بازگشت

خواب ديدن هند، زن يزيد


از هند، زوجه ي يزيد روايت شده كه گويد:

شبي در خواب ديدم كه دري از آسمان گشوده شد، فوج فوج ملائكه نازل مي شدند و به زيارت سر مطهر سيد الشهدا عليه السلام مي آمدند و مي گفتند:

»السلام عليك يا أبا عبدالله،! السلام عليك يابن رسول الله!«

در اين اثنا ديدم ابري از آسمان به پايين آمد، در آن ابر، مردان بسياري بودند.

در ميان ايشان مردي در نهايت صباحت و نور بود، چون بر زمين رسيد، دويد تا آن


كه خود را بر روي آن سر مطهر انداخت و دندان هاي او را مي بوسيد و مي فرمود:

«يا ولدي! قتلوك، أتراهم ما عرفوك، و من شرب الماء منعوك»؛

اي فرزند ارجمند! تو را كشتند، مگر تو را نشناختند؟ و تو را از آب منع كردند.

اي فرزند! منم جد تو، رسول خدا، و اين است پدر تو، علي مرتضي، و اين برادر تو، حسن مجتبي و اين عموي تو، جعفرطيار و عقيل، و اين حمزه و عباس هستند كه به زيارت تو آمده اند - و يك يك اهل بيت خود را مي شمرد -

هند مي گويد: هراسان و ترسان از خواب بيدار شدم، چون به نزد آن سر مطهر رفتم،ديدم كه نور از آن، به آسمان مي تابد، رفتم تا يزيد را بيدار كنم و بر خواب خود مطلع نمايم، او را در جاي خود نيافتم، چون تجسس كردم، ديدم در حجره ي تاريكي نشسته و رو به ديوار كرده و مي گويد: مرا چه كار با حسين بود؟!!

هم و غم بسياري از او مشاهده كردم، چون خواب خود را براي او نقل كردم، غم وبيم او مضاعف شد، جوابي نگفت، چون صبح شد اهل بيت عليهم السلام را ميان رفتن به مدينه با جوائز سنيه و ماندن در شام با عزت و احترام، مخير گردانيد.