بازگشت

در باب خداشناسي


1. عن أبي البختري وهب بن وهب القرشي، عن أبي عبدالله الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام قال: قال الباقر عليه السلام: حدثني أبي زين العابدين عليه السلام عن أبيه الحسين بن علي عليهماالاسلام أنه قال:

الصمد الذي لاجوف له؛ و الصمد الذي به إنتهي سودده؛ و الصمد الذي لايأكل و لايشرب؛ والصمد الذي لاينام؛ و الصمد الذي لم يزل و لايزال. [1] .

ابوالبختري وهب قرشي از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مي كند كه آن حضرت از پدرش امام محمد باقر عليه السلام نقل كرد كه: پدرم، زين العابدين عليه السلام، از پدرش امام حسين عليه السلام خبر داد كه آن حضرت گفت:

«صمد» كسي است كه او را دروني نيست؛ صمد كسي است كه سيادت و مهتري اش، به خودش منتهي مي شود؛ صمد كسي است كه نمي خورد و نمي آشامد؛ صمد كسي است كه نمي خوابد؛ و صمد كسي است كه از ميان نمي رود


و جاودانه است.»

2. عن وهب بن وهب القرشي، قال: حدثني الصادق جعفربن محمد، عن أبيه الباقر، عن أبيه عليهم السلام أن أهل البصرة كتبوا إلي الحسين بن علي عليه السلام يسألونه عن الصمد، فكتب إليهم:

بسم الله الرحمن الرحيم، أما بعد فلاتخوضوا في القرآن و لاتجادلوا فيه و لاتتكلموا فيه بغير علم، فقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: من قال في القرآن بغير علم فليتبوء مقعده من النار. و أن الله سبحانه قد فسر الصمد. فقال «الله أحد، الله الصمد.» ثم فسره فقال: «لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد».

«لم يلد» لم يخرج منه شي ء كثيف كالولد و سائر الأشياء الكثيفة التي تخرج من المخلوقين، و لا شي ء لطيف كالنفس، و لا يتشعب منه البدوات كالسنة و النوم و الخطرة و الهم و الحزن و البهجة و الضحك و البكاء و الخوف و الرجاء و الرغبة و السامة و الجوع و الشبع، تعالي أن يخرج مه شي ء و أن يتولد منه شي ء كيف أو لطيف.

«و لم يولد» لم يتولد من شي ء و لم يخرج من شي ء كما يخرج الأشياء الكثيفة من عناصرها كالشي ء من الشي ء و الدابة و النباتات من الأرض و الماء من الينابيع و الثمار من الأشجار، و لا كما يخرج الأشياء اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين والسمع من الأذن و الشم من الأنف و الذوق من الفم و الكلام من اللسان و المعرفة و التميز من القلب و كالنار من الحجر.

لا بل هو الله الصمد الذي لا من شي ء و لا في شي ء، مبدع الأشياة و خالقها و منشي الأشياء بقدرته، يتلاشي ما خلق للفناء بمشيته و يبقي ما خلق للبقاء بعلمه فذلكم الله الصمد، الذي لم يلد و لم يولد، عالم الغيب و الشهادة، الكبير المتعال، و


لم يكن له كفوا أحد. [2] .

وهب بن وهب قرشي گويد كه امام صادق عليه السلام بوسطه ي پدرش، امام باقر عليه السلام، و او از پدر خود، امام سجاد عليه السلام، نقل كرد كه «مردمان بصره به امام حسين عليه السلام نامه اي نوشتند و از معناي «صمد» پرسيدند. امام حسين عليه السلام در پاسخ آن ها نوشت:

«به نام خداوند مهرآيين و مهرآفرين، اما بعد، نادانسته در قرآن فرونرويد و در آن مجادله نكنيد و سخن مگوييد كه از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي گفت: هر كه نادانسته در مفاهيم و معاني قرآن سخن گويد، بايد نشيمنگاه خويش را از آتش دوزخ تدارك ببيند. خداي سبحان، خود «صمد» را تفسير كرده و گفته است: «الله احد، الله الصمد.» سپس آن را تفسير نموده و گفته است: (لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد.)

(لم يلد) يعني نه چيز غليظي، چون فرزند و ديگر چيزهاي غليظي كه از آفريدگار بيرون مي آيد و نه چيز لطيفي چون نفس كشيدن، از او بيرون نمي آيد، و پديده هايي چون چرت زدن، خواب، خيال، هم و غم، شادي و خنده، گريه، بيم و اميد، رغبت و نفرت، پيري و مرگ، گرسنگي و سيري بر او رخ نمي دهد. خدا فراتر از آن است كه چيزي چه غليظ و چه لطيف از او برآيد يا زاده شود.

(و لم يولد) يعني از چيزي زاده نشده و از چيزي در نيامده است. نه آن سان كه چيزهاي غليظ از عناصرشان درآيند، مانند خروج چيزي از چيزي، و حيوانات و نباتات از زمين، آب ها از چشمه ها و ميوه ها از درختان؛ و نه آن سان


كه چيزهاي لطيف از مراكزشان درمي آيند، چنان كه ديد از ديده، شنوايي از گوش، بويايي از بيني، چشايي از دهان، سخن از زبان، شناخت و تشخيص از دل، و بوق و جرقه از آتش.

