بازگشت

بازگشت اسب امام حسين به خيمه ها و استقبال اهل حرم


صاحب «مناقب»، ابن بابويه، ابومخنف و صاحب «منتخب» با الفاظ متقاربه روايت كرده اند:

هنگامي كه امام حسين عليه السلام را شهيد كردند، اسب آن حضرت چون صاحب خود را كشته ديد، شيهه مي كشيد و فرياد مي زد و همهمه مي كرد.

ابومخنف مي گويد: مي گفت:

«الظليمة! الظليمة! من امة قتلت ابن بنت نبيها»؛

داد داد از امتي كه فرزند دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خود را كشتند.

آنگاه رو به معركه و مقتل روانه شد، در ميان كشته شدگان مي گشت.

پسر سعد گفت: اين حيوان را بگيريد.

به دورش جمع شدند، آن حيوان دست بر زمين مي زد و لگد مي زد و با دندان، لگد و دست و پا چهل نفر را به جهنم فرستاد و سواران بسياري را از اسب بر زمين انداخت، آخر نتوانستند او را دستگير نمايند.

پسر سعد فرياد زد: واي بر شما! از او دور شويد، او را واگذاريد ببينيم چه مي كند؟


از او دور شدند، چون آن اسب ديد، كسي در طلبش نيست در ميان كشتگان آمد، مي گرديد تا به بدن انور زاده ي خيرالبشر رسيد. پس آن را مي بوييد و مي بوسيد و پيشاني بر او مي ماليد.

«و هو مع ذلك يصهل [صهيلا عاليا] و يبكي بكاء الثكلي»؛

و با وجود اين، نعره مي زد و مثل زن بچه مرده، اشك از ديده مي ريخت به نحوي كه هر كس حاضر بود، متعجب گرديد.

پس به جانب خيمه ها روانه شد، بيابان از صداي او پر گرديده بود.

زينب عليهاالسلام صداي اسب برادر را شنيد، به سكينه عليهاالسلام گفت: صداي اسب برادرم مي آيد، شايد پدرت آمد، «اخرجي اليه و استقبلي»؛ از براي استقبال پدر بيرون رو.

سكينه عليهاالسلام در حالي كه مقنعه بر رو انداخته بود، از خيمه بيرون آمد، چون نظر كرد، اسب را ديد، ولي پدرش را نديد، بر سر و روي آن نگاه كرد، يال و كاكل اسب را خون آلود ديد، پس مقنعه از سر كشيد و جامه را دريد و فرياد زد:

«قتل والله! الحسين»؛

به خدا قسم! پدر مرا كشتند و مرا يتيم كردند.

پس ناله ي «واقتيلاه! واغريباه! وابعد سفراه! و واطول كرباه! و واضيعتاه!» بر آورده و سيلي بر رو مي زد.

وقتي زينب عليهاالسلام صداي او را شنيد، نعره ي «واحسينا!» از دل بركشيد.

زنان از خيمه ها بيرون ريختند، همگي جامه ها را چاك زده و سيلي بر صورت زدند و ناله «وامحمداه! واعلياه! وافاطمتاه! واحسناه! واحسيناه!» برآوردند و فرياد «واأخاه! واغربتاه! و اقلة ناصراه!» بركشيدند، [آنان فرياد مي زدند:]

«اليوم مات محمد المصطفي، اليوم مات علي المرتضي، اليوم ماتت فاطمة الزهراء»؛

امروز محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، امروز علي مرتضي عليه السلام را شهيد كردند، امروز فاطمه زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت.

پس چنان شيون و فغان از آن بي كسان بلند شد كه ملائكه ي آسمان را به تضرع


درآوردند. [1] .



فمن ندبهم قد قطعت كبد أحمد

و كل يناديه لفرط الأمائق



چنان ناله و ندبه از ايشان بلند شد كه جگر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پاره شد و هر يك از سوز دل آنان حضرت را ندا مي كردند كه:



تبصر رسول الله شدة حالنا

و من آلك الغر الكرام بخافق



يا رسول الله! نظر كن و شدت حال ما غريبان را ببين و اولاد عزيز خود را در تنگناي محنت ببين.



و هذي تنادي رب عجل مماتنا

و هذي تنادي الغوث من عظم ما لقي



يكي مي گفت: خدايا! اجل ما را نزديك و ما را قبض روح كن. ديگري مي گفت: الغوث! الغوث! آخر فريادرسي نيست كه ما را فريادرسي كند؟


پاورقي

[1] مقتل الحسين عليه‏السلام: 151، المنتخب: 452/2 و 453، امالي شيخ صدوق: 226، بحارالانوار: 60/45.