بازگشت

حركت عبدالله بن عمر بن سوي يزيد


حكايت رفتن عبدالله بن عمر به سوي يزيد، عتاب نمودنش يزيد را به اين امر، جواب يزيد به او و رضاي او به فعلش، مشهور و در كتب معتبره مذكور است،


مجمل آن، چنانچه صاحب «بحارالانوار» در مجلد ثامن آن، از كتاب «دلائل الامامه» به اسناد خود، از سعيد بن ميب نقل كرده چنين است:

بعد از آن كه خبر شهادت سيدالشهداء عليه السلام و اهل بيت و اصحابش و اسيري خاندانش به مدينه رسيد، مهاجر و انصار در خانه هاي خود عزاي آن حضرت را برپا كردند.

عبدالله بن عمر با جامه ي چاك از خانه بيرون آمد و بر سر و روي خود مي زد و مي گفت: اي گروه بني هاشم و قريش! و اي مهاجر و انصار! آيا شما زنده ايد و به اولاد پيغمبر چنين مي كنيد؟! بعد از اين واقعه نمي توان، قرار گرفت.

وي در همان شب از مدينه بيرون رفت و به منزلي نمي رسيد، مگر اين كه قبح اعمال يزيد را به خلق مي گفت و مردم را بر عليه او مي شورانيد و او را لعن مي كرد. جمعيتي به دورش پديد آمد، تا آن وارد شام شد و از هر طرف خبر حركت عبدالله، به يزيد رسيد و اين خبر از ورود او در شام پيچيده بود.

چون به شام رسيد، مردم از هر طرف به سوي او مي شتافتند و نزديك بود كه فتنه و آشوبي شام را بهم زند.

يزيد گفت: اين جوششي است كه مي زند و عن قريب ساكن خواهد شد.

چون به در خانه ي يزيد رفت، صداي گريه و ناله بلند كرد. او را اذن دادند كه داخل شود، مي گفت: داخل نمي شوم و حال آن كه تو كردي با اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم آنچه كردي، اگر كفار متمكن مي شدند چنين نمي كردند، از اين بساط برخيز تا مسلمانان، كسي را كه احق از تو باشد، انتخاب كنند.

آن ملعون به او تعظيم كرد و نزد خود نشانيد و گفت: جوشش خود را فرونشان و به چشم بصيرت نظر كن! چه مي گويي در حق پدر خود؟ آيا خليفه ي رسول الله، ناصر او، پدر زن او و هادي و مهدي بود؟ و كسي بود كه در زمان كفر، بت پرستي مي كرد و به ظاهر (نه در باطن) خدا را مي پرستيد؟

گفت: بلي، چنين بود.

گفت: پدر تو، پدر مرا والي شام كرد، يا پدر من، پدر تو را خليفه كرد؟

گفت: پدرم، پدر تو را والي كرد.


گفت: آيا به پدر خود و به آنچه با پدرم معاهده نموده، راضي مي شوي؟

گفت: بلي.

پس دست او را گرفت و گفت: برخيز.

آنگاه او را در خزانه اي از خزاين خود داخل كرد و صندوقي را آورده و آن را گشود، صندوقچه اي از آن بيرون آورد و درش را گشود، و طوماري كه در حرير سياه پيچيده بود، بيرون آورد و گفت: خط پدرت را مي شناسي؟

گفت: اين خط اوست.

او آن را گرفته و بوسيد و خواند. در آن طومار، از آن افعال و اعمال سطر عظيمي درج شده بود و به او جمع حيل، مكر و غدر و حظ وافر او را تعليم كرده بود، مضمون آن بسيار طولاني بود و ذكرش در اينجا مناسب نيست، الا آن كه در آخر آن نوشته بود:

محمد، گمان مي كرد كه اين امر را كسي نخواهد شد و بر اين منبر، كسي نخواهد نشست، ولي سحر او باطل شد (!!) ابوبكر از آن منبر بالا رفت و بعد از او من بر بالاي آن منبر رفتم..

اي بني اميه! شما چوب ها و عمودهاي اين خيمه اي كه ما برپا كرده ايم، باشيد و اين خيمه را برپا بداريد و از اين جهت، امر شام را به تو واگذار مي كنم و شما را مقرب كردم.

