ع) و ديـگـر رفـتـارهـاي آن حضرت بيش از آن است كه در يك مقاله كوتاه بـگـنـجـد. بـازمـانـدگان حادثه عاشورا، به ويژه امام سجاد(ع) وزينب كبري (س)، نيز در رفتار و گفتار خود، در دوران اسارت و درمجالس عبيداللّه و يزيد، نمونه هاي روشني از اين خوي ارجمند به دست دادند و در تاريخ نهادند.

مـنـابـع: اثـبـات الوصـيـّة للامام علي بن ابي طالب (ع)، علي بن حـسـيـن بن علي مسعودي، المكتبة المرتضويه، المطبعة الحيدريه، نجف اشرف؛ اخلاق ناصري، خواجه نصيرالدين طوسي، عليرضا حيدري ـ مجتبي مينوي (تصحيح و توضيح)، خوارزمي، تهران، دوم، 1360 ش؛ الارشـاد فـي مـعـرفـة حجج الله علي العباد، محمد بن مـحـمـد بـن نـعـمـان المـفـيـد، ج 1 و 2، مـؤسـسـة آل البـيـت لاحياء التراث (تحقيق)، قم؛ الامامه والسياسة، عبدالله بـن مـسـلم بـن قـتـيـة الديـنـوري، عـلي شـيـري (تـحقيق)، ج 1 و 2،مـنـشـورات الشـريف الرضي؛ انساب الاشراف، احمد بن يحيي بن جـابـر البـلاذري، سهيل زكّار ـ رياض زركلي (تحقيق)، ج 3 و 5،دارالفـكـر للطـبـاعـة والنـشـر والتـوزيـع، بـيروت، 1417 ق /1996 م؛ تـاريـخ طـبري، ابوجعفر محمد بن جرير الطبري، محمدابوالفضل ابراهيم (تحقيق)، ج 5، دارالمعارف، قاهره، 1963 م؛شـرح اللمـعة الدمشقية، زين الدين علي بن احمد شامي عاملي (شهيدثـانـي)، ج 2، چـاپ سـنـگـي، خـط عـبدالرحيم، 1310 ق (تاريخ كـتـابـت)؛ العـقـد الفـريـد، احـمـد بـن محمد بن عبد ربّه اندلسي، عـبـدالمـجـيـد التـرحيني (تحقيق)، ج 5، دارالكتب العلمية، بيروت؛مـروج الذهـب و مـعـادن الجـوهـر، ابـوالحـسـن عـلي بـن حـسـين بن علي المـسـعـودي، ج 3، دارالهـجـرة، قـم، دوم، 1404 ق / 1363 ش /1984 م؛ مـقـاتـل الطـالبـيـين، ابوالفرج اصفهاني، السيد احمدصـقـر (شـرح و تـحـقـيق)، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيروت؛نهج البلاغه، علي (ع)، شريف رضي (گردآوري)، علينقي فيض الاسلام (مترجم).

/ سيّد صدرالدّين طاهري