بازگشت

كيفر قاتلان شهداي كربلا در دنيا


بدان كه، اين گروهي كه بر آن حضرت ظلم كردند، علاوه بر آن انتقاماتي كه در قيامت و زمان رجعت از ايشان كشيده خواهد شد، بحمدالله در اين دار نيز از ايشان كشيده شد. آنان يا به تيغ آبدار به اذل ما يكون، به دار البوار شتافتند، يا مبتلا شدند و يا به كوري، پيسي، شلي، ديوانگي و ساير دردها، مرض ها و نكبت ها مبتلا بودند تا به جهنم واصل شدند.

عبدالله بن رباح مي گويد: كوري را ديدم، از او سؤال كردم: سبب كوري تو چيست؟

گفت: من در كربلا بودم، و لكن جنگ نكردم، شبي در خواب شخص مهيبي را ديدم كه به نزد من آمد و گفت: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تو را طلبيده است.

گفتم: نمي توانم بيايم.

او مرا كشيد تا به نزد آن حضرت برد، آن حضرت را محزون و دلگير ديدم و در دست او حربه اي بود، در پيش روي او نطعي [1] گسترده بود و ملكي در برابرش


ايستاده بود كه در دست او شمشيري از آتش بود، كه گردن آن جماعت را مي زد و ايشان را مي سوزاند، باز زنده مي شدند و آتش ايشان را مي گرفت و ايشان را مي كشت و مي سوزاند و همچنين.

من گفتم: السلام عليك يا رسول الله! به خدا قسم! من نه شمشيري زده، نه نيزه اي به كار برده و نه تيري انداخته ام.

فرمود:

«ألست كثرت السواد»؛

آيا سواد لشكر مخالفان را بر فرزندم زياد نكردي؟

پس مرا نكشت، لكن ميلي از خوني كه در طشت كه در نزد او بود، در چشم من كشيد، چشم هايم سوخت، چون بيدار شدم، كور بودم. [2] .

از قاسم بن اصبغ بن بناته روايت شده كه گويد:

مردي را ديدم از قبيله بني دارم كه رويش سياه شده بود، او را پيش از آن مي شناختم، نيك روي و بسيار سفيد بود، پرسيدم: تو را چه رسيد كه به اين هيئت شده اي، نزديك بود تو را نشناسم؟

گفت: جواني را از لشكر حسين عليه السلام كشتم كه هنوز ريش بر نياورده بود و پيشاني او از كثرت سجودش پينه بسته بود، شبي نيست كه بخوابم مگر اين كه او مي آيد و گريبان مرا مي گيرد و مرا مي برد تا به جهنم مي اندازد، پس فرياد مي زنم و كسي از قبيله ي ما نيست مگر آن كه فرياد مرا مي شنوند. [3] .

و در حديث ديگر، قاسم مي گويد: آن ملعون را ديدم در وقتي كه سر مطهر آن جوان را آورده بود. بر اسبش سوار بود و خوشحال بود و آن سر را بر سينه ي اسب آويخته بود و آن را چنان بلند بسته بود كه بر زانوهاي اسب مي خورد.

به پدرم گفتم: كاش اين سر را قليلي بلند مي كرد و ريسمان آن را چنان مي بست كه اين سر مطهر بر زانوي اسب نمي خورد و اين قدر اذيت به اين سر نمي رسيد.

پدرم گفت: اي فرزند! آنچه صاحب اين سر به او مي كند، عذابش زيادتر از اين


است، زيرا كه او براي من نقل كرد: از وقتي كه او را كشته ام، شبي نخوابيده ام مگر آن كه او مي آيد و گريبان مرا مي گيرد و مي كشد و مي گويد: بيا به سوي جهنم و مرا مي كشاند تا در جهنم مي اندازد. پس فرياد مي زنم به نحوي كه همسايگان مطلع مي شوند.

مي گويد: از همسايگان او شنيدم كه مي گفتند: از فرياد او، شب نمي توانيم بخوابيم. [4] .

و در حديث ديگري آمده:

از كساني كه با او [امام حسين عليه السلام] محاربه كردند، يا دشمنان را به كشتن او ياري نمودند كسي نبود مگر آن كه به جنون، جذام، پيسي مبتلا شده و در اولاد ايشان ماند و اولاد ايشان نيز مبتلا به اين بليات مي باشند. [5] .

