تقاضاي مرد شامي از يزيد، فاطمه را به خدمتكاري
شيخ مفيد رحمه الله فاطمه عليهاالسلام دختر سيدالشهداء عليه السلام چنين روايت مي كند:
فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام مي فرمايد:
هنگامي كه ما را به نزد يزيد بردند، اول مرتبه بر ما رحم كرد. پس مرد سرخ رويي از اهل مجلس برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دختر را به من ببخش كه در خانه ي من خدمت كند!
فاطمه عليهاالسلام مي گويد: من دختر صاحب جمالي بودم.
- گفتني است كه حسن فاطمه عليهاالسلام مشهور است و معلوم نيست زني به آن جمال آمده باشد، چنانچه از بعضي از اخبار استفاده مي شود -.
من از شنيدن اين سخن بر خود لرزيدم و جامه ي عمه ام را گرفتم. [1] .
- و به روايتي: دامن خواهرم را گرفتم، او از من بزرگتر و عاقله بود، گفتم: «اوتمت و استخدم»؛ اي عمه! يتيم بودم بس نبود، آيا حال بايد كنيزي هم بكنم؟ -
عمه ام به آن شخص گفت: غلط فهميدي و دروغ گفتي و اين هرگز نخواهد شد، اگر كه خود را هلاك كني، نه تو مي تواني اين امر را مرتكب شوي و نه يزيد.
يزيد گفت: دروغ گفتي، اگر بخواهم مي توانم.
عمه ام گفت: نمي تواني مگر آن كه از ملت ما بيرون روي و ديني از غير از دين ما بجويي.
آن ملعون بسا در غضب شد، ناسزايي از زبان ملعونش صادر شد.
زينب عليهاالسلام فرمود: اي يزيد! تو به دين خدا و دين پدرم و برادرم راه يافته اي، اگر تو و پدر و جدت مسلمان هستيد؟!
آنگاه فرمود: تو اميري و ناسزا مي گويي و از روي ظلم، به جهت سلطنت و قدرت خود، غضب مي كني.
آن ملعون گويا شرم كرده، ساكت شد، مرد شامي دو مرتبه اظهار كرد.
آن ملعون گفت: دور شو! خدا مرگ تو را برساند. [2] .
و به روايت سيد بن طاووس رحمه الله آن مرد گفت: اين جاريه كيست؟
يزيد گفت: «هذه فاطمة بنت الحسين، و تلك زينب بنت علي بن أبي طالب»؛
اين فاطمه، دختر حسين و اين زينب، دختر علي بن ابي طالب است.
شامي گفت: حسيني كه پسر فاطمه و علي است؟
يزيد گفت: بلي.
شامي گفت:
خدا تو را لعنت كند اي يزيد! عترت پيغمبر را مي كشي و زنان آنان را اسير مي كني؟ «والله! ما توهمت الا أنهم سبايا الروم»؛
به خدا قسم، به گمانم كه اينها اسيران روم و فرنگند.
آن ملعون گفت: تو را نيز به آنان ملحق مي كنم.
آنگاه دستور داد او را به قتل برسانند. [3] .
و به روايت شيخ مفيد رحمه الله:
وقتي آن شامي براي مرتبه دوم اعاده كرد، ام كلثوم عليهاالسلام او را نفرين كرد كه: خدا زبانت را قطع كند، دستت را خشك و چشمت را كور كند...، هنوز كلامش تمام نشده بود كه دعايش مستجاب شد. [4] .
پاورقي
[1] الارشاد: 120/2 و 121.
[2] بحارالانوار: 136/45.
[3] اللهوف: 218 و 219، بحارالانوار: 137/25.
[4] الارشاد: 121/2، المنتخب: 472/2، بحارالانوار: 137/45.