من از تأليف شعر و نثر او پروا نكردم كه مي گفت: به من وحي شده كه: (الشجرة الملعونة في القرآن) [1] و به گمانش اين كه شما آن شجره ي ملعونه مي باشيد. پس او، مثل پدرانش، همواره عداوت شما و پدران شما را داشتند.

من به تو - اي معاويه! - وصيت مي كنم با قلت حلم تو، اين كه در آنچه تو را وصيت كردم، تعجيل كني و تو را متمكن گردانيدم از هدم شريعت محمد و اين كه با امت او مدارا كن و تصديق نما آنچه را آورده و با عطاهاي خود، قلوب ايشان را به سوي خود ميل ده، و سنت او را تغيير مده، امر را بر ما فاسد مگردان و ايشان را به


دست خودشان بكش، و ايشان را به شمشيرهاي خودشان، هلاك نما...

تا آنجا كه مي گويد:

فما آمن علينا و عليك ثورة علي و شبليه الحسن و الحسين، فان أمكنك في عدة من الامة فبادر و لا تقنع بصغار الامور واقصد بعظيمها...

و بر خود ما و بر تو از جوش و خروش آمدن علي و فرزانش حسن و حسين ايمن نيستم، پس اگر به تو ممكن شد، گروهي از امت را با خود كن و در قطع اين شجره مبادرت نما و به امور حقير و مشاغل يسيره قناعت نكن، و بر تو باد قصد امور عظيمه و صعود بر مدارج خطيره و بر تو باد حفظ وصيت من و عهد من و آن را مخفي كن، و امر و نهي مرا بجا آور و بپرهيز از مخالفت من و طريق پدرانت را سلوك كن و خون خود را طلب نما، و از آثار ايشان پيروي نما كه ظاهر و باطن خود را به جهت تو بروز دادم.

آنگاه شعري چند در آخر عهدنامه نوشت كه در آن اشعار، كفاري را كه در جنگ بدر و غيره كشته شدند، مثل وليد، شيبه و عتبه ياد كرده و او را بر طلب خون ايشان تحريض كرده، مي گويد:



أولئك فاطلب - يا معاوي - ثارهم

بنصل سيوف الهند والأسل السمر



وصل بر جاي الشام في معشرهم

هم الأسد و الباقون في أكم الوغر



اينها پدران و قبيله تواند [- اي معاويه -] كه از دست محمد و اصحابش كشته شده اند، پس خون ايشان را به شمشيرهاي بران و نيزه هاي تيز طلب كن، و شيران بني اميه را با لشكرهاي شام بر اين كار بدار و ديگران را واگذار كه به منزله ي وحشيان صحرا، ترسان مي باشند.



توسل الي التخليط في الملة التي

أتانا بها الماضي المموه بالسحر



فلست أنال الثار الا بدينهم

فقتل بسيف القوم جيد بني عمر



باطل را در حق داخل كن و امر را مشتبه گردان و ترك مكن ملتي را كه آن مرد گذشته آورده و به سحر خود آن را رواج داد كه نمي تواني خون خود را طلب كني مگر به دين او، چون امر را مختلط كردي و حق را مشتبه نمودي، به


شمشير، گردن هاي بني عمران - يعني اولاد ابي طالب - را جدا گردان.

چون آن ملحد، اين عهدنامه را خواند، عبدالله بن عمر برخاست و سر يزيد را بوسيد و گفت:

«الحمد لله - يا أميرالمؤمنين! - علي قتلك الشاري ابن الشاري»؛

حمد خدا را - اي اميرالمؤمنين! كه خارجي، پسر خارجي را كشتي.

به خدا قسم! آنچه پدرم به تو گفته از اسرار خود بوده كه به من نگفته بود.

آنگاه آن ملعون، جايزه نيكويي به آن لعين داده، او هم برگشت در حالي كه خندان بود، وقتي مردم از او پرسيدند [يزيد به تو] چه گفت؟

پاسخ داد: كلام راستي گفت. من هم دوست مي داشتم كه با او در اين كار شريك باشم.

و او به سوي مدينه برگشت، به هر كه از او مي پرسيد، جوابش اين بود. [2] .

خدا رحمت كند سيد مهدي را كه در اين مقام نيكو گفته است.



الدين من بعدهم أقوت مرابعه

والشرع من فقدهم غارت شرايعه



منازل دين پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله بعد از كشته شدن حين عليه السلام و اصحابش خراب و ويران و شريعت الهي كه حياض [3] آن را از براي هر صادر و واردي مملو بود، بعد از رفتن ايشان از مياه [4] علوم و معارف خالي گرديد.



