بازگشت

امام حسين در قتلگاه


و به روايت ابن طاووس رحمه الله: شمر ملعون فرياد زد: واي بر شما! منتظر چه هستيد؟

پس از هر جانب به سوي او حمله كردند، پس زرعة بن شريك ضربتي بر كتف چپ او زد.

و به روايتي: كتف چپ او را از بدن جدا كرد، پس ضربتي ديگر بر عاتق مقدسش - يعني ميانه ي دوش و گردنش - زد، چون اين ضربت بر او رسيد، آن بزرگوار بر رو درافتاد و آن جناب از روي ضعف، گاهي مي افتاد و گاهي مي نشست.

پس سنان بن انس ملعون نيزه اي بر سينه ي آن حضرت زد، نيزه را كشيده، نيزه ي ديگري بر سينه ي شريفش زد، پس همان ولدالزنا تيري بر سينه اش زد و يكي به


گردنش زد كه آن جناب به رو درافتاد.

سپس آن حضرت برخاست و تير را با قوت كشيد، دست هاي خود را به نزديك زخمش گذاشت و خون آن را مي گرفت و بر سر و ريش خود مي ماليد و مي گفت:

«هكذا ألقي الله مخضبا بدمي، مغصوبا علي حقي»؛

خدا را چنين ملاقات مي كنم كه به خون خود آلوده و با حق مغصوب.

مردي در كنار عمر سعد ايستاده بود، آن حرام زاده به عمر گفت: واي بر تو! او را خلاص كن و كار او را بساز.

در اين هنگام، خولي ملعون به جهت اين امر عظيم اقدام كرده، لرزه بر اندام او افتاد و برگشت. [1] .

ابن شهر آشوب مي گويد: از هر جانب به او حمله ور شدند، ابوالحتوف جعفي، تيري بر جبين مباركش زد و حصين بن نمير، تيري بر دهن آن حضرت زد، ابوايوب غنوي، تيري زهرآلود بر حلقش زد.

حضرت فرمود:

«بسم الله [و بالله]، ولا حول و لا قوة الا بالله، و هذا قتيل في رضاء الله»

آنگاه آن حضرت خون خودش را گرفت و چندين مرتبه بر سر خود ماليد. [2] .

سنان بن انس ملعون به جهت كشتن آن حضرت آمد، چون خواست شمشير بر او زند، آن امام عالي مقام چشم باز كرد، آن بي حيا شرم كرده، برگشت.

شبث بن ربعي پا پيش گذاشت، حضرت گوشه ي چشمي باز كرد، شمشير از دست او افتاد، گفت: «معاذ الله يا حسين! أن ألقي الله بدمك».

عمر بن حجاج از اسب فرود آمد، پاي جرئت در ميدان بي ديني گذاشت، همين كه نظرش بر چشم هاي آن حضرت افتاد برگشت و سوار اسب شد.

شمر ولدالزنا گفت: چرا برگشتي؟

گفت: چشم هاي او مانند چشم هاي جدش به نظر آمد، نخواستم خونش گردن


گيرم شود. [3] .

حميد بن مسلم گويد: در اين اثنا، زينب عليهاالسلام از خيمه بيرون آمد، گوشواره هايش در گوشش مي لرزيد، و مي گفت:

«ليت السماء انطبقت علي الأرض و ليت الجبال تدكدكت علي المهل».

اي عمر سعد! آيا ابا عبدالله عليه السلام را مي كشند و تو ايستاده اي مي بيني؟

اشك از روي آن ملعون جاري شد. [4] .


پاورقي

[1] اللهوف: 175 و 176، بحارالانوار: 54/45 و 55.

[2] رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 349/4، ذريعة النجاة: 258.

[3] رجوع شود به: ناسخ التواريخ: 389/2، ينابيع المودة: 348 باب 61.

[4] بحارالانوار: 55/45.