بازگشت

سر مطهر امام حسين و تنور خولي


صاحب «مناقب» و ابن نما رحمه الله نقل كرده اند:

خولي ملعون، آن سر مقدس را شب به كوفه آورد، به قصر پسر زياد رفت، ديد بسته است. به همين جهت، به سوي منزل خود رفت. او دو زن داشت، يكي حضرميه و ديگري اسديه.

او آن سر مقدس را در تنور پنهان كرد و به نزد زوجه ي حضرميه رفت كه او را «نوار» مي گفتند.

آن زن به او گفت: چه خبر داري؟

گفت: «جئتك بالذهب»؛ براي تو طلا آورده ام، اين سر بريده ي حسين است كه در خانه ي توست.

آن زن گفت: واي بر تو! مردم مي روند، طلا و نقره مي آورند و تو رفته اي سر فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را آورده اي؟ به خدا قسم! هرگز سر من و تو در يك بالش قرار نخواهد گرفت.

پس برخاست و از خانه بيرون آمد، آن ملعون، زن اسديه را خواست و با او خوابيد.

زن حضرميه مي گويد: من بر آن موضعي كه سر مطهر را گذاشته بود، متوجه


شدم. ديدم كه نوري همانند عمود از آن، به سوي آسمان مي درخشيد و مرغان سفيدي چند ديدم كه در اطراف آن مكان، در اطراف آن سر پرواز مي كردند. [1] .

بعضي ازعلما ذكر كرده اند - اگرچه در كتب معتبره مذكور نيست - آن زن مي گويد:

ناگاه ديدم، پنج زن از آسمان فرود آمدند، يكي از آنان پيش آمده آن سر را برداشت و بوسيد و بر سينه ي خود نهاد و مي گريست و مي گفت:

اي شهيد مادر! و اي غريب مادر! خدا داد مرا از قاتلان تو بستاند.

پس آنان گريه بسياري كردند و آن سر مطهره را گذارده و رفتند.

آن زن برخاست و آن سر مطهره را برداشت و بر سينه اش چسبانيد و آن قدر بر سر و سينه ي خود زد كه مدهوش گرديد.

چون به هوش آمد، بر سر بالين شوهر ملعونش رفت و گفت: اي حرامزاده ي بي حيا! اين سر كيست كه به خانه آورده اي؟ اين سر فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است كه آن را در تنور گذاشته و خود به استراحت خوابيده اي؟ برخيز و ببين كه از زمين تا آسمان خروش و فغان است و ملائكه فوج فوج به زيارت آن سر مبارك فرود مي آيند. خدا تو و تابعان تو را لعنت كند.

اين گفت و از خانه بيرون آمد. [2] .


پاورقي

[1] المناقب: 68/4، مثيرالاحزان: 85، بحارالانوار: 125/45.

[2] رجوع شود به: مدينة المعاجز: 124/4 ح 1134.