بازگشت

بازگشت اهل بيت به مدينه


بدان كه، بعد از آن كه زمان اسيري اهل بيت عليهم السلام به آخر، و ظلم و ستم يزيد لعين بر آن اسيران به نهايت رسيد، و ظلمي نماند كه به اهل بيت عليهم السلام نكند، چون او به علي بن الحسين عليهماالسلام وعده كرده بود كه سه حاجت از تو برمي آورم.

بعد از آن كه يك هفته - چنانچه نقل شده - به رخصت آن لعين بر مظلومي سيدالشهداء عليه السلام ندبه و نوحه كردند.

و در روز هشتم سيدالساجدين عليه السلام را طلبيد و گفت: سه حاجتي كه براي تو وعده كرده ام اينك برمي آورم، بيان كن تا برآورم.

آن حضرت فرمود:

«الاولي، أن تريني وجه سيدي و أبي و مولاي الحسين عليه السلام فأتزود منه، و أنظر اليه و اودعه...»؛

حاجت اولم اين است كه سر مقدس سيد و مولا و پدر بزرگوارم حسين عليه السلام را به من بنمايي تا آن كه بار ديگر او را ببينم و توشه اي از ديدن او بردارم.

و حاجت دوم آن است كه بگويي: آنچه از ما غارت برده اند، به ما رد نمايند.

حاجت سيم آن است كه اگر عازم كشتن من هستي، كسي را با اين زنان و اسيران بفرستي كه ايشان را به حرم جدشان برساند.

آن ملعون گفت: اما روي پدرت را كه ديگر هرگز نخواهي ديد.

- و بعضي ذكر كرده اند: چون آن ملعون گفت: ديگر سر پدرت را نخواهي ديد، در آن وقت آن سر مطهر را در طشت طلايي گذارده بود و روي آن پوشيده بود، ناگاه آن سر برداشته شد و آن سر مطهر ندا كرد كه: «السلام عليك يا ولدي»!

علي بن الحسين عليهماالسلام گفت:

«و عليك السلام، أيتمني علي صغر سني»؛

[سلام بر تو] اي پدر بزرگوار! مرا در كودكي يتيم كردند و در ميان من و تو جدايي انداختند، اينك من به سوي حرم جد خود برمي گردم،


ديگر تو را كي خواهم ديد؟

از اين واقعه، خروش از اهل مجلس بلند شد و يزيد منفعل و خجل گرديد. [1] .

ابن طاووس رحمه الله مي فرمايد:

يزيد گفت: اما از كشتن تو گذشتم و زنان را تو به مدينه خواهي برد، اما آنچه از شما برده اند، من قيمت آن را به اضعاف آن، از مال خود مي دهم. (!!)

حضرت فرمود:

اما مال تو را نمي خواهم، مالت ارزاني تو باد، من اموال خود را خواستم از جهت اين كه در ميان آنها، جامه اي بود كه فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم ريسمان آن را به دست خود رشته بود و در ميان آن، مقنعه ي فاطمه زهرا عليهاالسلام و پيراهن و گردنبند او بود.

پس آن ملعون دستور داد كه آنها را رد كردند و دويست دينار علاوه از مال خود نيز داد.

آن حضرت آن را گرفت و در ميان فقراء قسمت كرد، پس يزيد لعين دستور داد كه اسيران را به مدينه برگردانند. [2] .

شيخ مفيد رحمه الله و صاحب «مناقب» روايت كرده اند:

يزيد ماندن در شام را به اهل بيت عليهم السلام تكلف كرد، ايشان راضي نشدند، پس نعمان بن بشير را كه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، طلبيد و امر كرد كه: تهيه سفر ايشان را ديده، كسي را كه به صلاح و امانت موصوف باشد به همراه چهارپايان و خدمتكاران روانه كن تا ايشان را به مدينه برساند.

پس ايشان را پوشانيد و عطايا به ايشان انعام كرد.

و به روايت ديگر: ايشان را حاضر كرد و عطايايي به جهت ايشان از مال خود حاضر كرد، و رو به ام كلثوم عليهاالسلام نمود كه: اي ام كلثوم! اين مال را در عوض آنچه به شما رسيده، بگير.

ام كلثوم عليهاالسلام گفت:


«يا يزيد! ما أقل حياءك و أصلب وجهك؟! تقتل أخي و أهل بيتي و تعطيني عوضهم مالا»؛

اي يزيد! چه بسيار كم حيايي؟! برادر بزرگوار مرا مي كشي و اهل بيت او را اسير مي كني و در عوض آن، مال به ما مي دهي و مي گويي: اين به عوض آنچه به شما رسيده؟

«فوالله! ما كان بدل شعر»؛ به خدا قسم! كه اينها - بلكه جميع دنيا - در برابر يك موي ايشان نمي شود.

و به روايت صاحب «مناقب»:

يزيد ملعون به علي بن الحسين عليهماالسلام گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا قسم! اگر من با پدرت منازعه مي كردم، هر چه از من مي خواست به او عطا مي كردم و كشتن را از او دفع مي كردم، اگر چه تلف شدن بعضي از اولادم بود، و لكن قضاي الهي چنين بود هر حاجتي كه تو را عارض شود، بر من رجوع كن (!!)

پس سفارش ايشان را به كسي كه با ايشان مي رفت، كرد كه با ايشان نيك رفتاري نمايد.

آن مرد ايشان را از شام بيرون برد و در آن راه به حسن سلوك با ايشان رفتار مي نمود. [3] .


پاورقي

[1] رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 147/5 و 148.

[2] اللهوف: 224 و 225، بحارالانوار: 144/45.

[3] بحارالانوار: 145/45 و 146 و 196 و 197، المنتخب: 482/2.