قد اشتف الكفر بالاسلام مذ رحلوا

والبغي بالحق لما راح سارعه



زخم هايي كه از شمشير اسلام بر سينه ي كفر بود شفا يافت به جهت زخم هايي كه از كفر به


اسلام رسيد، بعد از رفتن ايشان و جراحت هاي ظلم و عدوان كه از حق و اهل او داشتند، عافيت يافت.



ودايع المصطفي أوصي بحفظهم

فضيعوها فلم تحفظ ودائعه



امانت هايي كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به امت خود سپرد و وصيت به حفظ آن نمود، منافقان امت آن را حفظ نكردند، بلكه ضايع نمودند.



صنائع الله بدء و الانام لهم

صنائع شد ما لاقت صنائعه



آنان كساني هستند كه مقصود از خلقت عالم بودند و اول مصنوعي كه يد قدرت صانع، او را در كارخانه صنع آفريد، ايشان بودند و ساير ممكنات را به جهت ايشان آفريد، چه شديد و سخت بود آنچه به صنايع او رسيد؟!



أزال أول أهل البغي أولها

عن موضع فيه رب العرش واضعه



وزاد ما ضعضع الاسلام ما صدعت

منه دعائم دين الله تابعه



سركرده ي منافقين و اول سلسله ي اهل بغي و ظلم، اول سلسله ي حق را از منزل خود بيرون كرد و حقش را غصب نمود و تابع او، كه دومين شخص از اهل بغي بود، زياده بر آن ظلم ها، ظلمي چند نمود و بدعتي چند احداث كرد كه اسلام را متزلزل گردانيده و ستون هاي دين الهي را در هم شكست.



كمين حبيش بدا يوم الطفوف و من

يوم السقيفة قد لاحت طلائعه



از ظلم آن، لشكري بود كه آن را در كمين گاه مكر و خدعه ي خود مخفي نموده بود، طليعه ي آن لشكر در روز سقيفه ظاهر شد و در كمين خفا ماند تا در كربلا ظاهر شد و دور جگرگوشه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گرفته و او را پاره پاره كردند.



يا رمية! قد أصابت و هي مخطئة

من بعد خمسين من شطت مرابعه



اي داد از آن تير ظلمي كه آن سركرده ي اهل زمان، از كمان نفاق انداخته و بعد از پنجاه سال به نشانه خورده و به سينه ي زبده آفاق نشست.



و فجعة مالها في الدهر ثانية

هانت لديها و ان جلت فجائعه



و داد از مصيبتي كه هيچ مصيبتي در روزگار مانند آن روي نداد و هر مصيبت عظيمي در مقابل آن آسان است.



ولوعة أضرمت في قلبه كل شج

نارا بلذعتها صبت مدامعه




داد از اين سوزش دل كه چنان در دل ها زده كه از سوزش آن، دل ها را آب كرده كه از چشمه هاي چشم بيرون ريخت.



لا العين جفت بسفع النار مدمعها

و لا الفؤاد جنا بالدمع سافعه



نه سوزش اين آتش اشك ديده را خشك نمود، نه اشك ريختن، اين آتش را فرونشانيد و نه داد دل را از اين بهبود داد.



كل الرزايا و ان جلت وقايعها

تنسي سوي الطف لا تنسي وقائعه



هر مصيبتي، هر چند عظيم و بزرگ باشد فراموشي مي شود، غير از مصيبت كربلا كه هرگز از خاطرها محو نمي شود.


پاورقي

[1] سوره‏ي اسراء: آيه‏ي 60.

[2] بحارالانوار: 300-286/30. گفتني است که: آنه در اينجا آمده بخشي از روايت مفصلي است که علامه‏ي مجلسي رحمه‏الله آن را نقل کرده. در اين روايت، برخي از جنايات دشمنان اهل بيت عليهم‏السلام از زبان خودشان نقل شده و ستم‏هايي که در حق خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام شده و در مورد انحراف مسير نبوت به خلافت غاصبانه‏ي حکومت حبتري - نخستين غاصب خلافت اولياي الهي - بيان گرديده است. «محقق».

[3] حياض؛ جمع حوض: آبدانها، آبگيرها. (فرهنگ معين: 1380/1).

[4] مياه؛ جمع ماء: آب‏ها (فرهنگ معين: 4482/2).