بازگشت

پيش گويي هاي امام علي از شهادت امام حسين


1. عن الأصبغ بن نباته، قال بينا اميرالمؤمنين عليه السلام يخطب الناس و هو يقول: سلوني قبل أن تفقدوني، فوالله لاتسألوني عن شي ء مضي و لا عن شي ء يكون إلا أنباتكم به. فقام إليه سعد بن أبي وقاص، فقال: يا اميرالمؤمنين، أخبرني كم في رأسي و لحيتي من شعرة؟ فقال له: أما والله لقد سألتني عن مسألة حدثني خليلي


رسول الله صلي الله عليه و آله أنك ستسألني عنها، و ما في رأسك و لحيتك من شعرة إلا و في أصلها شيطان جالس. و إن في بيتك لسخلا يقتل الحسين ابني، و عمر بن سعد يومئذ يدرج بين يديه. [1] .

از اصبغ بن نباته نقل است كه روزي اميرمؤمنان عليه السلام براي مردم سخنراني مي كرده و مي گفت: پيش از آن كه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد كه به خدا، هر چه از گذشته و از آن چه خواهد شد، بپرسيد، شما را خبر خواهم داد. سعدبن ابي وقاص، به پا خاست و گفت: اي اميرمؤمنان! به من بگو كه در سر و ريش من، چقدر مو هست؟ علي عليه السلام در جواب او گفت: به خدا سوگند، پيش تر حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله، به من خبر داده بود كه، به زودي تو اين سؤال را از من، خواهي پرسيد، در سر و ريش تو مويي نيست، مگر اين كه در بيخ آن شيطاني نشسته است. پسركي در خانه ي تو هست كه پسرم، حسين را خواهد كشت. علي عليه السلام اين را زماني گفت كه عمر بن سعد، تازه پاي گرفته بود. [2] .

2. عن ابن عباس، قال: كنت مع اميرالمؤمنين عليه السلام في خروجه إلي صفين، فلما نزل بنينوي و هو شط الفرات، قال، بأعلي صوته: يابن عباس اتعرف هذا الموضع؟ فقلت له: ما اعرفه يا اميرالمؤمنين. فقال علي عليه السلام لو عرفته كمعرفتي لم تكن تجوزه حتي تبكي كبكائي.

قال: فبكي طويلا حتي اخضلت لحيته و سالت الدموع علي صدره، و بكينا معه و هو يقول: أوه أوه، مالي و لآل أبي سفيان، مالي و لآلي حرب، حزب الشيطان و أولياء الكفر؟ صبرا يا ابا عبدالله فقد لقي ابوك مثل الذي تلقي منهم.


ثم دعا بماء فتوضا وضوء الصلاة و صلي ما شاء الله أن يصلي، ثم ذكر نحو كلامه الاول إلا أنه نعس عند انقضاء صلاته و كلامه ساعة، ثم انتبه فقال: يا ابن عباس. فقلت: ها أنا ذا. فقال: ألا أحدثك بما رأيت لفي منامي آنفا عند رقدتي؟ فقلت: نامت عيناك و رأيت خيرا يا اميرالمؤمنين.

قال: رأيت كأني برجال قد نزلوا من السماء معهم أعلام بيض، قد تقلدوا سيوفهم، و هي بيض؛ تلمع و قد خطوا حول هذ الارض خطة، ثم رأيت كأن هذه النخيل قد ضربت بأغصانها الارض تضطرب بدم عبيط، و كأني بالحسين نجلي و فرخي و مضغتي و مخي قد غرق فيه، يستغيث فلايغاث و كأن الرجال البيض قد نزلوا من السماء ينادونه و يقولون: صبرا آل الرسول فإنكم تقتلون علي أيدي شرار الناس، و هذه الجنة يا اباعبدالله إليك مشتاقة. ثم يعزونني و يقولون، يا اباالحسين، ابشر، فقد أقرالله به عينك يوم القيامة يوم يقول الناس لرب العالمين، ثم انتبهت.

