بازگشت

امام حسين و حمله ي مجدد به لشكر


حضرت آنان را دلداري داده روانه ي ميدان گرديد، باز بر لشكر حمله كرد.

«فأقلب أولهم علي آخرهم، فانكشفوا من بين يديه يعدوا بعضهم بعضا»؛

آن لشكر گران را بهم زد وآنان از پيش آن اسدالله مي گريختند و بهم مي خوردند.

تا آن كه ايشان را از شريعه دور كرده و اسب خود را در ميان آب راند «و كادت أن تطلع روحه من شدة العطش»؛ از حرب چنان تشنگي بر او غالب شده بود كه نزديك بود روح مباركش از بدنش پرواز كند.

همچنين اسب او چنان تشنه بود كه نزديك بود هلاك گردد. اسب از شدت عطش مي خواست آب بياشامد، حضرت به او خطاب فرمود:

تو تشنه اي و من هم تشنه ام، به خدا قسم! آب را نمي چشم تا تو آب بخوري.

چون اسب اين سخن از آن حضرت شنيد، سر بالا كرد و آب نخورد.

حضرت خطاب به او كرد كه:

«اشرب و أنا أشرب»؛

تو بخور من هم مي خورم.

پس كفي از آب برداشت كه به حلق تشنه ي خود برساند، ناگاه حصين بن نمير ملعون تيري انداخت و بر دهان مباركش تير خورد، تير را كشيد خون از زخم مي جوشيد، خون را با دست مبارك مي گرفت و به هوا مي انداخت و مي گفت:

«يا رب! اليك أشكو من قوم أراقوا دمي، و منعوني من شرب الماء»؛

خدايا! به سوي تو از گروهي كه خون مرا مي ريزند و نمي گذارند كه شربتي از


آب به حلق تشنه ام برسانم، شكايت مي كنم.

باز خواست آب بياشامد، پسر سعد گفت: واي بر شما! اگر او آب بياشامد، همه ي شما را خواهد كشت.

ناگاه ملعوني فرياد زد: «أدرك خيمة النساء فقد هتكت!»؛ خيمه ي زنان را تاراج كردند.

حضرت آب را ريخت و بر آنان حمله كرد و خود را به خيمه رسانيد، ديد خيمه سالم است، دانست كه اين مكر و غدر آن گروه غدار بوده است. [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار: 51/45، رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 344/4 و 345.