در حديث ديگري از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه حضرتش فرمود:

آل ابي سفيان حسين عليه السلام را كشتند، خدا ملك را از ايشان گرفت و هشام بن عبدالملك، زيد بن علي عليه السلام را كشت، خدا ملك را از او گرفت. و وليد، يحيي بن زيد را كشت، خدا ملك را از او گرفت. [6] .

آري، هر كس به آن حضرت بدي كرد به سزاي خود در دنيا و آخرت رسيد و دنيا و آخرت را بر خود تباه كرد.

و هر كس چنگ به دامن او زد، خير دنيا و آخرت را يافت، همچنانچه زيارت او، بر پا داشتن تعزيه ي او، اعانت زائران او، اطعام تعزيه داران او و تعمير مشهد مقدس او علاوه بر منافع اخرويه ي بي حساب، موجب خير و بركت و مزيد دولت و عزت و رفعت و نيكنامي دنيا مي گردد و چنانچه مجرب مي باشند و اخبار بر آن دال است.

همچنين اذيت و اذيت زوار قبر مطهر و تعزيه داران او علاوه بر خسران اخروي، موجب خسران دنيوي مي گردد، چنانچه از حكايات كثيره معلوم مي شود، بلكه مشاهد و محسوس مي باشد.


از آن جمله نقل شده:

«معزبالله» كه يكي از خلفاي عباسي بود، افرادي را فرستاد و خزاين مشهد مقدس آن حضرت را برد و گفت: قبر خزينه نمي خواهد. وي سفري در پيش داشت و همان روزها به سفر رفت - يا در سفر بود و اين عمل را كرد - در همان سفر، خودش و پسرش كشته شدند. [7] .

و اظهر شواهد بر اين مطلب، حكايت ابن سعود بن عبدالعزيز بن عبدالوهاب و تابعان ايشان است كه در «نجد» بهم رسيدند و طريقه اي را ابداع كردند و بسياري از بلاد را قتل عام نمودند. او بر عالمي تسلط يافت و چون به اعتقاد فاسد ايشان، تعظيم قبور مطلقا جايز نبود، بلكه آن را كفر و شرك مي دانستند، چون تسلط بر كربلاي معلا بهم رسانيد، اهل اين بلد را قتل و نهب نمود، قريب به چهار هزار نفر، يا زياده را به قتل رسانيد و آنچه در آستانه ي متبركه ي جناب سيدالشهداء عليه السلام يافت، برد و ضريح مبارك - بلكه صندوق مطهر - را درهم شكست و رفت. (!!)

اين واقعه، در غدير هزار و دويست و شانزده واقع گرديد و تاريخ آن به لفظ «غدير» مي باشد، همين كه از اين سفر برگشت، دولت از او برگشت و به جايي نرفت، مگر آن كه مخذول گشت و مبتلا به بلاياي غريب شد، تا عن قريب به جهنم واصل گشت با آن كه سلطنتش قوي بود.

بر ايشان قومي مسلط شد كه ايشان را قلع و قمع نمودند و بلد ايشان را خراب كرده و «قاعا صفصفا» نمودند و مجموع اولاد و عشاير ايشان را كه زياده از دويست نفر بودند، اسيروار به مصر بردند، بعد از آن كه ده نفر از بزرگان ايشان را به اسلامبول نزد سلطان روم بردند و ايشان را كشت، الحمدلله رب العالمين.


پاورقي

[1] نطع: بساط چرمي، بساط از پوست دباغت کرده که گسترند و بر آن نشينند. (فرهنگ معين 4745/4).

[2] بحارالانوار: 303/45 و 306 ح 5.

[3] بحارالانوار: 306/45.

[4] عقاب الأعمال: 259 ح 8، بحارالانوار: 308/45 ح 7.

[5] رجوع شود به: بحارالانوار: 307/45 ح 7 و 401 ح 11.

[6] عقاب الأعمال: 261 ح 11، بحارالانوار: 308/45 ح 9.

[7] رجوع شود به: بحارالانوار: 401/45.