بازگشت

رويايي با حر بن يزيد رياحي


قال: و بلغ عبيدالله بن زياد الخبر و أن الحسين قد نزل الرهيمة، فأسري إليه الحر بن يزيد في ألف فارس، قال الحر: فلما خرجت من منزلي متوجها نحو الحسين، نوديت ثلاثا: يا حر أبشر بالجنة فالتفت فلم أر أحدا، فقلت: ثكلت الحر أمه يخرج الي قتال إبن رسول الله و يبشر بالجنة! فصلي بالفريقين جميعا. فلما سلم و ثب الحر بن يزيد فقال: السلام عليك يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته، فقال الحسين عليه السلام و عليك السلام، من أنت يا عبدالله؟ فقال: أنا الحربن يزيد. فقال: يا حر أعلينا أم لنا؟ فقال الحر: والله يابن رسول الله، لقد بعثت لقتالك و أعوذ بالله أن أحشر من قبري و ناصيتي مشدودة إليل رجلي و يدي مغلولة إلي أكب علي حر وجهي في النار. يابن رسول الله أين تذهب؟ إرجع حرم جدك، فإنك مقتول.

فقال الحسين عليه السلام:



سأمضي فما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما



وواسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما



فان مت لم أندم و ان عشت لم ألم

كفي بك ذلا أن تموت و ترغما [1] .




امام سجاد عليه السلام در ادامه مي گويد: «خبر به ابن زياد رسيد كه حسين، در رهيمه فرود آمده است. پس حر بن يزيد را با هزار سواره به سوي او گسيل داشت. حر گويد: «آن گاه كه از خانه ام، رو به سوي حسين، خارج شدم، سه بار بر من ندا شد: اي حر، بهشت مژده ات باد! هر چه نگاه كردم كسي را نديدم، با خود گفتم: مادر حر به عزايش نشيناد كه براي جنگ با پسر رسول خدا مي رود و به بهشت، بشارتش مي دهند!.».

حر ]با سپاهش[ هنگام ظهر، به حسين عليه السلام رسيد، حسين عليه السلام پسرش را فرمود تا اذان و اقامه گفت و حسين عليه السلام برخاست و براي هر دو گروه، نماز جماعت خواند. تا سلام نماز را گفت، حربن يزيد پيش آمد و گفت: سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اي پسر رسول خدا! حسين عليه السلام گفت: و عليك السلام، اي بنده ي خدا تو كيستي؟ پاسخ داد: من حر بن يزيدم. گفت: اي حر آيا بر مايي يا با ما؟ حر گفت: يابن رسول الله به خدا من به جنگ تو فرستاده شده ام اما من، از اين كه پايم بسته به موي سرم و دستانم زنجير شده به گردنم، از قبرم برآيم و با رو به آتش سوزناك دوزخ انداخته شده به خدا پناه مي برم. يابن رسول الله، كجا مي روي؟ به حرم جدت باز گرد كه تو را خواهند كشت. حسين عليه السلام گفت:



مي روم كشته شوم، اين بر جوانمرد عار نيست

گر هدف، حق باشد و رزمنده، تسليم خدا



نيك مردان را حمايت تا كنم با جان و دل

فارق از اغيارم و راهم ز گمراهان، جدا



گر بمانم سربلندم ور بميرم باك نيست

بر تو بس اين ننگ، خواهي مرد اما بي هوا





پاورقي

[1] شيخ صدوق، الأمالي، ص 218 - 219 در ادامه همان روايت پيشين.