هكذا و الذي نفس علي بيده، لقد حدثني الصادق المصدق ابوالقاسم صلي الله عليه و آله، أني سأراها في خروجي إلي أهل البغي علينا و هذه أرض كرب و بلاء، يدفن فيها الحسين و سبعة عشر رجلا من ولدي و ولد فاطمة، و أنها لفي السماوات معروفة تذكر ارض كرب و بلاء كما تذكر بقعة الحرمين و بقعة بيت القدس.

ثم قال: يا ابن عباس، أطلب لي حولها بعر الظباء، فوالله ما كذبت و لاكذبت قط، و هي مصفرة، لونها لون الزعفران. قال ابن عباس: فطلبتها فوجدتها مجتمعه، فناديته، يااميرالمؤمنين، قد أصبتها علي الصة التي و صفتها لي، فقال علي عليه السلام: صدق الله و رسوله.

ثم قام يهرول اليها، فحملها و شمها، و قال: هي هي بعينها، أتعلم يا ابن عباس


ما هذه الأبعار؟ هذه شمها عيسي بن مريم و ذلك أنه مر بها و معه الحواريون فرأي ههنا الظباء مجتمعة و هي تبكي، فجلس عيسي و جلس الحواريون معه، فبكي و بكي الحواريون و هم لايدرون لم جلس و لم بكي. فقالوا: يا روح الله و كلمته! ما يبكيك؟ قال: أتعلمون أي أرض هذه؟ قالوا: لا. قال: هذه أرض يقتل فيها فرخ الرسول أحمد و فرخ الحرة الطاهرة البتول شبية امي. و يلحد فيها طينه أطيب من المسك لأنها طينة الفرخ المستشهد، و هكذا تكون طينة الانبياء و أولاد الأنبياء، فبهذه الظباء تكلمني و تقول: إنها ترعي من هذه الارض شوقا إلي تربة الفرخ المبارك، و زعمت أنها آمنة في هذه الارض.

ثم ضرب بيده الي هذه الصيران فشمها و قال: هذه بعر الظباء علي هذا الطيب لمكان حشيشها. اللهم فأبقها أبدا حتي يشمها ابوه فتكون له عزاء و سلوة. قال: فبقيت الي يوم الناس هذا و قد اصفرت لطول زمنها و هذه أرض كرب و بلاء.

ثم قال بأعلي صوته: يا رب عيسي بن مريم، لاتبارك في قتلته و الحامل عليه و المعين عليه و الخاذل له. ثم بكي بكاء طويلا و بكينا معه حتي سقط لوجهه و غشي عليه طويلا، ثم أفاق، فأخذ فصرها في ردائه و امرني أن اصرها كذلك ثم قال: يا ابن عباس إذا رأيتها تفجر دما عبيطا فاعلم أن أبا عبدالله قد قتل و دفن بها.

قال ابن عباس: فوالله لقد كنت أحفظها أكثر من حفظي لبعض ما افترض الله علي. و أنا لا أحلها من طرف كمي، فبينا أنا في البيت نائم إذا إنتهت فإذا هي تسيل دما عبيطا و كان كمي قد امتلأت دما عبيطا، فجلست و أنا أبكي و قلت: قتل و الله الحسين. ولله ما كذبني علي قط في حديث حدثني و لااخبرني بشيي ء قط أنه يكون إلا كان كذلك، لأن رسول الله كان يخبره بأشياء لا يخبر بها غيره.


ففزعت و خرجت و ذلك عند الفجر، فرأيت و الله المدينة كأنها ضباب لايستبين فيها اثر عين، ثم طلعت الشمس فرأيت كأنها منكسفة و رأيت كأن حيطان المدينة عليها دم عبيط، فجلست و أنا باك، فقلت: قد قتل والله الحسين و سمعت صوتا من ناحية البيت و هو يقول:



أصبروا آل الرسول

قتل الفرخ النحول



نزل الروح الأمين

ببكاء و عويل



ثم بكي بأعلي صوته و بكيت، فأثبت عندي تلك الساعة و كان شهر المحرم و يوم عاشوراء لعشر مضين منه فوجدته يوم ورد علينا خبره و تاريخه كذلك. فحدثت بهذا الحديث اؤلئك الذين كانوا معه، فقالوا: والله لقد سمعنا ما سمعت و نحن في المعركة و لاندري ما هو، فكنا نري أنه الخضر. [3] .

