بازگشت

مدينه و خبر شهادت امام حسين


بشير مي گويد: اسب خود را سوار شدم و تاختم تا وارد مدينه شدم، چون وارد مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شدم، صدايم را بلند كرده و با گريه اين اشعار را خواندم:



يا أهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فأدمعي مدرار



اي اهل مدينه! چه مانده ايد و با اطمينان خاطر نشسته ايد؟ در اينجا اقامت مكنيد كه حسين عليه السلام كشته شد و به اين جهت، سيلاب اشك از ديدگان من جاري است.



الجسم منه بكربلاء مضرج

و الرأس منه علي القناة يدار



آه! آه! بدن مباركش را در كربلا در خون غلطانيدند و سرش را بر نيزه زده و در اطراف بلاد گردانيدند.

بشير مي گويد: آنگاه گفتم: اي اهل مدينه! اينك علي بن الحسين عليهماالسلام با عمه ها و خواهرانش در نزديكي شما فرود آمده اند، من رسول او به سوي شما مي باشم.

چون اين خبر در مدينه منتشر شد، جميع مخدرات بني هاشم و زنان مهاجر و انصار با گيسوان پريشان و سر و پاي برهنه از خانه ها بيرون دويدند. آنان روهاي خود را مي خراشيدند و بر سر و رويشان مي زدند و صدا را به نوحه و زاري «واويلا» و «واثبورا» بر كشيدند.

من هرگز مدينه را به آن حال مشاهده نكرده و روزي را تلخ تر از آن روز، بر مسلمين نديده بودم، شنيدم كه جاريه اي برحسين عليه السلام نوحه مي كرد و مي گفت:



نعي سيدي ناع نعاه فأوجعا

و أمرضني ناع نعاه فأفجعا



خبر دهنده اي خبر شهادت آقايم را آورد، پس دل ها را به درد آورد و خبر او مرا عليل كرد.



فعيني جودا بالدموع وأسكبا

وجودا بدمع بعد دمعكما معا




پس اي چشمان من! نيكي كنيد به گريستن و اشك هاي خود را جاري نماييد و پياپي اشك بريزد.



[علي من دهي عرش الجليل فزعزعا

فأصبح هذا الدين و المجد أجدعا] [1] .



اي چشم ها! بر كسي كه مصيبت او به عرش برين رسيد و عرش پروردگار جليل را متزعزع و متزلزل گردانيد و دين پيغمبر را خراب و مجد و بزرگي را ناقص گردانيد، اشك بريزد.



علي ابن نبي الله و ابن وصيه

و ان كان عنا شاحط الدار أشعسا



اي چشم ها! بر فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و جگرگوشه ي وصي پيغمبر اشك بريزيد، اگر چه از ما دور افتاده و در بلاد بعيده مدفون گرديد.

سپس آن جاريه گفت: اي قاصد [مرگ]! حزن و اندوه ما را بر سيدالشهداء عليه السلام تازه كردي و جراحت هاي ناسور [2] سينه ي ما را ريش كردي، خدا تو را رحمت كند، تو كيستي؟ و از كجا مي آيي؟

گفتم: من بشير بن جذلم هستم، [مولايم] علي بن الحسين عليهماالسلام مرا به سوي شما فرستاد، و خود با عيال و زنان و دختران امام شهيد در فلان موضع است.

چون اين سخن را از من شنيدند، دست از من برداشته و زن و مرد با چشم هاي گريان، ياحسين گويان، از مدينه بيرون ريختند و روي به آن جناب شتافتند.

من اسب خود را تاختم، برگشتم، ديدم راه ها از خلق پر شده و راهي نمي يافتم، آخر از اسب فرود آمده و پا بر گردن هاي خلق زدم، تا خود را به در خيمه ي امام عليه السلام رسانيدم، ديدم آن حضرت دستمالي در دست دارد، اشك مثل باران از ديده اش مي ريزد، خادمي در پشت سرش كرسي گذارد و آن حضرت بر آن نشستند و از گريه بي اختيار شده بودند، و از هر طرف صداي نوحه و گريه ي زنان و مردان و خواتين معظمه و كنيزان بلند بود.

مردم فوج فوج مي آمدند و آن حضرت را تعزيت مي گفتند، و صداي «واحسيناه!» و ناله ي «وامظلوماه! و واغريباه!» به آسمان مي رسيد و از اين همه ناله،


زلزله در آن زمين بر پا شد.


پاورقي

[1] اين بيت در نسخه‏ي چاپ سنگي نيامده است.

[2] ناسور: زخم غير قابل علاج. (فرهنگ معين: 4582/4).