بازگشت

شير بيشه ي شجاعت و حمله ي ديگر


آه! آنگاه آن شجاع مظفر بار ديگر به ميدان آمد و مانند شير خشمناك خود را بر آن قوم بي باك زد، از شدت عطشي كه داشت و نظر به عادت جاريه و طبيعت بشريه، باز اراده ي فرات كرد، او را مانع شدند و نگذاشتند كه به آب برسد.

و بنا به روايتي: خود را به فرات رسانيد و ركوه را - كه ظرفي كوچك به جهت آب خوردن است - پر از آب كرد و خواست تناول كند، مردي از قبيله ي بني دارم - كه او را ذرعة بن شريك مي گفتند - تيري بر حنك شريفش زد كه ركوه از دستش افتاد، تير را كشيد خون از ريش آن حضرت جاري شد، آن را مي گرفت و مي فرمود:

«هكذا ألقي الله»؛ [با همين حال خدا را ملاقات مي نمايم] و آن را به سوي آسمان مي انداخت. [1] .

نقل شده: آن ملعون را حرارتي در باطن و پشت او بهم رسيد، كه او را باد مي زدند و يخ بر شكمش مي ماليدند و كافور به ريشش مي ماليدند، مي گفت: عطش مرا كشت!

ظرف هاي بزرگ پر از سويق و آب مي آوردند كه براي پنج نفر كفايت مي كرد، مي خورد و مي گفت: «أهلكني العطش»،

دلو بزرگ آب مي آوردند، همه ي آن را مي خورد، ساكن نمي شد، چنين بود تا شكمش پاره پاره شد وبه هاويه ملحق گشت. [2] .


اما آن حضرت زخم خود را با كهنه بست، و روي به ميدان آمد.

به روايتي: بعد از آن، از آب مأيوس شد، دانست كه آب به او نمي رسد، مگر اين كه از دست جد و پدرش، كه شراب طهور بنوشد، فرمود:



شيعتي مهما شربتم ماء عذب فاذكروني

أو سمعتم بغريب أو شهيد فاندبوني [3] .

شيعيان من! هر موقع آب خوشگوار بنوشيد، يادي از لب تشنه ي من كنيد كه مرا با لب تشنه كشتند، و اگر شنيديد كه كسي در غريبي افتاده يا بي جرم كشته شده بر غريبي و شهادت من ندبه و نوحه كنيد.


پاورقي

[1] بحارالانوار: 50/45.

[2] بحارالانوار: 310/45 و311.

[3] در نقل ديگري آمده: حضرت سکينه عليهاالسلام گويد:

هنگامي که روي جسد مطهر پدرم بي‏هوش افتاده بودم، در اين حال، از پدر بزرگوارم شنيدم که اين اشعار را مي‏خواند. رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 374/4، ذريعة النجاة: 299 و 300.