از ابن عباس نقل است كه گويد: «هنگام خروج اميرمؤمنان به جنگ صفين، من به همراه او بودم در نينوا كه در كرانه ي فرات قرار دارد، فرود آمد، با صداي بلند گفت: اي ابن عباس، آيا اين مكان را مي شناسي؟ گفتم: يا اميرالمؤمنين نمي شناسم. گفت: اگر آن چنان كه من مي شناسم تو نيز مي شناختي هرگز از آن نمي گذشتي مگر اين كه مانند من مي گريستي. اين گفت و بسيار گريست تا آن جا كه ريشش از اشك، تر گشت و قطره هاي سرشك، بر سينه اش باريد و ما نيز با او گريستيم و او چنين مي گفت: واي، واي، مرا چه با خاندان ابوسفيان، مرا چه با آل حرب، آن حزب شيطان و آن اولياي كفر؟ يا اباعبدالله، صبر بايد كه پدرت نيز از آن ها ديد، مانند آن چه تو خواهي ديد، سپس آب خواست و براي نماز وضو


ساخت و آن چنان كه خدا خواهد، نماز خواند.

پس از نماز نيز همانند سخن پيشين خويش، سخن گفت و پس از آن، ساعتي چرت زد و سپس بيدار شد و گفت: اي ابن عباس! گفتم: من اينجايم. گفت: آيا مي خواهي آن چه را كه اينك در خواب ديدم، برايت بگويم؟ گفتم: يا اميرالمؤمنين، چشمانت در خواب رفت و آن چه ديدي، خير است. گفت: مرداني را ديدم كه از آسمان فرود آمدند؛ پرچم هاي سفيدي داشتند و شمشيرهايي را كه سفيد و درخشان بود به گردن آويخته بودند و به گرد اين زمين، خطي كشيدند. سپس اين نخل ها را ديدم كه با شاخه هايشان به زمين زده شده اند و خون تازه از آن ها مي جهد. ناگهان فرزندم، عصاره ي وجودم و جگرگوشه ام، حسين را ديدم كه غرق در آن خون شده است، فريادرس مي طلبد اما كسي به فريادش نمي رسد. آن مردان سپيد، از آسمان فرود آمدند، او را خواندند، و گفتند: اي خاندان پيامبر، شما را صبر بايد كه به دست بدترين مردم كشته خواهيد شد: يا اباعبدالله، اينك اين بهشت است كه مشتاق توست. سپس مرا تسليت دادند و گفتند: يا اباالحسن تو را بشارت باد كه در روز رستاخيز، روزي كه مردمان، در پيشگاه پرودگار جهانيان گرد آيند، خدا، چشمان تو را با او روشن خواهد ساخت. سپس از خواب بيدار شدم.

سوگند به خدايي كه جان علي در دست اوست، پيش تر راستگوي تصديق شده، حضرت ابوالقاسم صلي الله عليه و آله، به من خبر داده بود كه به روزي، هنگام خروجم براي سركوبي سركشان و شورشگران، اين خواب را خواهم ديد و اينك همين جا زمين «كرب» و «بلا» است. حسين به همراه هفده مرد از فرزندان من و فاطمه در اين جا دفن خواهند شد و اين زمين در آسمان ها شناخته شده است؛ از زمين


«كرب» و «بلا» در آسمان ها چنان ياد مي شود كه از حرم مكه و مدينه و نيز از بقعه ي بيت المقدس، سپس به من گفت: اي ابن عباس، در اين اطراف بگرد و سرگين آهو پيدا كن. به خدا هرگز دروغ نگفته ام و به من نيز هرگز دروغ نگفته اند؛ رنگ آن زرد زعفراني است.

