بازگشت

مجملي از احوال فاطمه ي زهرا در روز محشر


در حديثي آمده است: جناب پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

چون قيامت برپا شود، فاطمه ي زهرا عليهاالسلام با گروهي از زنان به صحراي محشر درآيد.

- و به روايتي: قبه اي از نور براي او نصب نمايند - [1] پس خطاب مستطاب دررسد:

«يا فاطمة! ادخلي الجنة»؛ اي فاطمه! داخل بهشت شو.

فاطمه عليهاالسلام گويد: من داخل بهشت نمي شوم تا بدانم كه بر سر فرزندم چه آوردند؟

ندا مي رسد: نظر كن در قلب قيام، در ميان صحراي محشر.

چون آن حضرت نظر كند، «فاذا الحسين عليه السلام قائما و ليس عليه رأس»؛ ناگاه حسينش را مي بيند كه با بدن بي سر، در ميان صحراي محشر ايستاده.

- و به روايت ديگر: سر مبارك بر كف دست گرفته، با اين هيئت مي آيد - [2] چون نظر فاطمه عليهاالسلام بر او افتد، نعره ي «واولداه! واثمرة فؤاداه!» از دل بركشد.

پس هيچ ملك مقربي و هيچ پيغمبر مرسلي نمي ماند، مگر آن كه از ناله اش به گريه درآيند، من خروش برآورم و جميع ملائكه به خروش درآيند.

و در روايتي [آمده: حضرت زهرا عليهاالسلام] ندا كند:

«يا عدل! يا جبار! احكم بيني و بين قاتل ولدي»؛ [3] .

اي پادشاه عادل! ميان من و كشنده ي فرزندم حكم نما.


پس درياي غضب الهي به جوش آيد و به آتشي كه او را «هبهب» نامند - كه هزار هزار سال آن را تابيده اند و هرگز روح و رحمت داخل آن نمي شود و هيچ غم و المي از او خارج نگردد - امر مي شود كه قاتلان او را بربايد.

چون بربايد، آنان نعره اي بركشند و آتش نعره بركشد، آنان فرياد زنند و آتش فرياد زند. [4] .

بعضي از علما ذكر كرده اند:

فاطمه ي زهرا عليهاالسلام با هيئتي به محشر مي آيد كه هيچ ديده اي تاب ديدار او را ندارد، آن حضرت دراعه ي [5] زهرآلود حسن عليه السلام بر دوش راست، جامه ي خون آلود حسين عليه السلام بر دوش چپ، دندان شكسته ي پدر را در دست راست و عمامه ي خون آلود علي عليه السلام را در دست ديگر گرفته و با اين حال رو به عرش الهي مي رود. در اين حال نزديك است كه عرش به تزلزل درآيد، همه انبيا از كرسي ها به زير افتند و ملائكه به تضرع درآيند، جبرئيل سراسيمه و مضطرب نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آيد كه: فاطمه عليهاالسلام را درياب.

آن حضرت از منبر كرامت به پايين آيد و به نزد فاطمه عليهاالسلام آمده، گويد:

اي دختر گرامي! امروز، روز شفاعت و روز فريادرسي است.

اي فاطمه! نظر در صحراي محشر كن، امت تبه روزگار مرا ببين كه همگي در گرداب حيرت غرق شده و اميد به من و تو دارند. اينها دوستان فرزندان تواند، برخيز! پيراهن حسين عليه السلام را به دست گير و من گيسوان مي كنم و تو با دل خسته و من با دندان شكسته رو به درگاه كبريايي كنيم، شايد ارحم الراحمين بر گنه كاران امتم ترحم نمايد. [6] .

محتشم گويد:



ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند

يكباره بر جريده ي رحمت قلم زنند




[شاعر ديگري گويد:]



كأني بالبتول الطهر واقفة

في الحشر تشكو الي الرحمان باريها



تأني و قد ضمخت ثوب الحسين دما

فيض النحور البحاري ويل مجريها



گويا مي بينيم فاطمه بتول عليهاالسلام را كه جامه ي پرخون حسين عليه السلام را كه از خون سينه اش غرق خون شده بود، بر دوش دارد و در دل خود را به خداوند مي گويد.



تدعو ألا أين مسمومي؟ و يا أسفي

علي ذبيحي و أسيري من ذراريها



شكايت دل خود را مي كند و نعره مي كشد كه: فرزند زهر خورده ام كو؟ و حسين سر بريده ام كجاست؟ و دختران اسير شده ام و طفل هاي بي كسم كجا رفتند؟



و احزني بل آه واحسني

هذا حسيني قتيل في فيافيها



فرياد مي زند ه: آه! اي فرزند زهر خورده ام! آيا اين است حسينم كه او را در بيابان شهيد كردند؟



هذا حسيني رضيض الجسم منجدلا

تسفي علي جسمه العاري سوافيها



اين حسين من است كه استخوان هاي بدنش را نرم كرده و بدنش را برهنه و عريان كرده در صحرا انداختند تا آن كه بادها بر بدنش وزيد و غبار بر بدنش افشاند.



آه! علي جثث بالطف قد قطعت رؤوس

ها و هجير السف يصليها



آه! از اين جسدهاي مطهره اي كه به شمشيرهاي بران سرهاي ايشان جدا گرديده و بدن هايشان را حرارت آفتاب درهم سوزانيد.



آه! علي جثث فيها القنا لعبت

و أركضت ماضيات في تراقيها



آه! ازاين بدن هاي مطهره اي كه محل بازي نيزه هاي كوفيان و نشانه ي تيرها گرديد.



يا فتية ذبحت في كربلا وثوت

علي الوجوه عرايا في صحاريها



بنتم فبان لكم سلوان فاطمة

و لا الوجد بالوجدان يشجيها



اي شهيدان كربلا! و اي جوانان در خون آغشته! شما رفتيد و از رفتن شما آرام فاطمه عليهاالسلام رفت و آتش مصيبت شما دل او را كباب گردانيد.


پاورقي

[1] بحارالانوار: 219/43 ح 1.

[2] بحارالانوار: 221/43 ح 7.

[3] بحارالانوار: 220/43 ح 3.

[4] بحارالانوار: 222/43 ح 8.

[5] دراعه: جامه و روپوش بلند.

[6] رجوع شود به: بحارالانوار: 219/43 باب 8.