بازگشت

عزاداري اهل بيت در شام


اهل بيت عليهم السلام گفتند: اولا مي خواهيم كه ما را مرخص كني كه بر كشته ي خود، ندبه و نوحه نماييم كه ما را مهلت نوحه و گريه نداده اند.

يزيد امر كرد تا خانه هايي چند به جهت ايشان حاضر كردند، تا ايشان مشغول به تعزيه و نوحه گردند.

چون مردم دريافتند كه يزيد ملعون، اسيران را رخصت تعزيه داري داده، زني از بني هاشم و قريش نماند، مگر آن كه جامه هاي سياه پوشيده و با غريبان كربلا و اسيران محنت و جفا همزبان گشته و بر مظلومان كربلا، ندبه و نوحه بلند كردند.

وچنانچه نقل شده: تا هفت روز مشغول به عزاداري بودند، با اين كه در روايت


ديگري آمده: تا در آن بلد بودند، شب و روز مشغول به گريه و نوحه بودند. [1] .

و در بعضي از روايات آمده: در آن اوقات، آن ملعون في الجمله از غضب و عداوت فرود آمده بود، چاشت و شام نمي خورد، مگر آن كه جناب سيدالساجدين را بر خوان خود، حاضر مي نمود. [2] .

ابومخنف نقل كرده:

روزي امر كرد كه زنان اهل بيت عليهم السلام به خانه ي پليدش بروند، چون اسيران اهل بيت و زنان ايشان داخل خانه ي آن ملعون شدند، وقتي چشم زنان يزيد و دختران معاويه و آل ابي سفيان بر دختران فاطمه عليهاالسلام افتاد، همگي زيورهايشان را از خود دور كرده و صدا را به ندبه و نوحه بركشيدند و همگي گريه كنان و شيون زنان به استقبال اسيران رفتند.

آه! آه! دختران اميرالمؤمنين عليه السلام را چون نگاه بر دختران بني سفيان افتاد و زر و زيور ايشان را ديدند و قصرهاي ايشان را ملاحظه و مشاهده كردند، اسيري و دربه دري و برهنگي خود را متذكر شدند، اشك از ديدگان خود جاري نمودند و تا سه روز در خانواده يزيد عزاداري سيدالشهداء عليه السلام مي نمودند. [3] .



أيزيد ترفل في الحرير تجبرا

و حسين في حر الشموس مضيع



آيا رواست كه يزيد جامه هاي حرير و ديباج پوشيده در كمال تجبر و تكبر بر سرير سلطنت متمكن باشد و بدن مطهر منور حسين عليه السلام برهنه در ميان آفتاب بوده باشد؟ واويلاه!



و بنات هند في القصور تنعمت

و بنو البتولة في البراري جوع



آيا رواست كه دختران هند در قصرهاي زرنگار به تنعم مشغول باشند و دختران فاطمه عليهاالسلام را گرسنه در بيابان ها بگردانند؟



مثل السبايا بل أذل يشق من

هن الخمار ويستباح البرقع






فمصفد في قيده لا يفتدي

و كريمة تسبي و قرط تنزع



آه! كه آنان را مثل اسيران دستگير كردند، بلكه ذليل تر از هر اسيري نمودند، زيرا كه مقنعه و خمار از روي آنان ربودند و گوشواره ها از گوش ايشان بيرون كردند و با اين همه، در قيد انداختند.

محتشم گويد:



خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد

مرغ هوا و ماهي دريا كباب شد



[كاتب گويد:



آيد به حشر فاطمه با چشم اشگبار

گويد كه خانه ام ز جفاها خراب شد



خونين جگر حسين بيايد به روز حشر

گويد علي اصغر زارم كباب شد



چون ختم انبيا كه ز احوال اهل بيت

گويد كجاست آن كه به دريا كباب شد] [4] .





پاورقي

[1] المنتخب: 482/2، بحارالانوار: 196/45.

[2] بحارالانوار: 143/45.

[3] رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 142/5.

[4] اين اشعار در نسخه‏ي چاپ سنگي نيامده است.