ابن عباس گويد، گشتم و آن را گرد يافتم. صدايش كردم: يا اميرالمؤمنين آن را آن چنان كه برايم وصف كردي، يافتم. علي عليه السلام گفت: خدا و رسولش راست گفته اند. سپس از جا برخاست و هروله كنان به سوي آن دويد، آن را برداشت و بوييد و گفت: آري خودش است؛ اي ابن عباس، آيا مي داني اين سرگين چيست؟ اين ها را پيش از من عيسي بن مريم بوييده است. او با حواريون از اين جا مي گذشت آهواني ديد كه گرد هم آمده اند و مي گريستند عيسي نشست و گريه كرد و حواريونش نيز نشستند و گريستند، اما آن ها نمي دانستند كه او چرا نشست و چرا گريه كرد. پرسيدند: «اي روح و كلمه ي خدا! از چه مي گريي؟» گفت: «آيا مي دانيد اين جا كجا است؟» گفتند «نه»، گفت «اين جا سرزميني است كه در آن، فرزند دلبند پيامبر خدا، احمد، و پسر بانوي آزاده و پاكيزه، همانند مادرم، فاطمه ي بتول، كشته مي شود و به خاك سپرده مي شود؛ تربتش خوشبوتر از مشك است چرا كه محل شهادت دلبند پيامبر است و تربت پيامبران و فرزندانشان اين چنين است. اين آهوان با من حرف مي زنند و مي گويند كه به اشتياق تربت پاك آن نواده ي مبارك، در اين دشت مي چرند و بر اين باورند كه در اين جا در امانند. سپس عيسي دستي به آن سرگين هاي مشك بو زد و آن ها را بوئيد و گفت: اين سرگين ها با اين خوش بويي، از آن همان آهواني است كه در اين جا مي چرند. خدايا آن ها را نگهدار تا پدرش، آن ها را ببويد و مايه ي تسلي و تسكين او باشد.»


اينك آن ها تا اين زمان باقي مانده اند كه در اثر مرور زمان رنگشان به زردي گراييده است و اين جا زمين «كرب» و «بلا» است. علي عليه السلام، سپس با صداي بلند گفت: اي پرودگار عيسي بن مريم، كشندگان وي و يورش كنندگان بر او و ياري كنندگان دشمنان او و فروگذارندگان او را خيري نده! اين گفت و گريه اي طولاني سر داد و ما نيز با وي گريستيم. او آن چنان گريست كه به رو در افتاد و زمان زيادي مدهوش ماند. سپس به هوش آمد و از آن سرگين ها در رداي خود جمع كرد و به من نيز فرمود تا چنان كنم. سپس گفت: اي ابن عباس! هر گاه ديدي كه خون تازه از آن مي جوشد بدان كه اباعبدالله كشته شده و در آن خاك، دفن شده است. ابن عباس گويد: به خدا، من بيش از بعضي واجبات الهي، از آن نگهداري مي كردم و گره ي آن را هرگز از گوشه ي آستينم نمي گشودم تا اين كه روزي در خانه خوابيده بودم، وقتي بيدار شدم، ديدم كه از آن، خون تازه جاري مي شود و گوشه ي آستينم، پر از خون تازه شده است. نشستم و گريه كنان، گفتم: به خدا حسين كشته شد! به خدا علي عليه السلام در هيچ سخني، به من دروغ نگفته و هر چه را پيش گويي كرده همان شده است زيرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را از اموري آگاه مي ساخت كه به كس ديگري آن ها را نمي گفت.

اين واقعه در زمان سحر بود كه من با آه و ناله از خانه بيرون آمدم و فضاي شهر مدينه را چنان گرفته ديدم كه گويي از خون تازه آغشته بود. من در حالي كه مي گريستم، نشستم و گفتم: به خدا حسين كشته شد و صدايي از ناحيه ي خانه شنيدم كه مي گفت:

- اي آل رسول، صبر پيشه سازيد كه فرزند دلبند و مظلوم پيامبر، كشته شد.


- اينك روح الامين با ناله و گريه از آسمان فرود آمده است.

سپس گوينده ي همين نوحه با صداي بلند گريست و من نيز گريستم. من آن ساعت را كه ده روز گذشته از ماه محرم و روز عاشورا بود، پيش خود، ثبت كردم پس از آن كه خبر و تاريخ شهادت حسين عليه السلام به ما رسيد، ديدم كه همان ساعت بوده است. اين سخن را به آنان كه با او بودند گفتم، آن ها گفتند: به خدا ما نيز در ميان معركه، آن چه را كه تو شنيده اي، شنيديم ولي ندانستيم كه آن گوينده كيست، اما بر اين باور بوديم كه او بايد حضرت خضر باشد.»

