بازگشت

در منزل قطقطانه


ثم سار الحسين عليه السلام حتي نزل القطقطانة، فنظر إلي فسطاط مضروب، فقال: لمن هذا الفسطاط؟ فقيل: لعبيد الله بن الحر الجعفي فأرسل اليه الحسين عليه السلام فقال: ايها الرجل، انك مذنب خاطي ء و ان آخذك بما أنت صانع ان لم تتب إلي الله تبارك و تعالي في ساعتك هذه فتنصروني و يكون جدي شفيعك بين يدي الله تبارك و تعالي.

فقال: يابن رسول الله، والله لو نصرتك لكنت اول مقتول بين يديك، ولكن هذا فرسي خذه اليك، فوالله ما ركبته قط و أنا أروم شيئا إلا بلغته، و لا أرادني أحد إلا نجوت عليه، فدونك فخذه. فأعرض عنه الحسين عليه السلام بوجهه، ثم قال: لا حاجة لنا فيك و لا في فرسك، (و ما كنت متخذ المضلين عضدا) [1] ولكن فر، فلا لنا و لاعلينا، فإنه من سمع واعيتنا أهل بيت ثم لم يجبنا، كبه الله علي وجهه في نار جهنم.... [2] .

امام حسين عليه السلام رفت تا در منزل قطقطانه فرود آمد. در آن جا چادري برافراشته ديد و پرسيد: اين چادر از آن كيست؟ گفته شد: عبيدالله بن حر جعفي را است. حسين عليه السلام كس به نزدش فرستاد تا آمد و به او گفت: اي مرد! همين الان، به سوي خداي تبارك و تعالي برگرد و مرا ياري كن تا جد من، در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي، شفيع تو باشد؛ اگر چنين نكني، گنهكار و خطاپيشه خواهي بود. و خداي عزيز و جليل تو را به آن چه مي كني، مؤاخذه خواهد كرد.


او گفت: اي پسر رسول خدا، به خدا اگر ياريت كنم، نخستين كس خواهم بود كه پيش رويت كشته مي شود، اما تو به اين اسبم بسنده كن و آن را براي خود بردار؛ كه سوگند به خدا با اين اسب، هر چه را كه دنبال كرده ام، گرفته ام و از دست هر كه مرا قصد كرده، گريخته ام. اين اسب من، آن را بگير!

حسين عليه السلام از او روي برگرداند و گفت: مرا بر تو بر اسبت نيازي نيست و من كسي نباشم كه گمراهان از يار و ياور گيرم. اما تو از اين جا بگريز، نه با ما باش و نه بر ما، كه هر كس دادخواهي ما اهل بيت را بشنود و پاسخمان ندهد، خدا وي را به رو در آتش دوزخ اندازد....


پاورقي

[1] سوره‏ي کهف، آيه‏ي 51.

[2] شيخ صدوق، الأمالي، ص 219 ادامه‏ي روايت پيشين.