بلكه او، خداي صمدي است كه نه از چيزي و نه در چيزي است. او پديد آورنده و آفريننده و ايجاد كننده ي همه چيز، با توانايي خويش است. هر آن چه را كه براي نيستي آفريده، با خواست خود، نابود مي گرداند و هر آن چه را كه براي ماندن آفريده، با دانش خود، نگه مي دارد. چنان است، خداي بي نياز كه نه زاده است و نه زاده شده است، داناي نهان و پيدا، بزرگ، و متعالي است و هرگز كسي همسان او نيست. [3] «.

3. عن عكرمة، قال: بينما ابن عباس يحدث الناس إذ قام إليه نافع بن الأزرق، فقال: يا ابن عباس تفتي في النملة و القملة، صف لنا إلهك الذي تعبده، فأطرق ابن عباس أعظاما لله عزوجل، و كان الحسين بن علي عليه السلام جالسا ناحية، فقال: إلي يا ابن الأرزق، فقال: لست إياك أسأل.

فقال ابن العباس: يا ابن الأزرق و إنه من أهل بيت النبوة و هم ورثه العلم. فأقبل نافع بن الأرزق نحو الحسين، فقال له الحسين: يا نافع إن من وضع دينه علي القياس لم يزل الدهر في الإرتماس، مائلا عن المنهاج، ظاعنا في الإعوجاج، ضالا عن السبيل، قائلا غير الجميل. يا ابن الأرزق أصف إلهي بما وصف به نفسه و أعرفه بما عرف به نفسه، لايدرك بالحواس و لايقاس بالناس، فهو قريب غير ملتصق و


بعيد غير متقص، يوحد و لايبعض، معروف بالآيات، موصوف بالعلامات، لا إله إلا هو الكبير المتعال. [4] .

از عكرمه نقل است كه: «ابن عباس با مردم سخن مي گفت، كه نافع بن ارزق برخاست و گفت: اي پسر عباس، درباره ي مورچه و شپش، فتوا مي دهي؟ براي ما خدايي را كه مي پرستي وصف كن! ابن عباس براي بزرگداشت خداوند متعال سر به زير افكند و سكوت كرد. امام حسين عليه السلام كه در گوشه اي نشسته بود، گفت: اي پير ارزق، بيا به پيش من. گفت: از تو نمي پرسم.

ابن عباس گفت: اي پسر ازرق، او از خانواده ي پيامبري است كه آنان وارثان دانشند. نافع، پسر ازرق، به سوي امام حسين عليه السلام روي آورد و امام حسين عليه السلام به او گفت: اي نافع، كسي كه دينش را بر مبناي قياس بنيان نهد، هميشه ي روزگار در تاريكي ها فروغلتد، از راه در رود، در كجراهه افتد، از راه راست به گمراهي گرفتار گردد و سخن به ناروا و ناپسنديده گويد.

اي پسر رازق پرودگارم را چنان وصف كنم كه خود، خويشتن را وصف كرده و او را آن چنان شناسانم كه خود، خويش را شناسانده است. با حواس، درك نشود، با مردم، سنجيده نگردد. او نزديك است اما چسبيده نيست؛ دور است اما گسسته نيست. به يكتايي وصف شود اما جزء (و عدد) نمي پذيرد. با نشانه ها شناخته مي شود و با علامت ها وصف مي گردد. خدايي جز او نيست، بزرگ و متعالي است.»

4. روي المفضل بن عمر، عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه عن جده


قال: قيل للحسين بن علي عليه السلام: كيف أصبحت يا ابن رسول الله؟ قال: أصبحت ولي رب فوقي، النار أمامي، يطلبني، و الحساب محدق بي، و أنا مرتهن بعملي، لاأجد ما أحب و لاأدفع ما أكره، و الأمور بيد غيري، فإن شاء عذبني و إن شاء عفا عني، فأي فقير أفقر مني. [5] .

مفصل از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مي كند كه او به واسطه ي پدرش، امام باقر عليه السلام، از جدش امام سجاد عليه السلام نقل كرد كه: «به امام حسين عليه السلام گفته شد، يابن رسول الله، شب را چگونه سحر كردي؟ (كنايه از اين كه حال و روزت چگونه است؟) گفت: چنانم كه مرا پرودگاري بالاي سرم و آتش پيش رويم است، مرگ مرا مي جويد و حساب الهي مرا در بر مي گيرد و من در گرو كاركرد خويشم، آن چه را كه مي خواهم و دوست دارم، نمي يابم و آن چه را كه نمي خواهم و نمي پسندم از خود دور ساختن نمي توانم، كارها در دست كسي جز من است كه اگر خواست عذابم مي كند اگر خواست از من مي گذرد، بنابراين كدام نيازمندي از من نيازمندتر است؟»


پاورقي

[1] شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص 7.

[2] شيخ صدوق، التوحيد، ص 90.

[3] براي شرح و تفسير حديث، رجوع شود به: قاضي سعيد قمي، شرح توحيد الصدوق، ج 2، ص 61 - 84.

[4] التوحيد، ص 79.

[5] شيخ صدوق، کتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 404؛ همو، الأمالي، ص 707، همو، کتاب الموعظ، ص 98 - 99.