3 - عن جرداء بنت سمين، عن زوجها هرثمة بن أبي مسلم. قال: عزونا مع علي بن أبي طالب صفين، فلما انصرفنا نزل كربلاء فصلي بها الغداة، ثم رفع إليه من تربتها فشمها، ثم قال: واها لك أيها التربة، ليحشرن منك أقوام يدخلون الجنة بغير حساب. فرجع هرثمة إلي زوجتة و كانت شيعة لعلي عليه السلام فقال: ألا أحدثك عن وليك ابي الحسن؟ نزل بكربلاء فصلي، ثم رفع إليه من تربتها و قال: واهالك أيتها التربة ليحشرن منك أقوام يدخلون الجنة بغير حساب. قالت: أيها الرجل، فان اميرالمؤمنين لم يقل ألا حقا.

فلما قدم الحسين عليه السلام قال هرثمة: كنت في البعث الذين بعثهم عبيدالله بن زياد فلما رأيت المنزل و الشجر ذكرت الحديث، فجلست علي بعيري ثم صرت إلي الحسين، فسلمت عليه و اخبرته بما سمعت من أبيه في ذلك المنزل الذي نزل به الحسين، فقال: معنا انت أم علينا؟ فقلت: لامعك و لا عليك، خلفت صبية أخاف عليهم عبيدالله بن زياد. قال: فامض حيث لاتري لنا مقتلا و لاتسمع لنا صوتا، فوالذي نفس الحسين بيده، لايسمع اليوم واعيتنا أحد فلا يعيننا إلا كبه الله لوجهه في جهنم. [4] .


«جرداء» دختر «سمين»، از شوهرش «هرثمة بن ابي مسلم»، نقل مي كند كه گفت: «در جنگ صفين با علي بن ابي طالب عليه السلام بوديم، هنگام بازگشت، در كربلا فرود آمد و نماز صبح را در آن جا خواند، سپس از خاكش برگرفت و بوييد و گفت: شگفتا، اي خاك! هر آينه گروه هايي از تو برانگيخته شوند، كه بي حساب به بهشت روند.

هرثمه به پيش همسرش كه شيعه ي علي عليه السلام بود بازگشت و گفت: آيا مي خواهي از مولايت ابوالحسن عليه السلام با تو سخني بگويم؟ او در كر بلا فرود آمد، نماز خواند، سپس از خاكش برداشت و گفت: شگفتا، اي خاك! گروه هايي از تو برانگيخته شوند كه بدون حساب به بهشت روند. همسر هرثمه گفت: اي مرد، اميرالمؤمنين به جز حق، نگويد.

هرثمه گويد: هنگامي كه حسين به كربلا آمد، من در ميان لشگر عبيدالله بن زياد بودم. وقتي كه آن مكان و درختي را كه در آن جا بود، مشاهده كردم، آن سخن را به ياد آوردم؛ بر شتر سوار شدم به پيش حسين رفتم، به او سلام كردم و سخني را كه از پدرش در آن منزل شنيده بودم و حسين اينك در آن جا فرود آمده بود، به او گفتم. گفت: تو با مايي يا بر ضد ما؟ گفتم: نه با تو، و نه بر تو، كودكاني را پشت سر خود به جا گذاشته ام كه بر جان آن ها از ابن زياد هراسناكم.

گفت: دور شو تا آن جا كه كشته شدن ما را نبيني و صدايي از ما نشنويي، سوگند به خدا كه جان حسين در درست اوست هر كسي كه امروز فرياد ما را بشنود و ما را ياري نكند خدا وي را با رو به دورخ اندازد.

