استقبال محمد بن حنفيه از كاروان اهل بيت
در بعضي از حكايت آمده:
هنگامي كه محمد بن حنفيه از آمدن اهل بيت عليهم السلام مطلع شد، سوار بر مركب شده به سرعت بيرون رفت، چون نظرش بر علم هاي سياه و خيمه هاي بي صاحب برادرش افتاد، از اسب درگرديد و بي هوش بر زمين افتاد.
يكي [از غلامانش] آمد و به علي بن الحسين عليهماالسلام اعلام نمود كه: عموي خود را درياب! كه نزديك است، هلاك شود.
آن حضرت گريه كنان از خيمه بيرون آمد تا به نزد عموي خود رسيد و سر او را در كنار گرفت، تا به هوش آمد، چون نظرش بر فرزند برادرش افتاد، نعره اي كشيد كه:
«يابن أخي! أين أخي؟ أين قرة عيني؟ أين ثمرة فؤادي؟ أين خليفة أبي؟ أين
الحسين عليه السلام أخي؟»؛
اي نور ديده ي برادر! [برادرم كو؟] نور ديده ام كو؟ ميوه ي دلم كو؟ سرور قلبم كو؟ جانشين پدرم كو؟ برادرم حسين عليه السلام كجاست؟
آن حضرت فرمود:
«يا عمي! أتيتك يتيما»؛ اي عمو! مرا يتيم كردند، مردان ما را كشتند، زنان ما را اسير كردند، كاش مي بودي و برادرت را مي ديدي چگونه استغاثه مي كرد و كسي به دادش نمي رسيد و مددكار مي خواست و كسي به فريادش نمي رسيد.
اي عموي بزرگوار! پدر مرا با لب تشنه كشتند و حال آن كه هر حيواني از آب سيراب بود.
وقتي محمد اين سخنان را شنيد نعره اي زد و مدهوش گرديد، چون به هوش آمد، گفت: اي فرزند برادر! قصه ي خود را نقل كن.
آن حضرت قصه ي پرغصه ي اهل بيت عليهم السلام را بيان مي فرمود و اشك از ديده مي ريخت. [1] .
پاورقي
[1] رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 165-162/5.