4 - از «جبله ي مكيه» نقل است كه گفت از ميثم تمار شنيدم كه مي گفت: «به خدا اين امت، پسر پيامبرشان را در روز دهم محرم خواهند كشت و دشمنان


خدا، آن روز را روزي مبارك، قرار خواهند داد. اين واقعه، هر آينه شدني است كه پيش تر در علم خدا مقرر شده است. اين را مولايم، اميرالمؤمنين، در وصيت خود بر من، گفته است. آن حضرت به من خبر داد كه همه ي آفريدگان، حتي حيوانات وحشي در صحراها و ماهيان در دريا و پرندگان در فضاي آسمان بر او مي گريند و نيز مهر و ماه؛ ستارگان؛ آسمان و زمين؛ باورمندان از جن و انس؛ همه ي فرشتگان آسمان ها؛ رضوان، (كليدار بهشت)؛ مالك (خازن دوزخ) و حاملان عرش همگي بر او مي گريند و از آسمان، خون و خاكستر مي بارد.

سپس گفت: لعنت خدا بر كشتندگان حسين، حتمي است، چنان كه بر مشركاني كه در كنار خدا، خدايان ديگري را باور دارند و نيز چنان كه بر يهود، نصارا و مجوس، حتمي است.

جبله گويد: به وي گفتم: يا ميثم! چگونه مردم روزي را كه در آن حسين بن علي كشته مي شود، روزي ميمون مي پندارند؟ ميثم پس از آن كه گريست، گفت: آن ها با حديثي كه خواهند ساخت خيال مي كنند كه آن روز، همان روزي است كه خدا توبه ي آدم را پذيرفت در حالي كه خدا، توبه ي آدم را در ماه ذي حجه پذيرفت و مي پندارند كه آن روز، روزي است كه خدا، توبه ي داود را پذيرفت، اما بي گمان خدا، توبه ي وي را در ذي حجه پذيرفت و به خيالشان آن روز، روزي است كه خدا، يونس را از دل ماهي نجات داد، در حالي كه خداوند متعال وي را در ماه ذي قعده از دل ماهي نجات بخشيد و خيال مي كنند كه آن روز، روزي است كه كشتي نوح، بر كوه جودي نشست، اما بي شك، كشتي نوح در روز هجدهم ذي حجه بر كوه جودي قرار گرفت و نيز


مي پندارند كه در آن روز، خدا دريا را براي بني اسرائيل شكافت، اما بي گمان اين كار در ربيع الاول بوده است.

سپس ميثم گفت: اي جبله! بدان كه حسين بن علي عليه السلام در روز رستاخيز سرور شهيدان است و يارانش را بر شهيدان ديگر، برتري است. اي جبله! هر گاه خورشيد را ديدي كه چون خون تازه، سرخ فام است بدان كه مولايت حسين، كشته شده است.

جبله گويد: اين سخن گذشت، تا اين كه روزي از خانه خارج شدم و آفتاب را بر روي ديوار چنان ديدم كه گويي پارچه هاي سرخ و زعفراني بود. آن گاه صيحه زدم و گريستم و گفتم: به خدا، مولايمان حسين به علي عليه السلام كشته شد. [5] .


پاورقي

[1] همان، ص 196.

[2] راوي اين حديث، اصبغ بن نباته کوفي، از اصحاب امام علي عليه‏السلام و امام حسن عليه‏السلام و از نخستين کساني است که کتابي در زمينه‏ي وقايع عاشورا و با نام «مقتل الحسين عليه‏السلام» داشته است.)مراجعه شود به فهرست شيخ طوسي زير نام اصبغ بن نباته(احتمال دارد که شيخ صدوق، اين کتاب را در اختيار داشته و اين حديث را با اسناد خود از آن نقل کرده است، سوگمندانه، مقتل اصبغ بن نباته، چون مقتل شيخ صدوق امروز در دسترس ما نيست. اين حديث را، دانشور بزرگ شيعي، ابن‏قولويه قمي (که هم عصر شيخ صدوق نيز بود) در کتاب بسيار معتبر خود، کامل الزيارات، با همين متن و ترتيب آورده است. (ابن‏قولويه، کامل الزيارات، ص 74).

[3] شيخ صدوق، کمال الدين، ص 532 - 535؛ همو، الأمالي، ص 694 - 697.

[4] شيخ صدوق، الأمالي، ص 199 - 200.

[5] شيه صدوق، الأمالي، ص 189 - 190؛ همو، علل الشرايع، ص 228 با اندک تفاوت جزئي.