بازگشت

امام حسين و وداع ديگري با اهل حرم


از سيدالساجدين عليه السلام روايت شده كه مي فرمايد:

هنگامي كه پدر بزرگوارم اين خطبه را خواند و جواب آن قوم شقاوت مآب را شنيد، به سوي خيمه آمد و اشك از ديده هايش مي ريخت، چون به خيمه رسيد، خواهرش زينب خاتون عليهاالسلام از خيمه، مضطرب و حسرتناك دامن بر زمين كشان بيرون آمد، او جواب قوم را كه به آن حضرت گفته بودند شنيده بود.

زينب كبري عليهاالسلام گفت:

«يا أخي! هذا كلام من أيقن بالقتل»؛

اي برادر! اين گفت و گو، گفت و گوي كسي است كه يقين به كشته


شدن داشته باشد.

فرمود:

بلي، اي خواهر! «كيف لا يوقن بالقتل من لا معين له و لا مجير»؛

چگونه يقين به كشته شدن نداشته باشد و دل به مرگ ندهد، كسي كه يار و دادرسي ندارد.

پس گريه در گلوي پدرم گرفت و گريه كرد، چون زينب عليهاالسلام گريه برادر و مظلومي او را ديد، گفت:

«واثكلاه! ينعي الحسين نفسه»؛ برادرم خبر مرگ خود را مي دهد.

«وامحمداه! واعلياه! وافاطمتاه! واحسناه! واحسيناه! [1] .

شيخ مفيد رحمه الله و ديگران ذكر كرده اند:

هنگامي كه آن حضرت به ميدان آمد بر آن قوم حمله كرد و اين رجز را خواند:



كفر القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين



اي قوم! كافر شديد و از دين برگشتيد و از قديم از ثواب هاي آخرت اعراض كرده بوديد.



قتل [2] القوم عليا و ابنه

حسن الخير كريم الأبوين



حنقا منهم و قالوا أجمعوا

و احشروا الناس الي حرب الحسين



همين قوم، پدرم علي مرتضي عليه السلام را كشتند و برادرم حسن مجتبي عليه السلام را شهيد نمودند و به جهت كينه هايي كه در دل دارند، چون از كشتن آنان فارغ شدند و مرا تنها ديدند، گفتند: گرد هم آييد! و مردم را از براي حرب حسين و كشتن او جمع كنيد!



يا لقوم من اناس رذل

جمعوا الجمع لأهل الحرمين



ثم صاروا [3] و تواصوا كلهم

باجتياجي لرضاء الملحدين



واي بر اين اراذل! كه از براي صاحبان حرم خدا، لشكر جمع مي كنند و واي بر اين گروه ملحد! كه به استيصال من، به خاطر دلجويي دو ملحد به يكديگر وصيت و سفارش مي كنند.



لم يخافوا الله من سفك دمي

لعبيدالله نسل الكافرين






و ابن سعد قد رماني عنوة

بجنود كوكوف الهاطلين



در ريختن خون من از خدا نمي ترسند، به جهت عبيدالله كه نسل دو كافر مرتد است و پسر سعد با لشكر انبوه و بي شماري به سوي جنگ من آمده اند.



لا لذنب [4] كان مني قبل ذا

غير فخري بيضاء النيرين



بعلي الخير من بعد النبي

والنبي القرشي الوالدين



من پيش از اين گناهي نكرده ام كه مستوجب اين عقوبت باشم و تقصيري نداشتم بجز اين كه هميشه به كسي كه نور او شمس و قمر را روشني مي دهد، به پدرم علي كرار و به جدم احمد مختار فخر مي نمايم.



خيرة الله من الخلق أبي

ثم امي فأنا بن الخيرتين



فضة قد خلصت من ذهب

فأنا الفضة و ابن الذهبين



ذهب في ذهب في ذهب

و لجين في لجين في لجين



پدر و مادرم بهترين خلق خدا مي باشند. پس فرزند دو برگزيده از خلق خدا مي باشم كه نقره ي خالصي هستم كه از طلاي صاف كرده بيرون آمده ام، پس فرزند طلاي خالص مي باشم.



والدي شمس و امي قمر

فأنا الكوكب و ابن القمرين



جوهر من فضة مكنونة

فأنا الجوهر و ابن الدرتين



من له جد كجدي في الوري

أو كشيخي؟ فأنا بن العلمين



فاطم الزهراء امي و أبي

قاصم الكفر ببدر و حنين



در همه ي روزگار چه كسي جدي مثل جد من دارد؟ و كدام پدري مثل پدر من دارد؟ مادرم فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و پدرم علي مرتضي عليه السلام است كه به شمشير آبدارش قامت كفر را شكسته و علم كفر را سرنگون كرد.



عبدالله غلاما يافعا

و قريش يعبدون الوثنين



يعبدون اللات و العزي معا

و علي كان صلي القبلتين



مع رسول الله سبعا كاملا

ما علي الأرض مصلي غير ذين



ايمان پدرم از همه كس بيشتر بود، او ايمان به خدا داشت و بندگي خدا را مي كرد در حالي


كه طفل بود و به بلوغ نرسيده بود و قريش همه بت پرست بودند و ايشان لات و عزي را مي پرستيدند و پدرم به دو قبله نماز مي خواند.

هفت سال با پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز كرد كه در روي زمين نمازگزاري به غير از اين بزرگوار نبود.



هجر الأصنام لم يعبدهم

مع قريش لا و لا طرفة عين



من لم عم كعمي جعفر؟

خلق الله له أجنحتين



پدرم كسي بود كه طرفة العين عبادت معبود به غير حق نكرد. و چه كسي است كه عمويش مثل عموي من باشد كه خدا دو بال به او داد كه در بهشت پرواز نمايد؟



نحن أصحاب العبا لمستنا

قد ملكنا شرقها و المغربين



نحن جبريل لنا سادسنا

و لنا الكعبة ثم الحرمين



ما پنج تن از آل عبا مشرق و مغرب عالم را مالك مي باشيم و شما رعيت و عبيد ما هستيد كه شمشير بر روي ما مي كشيد.

ما پنج نفر هستيم كه در همه ي عالم كسي نبود كه ششم ما گردد، تا آن كه جبرئيل ششم ما گرديد.



جدي المرسل مصباح الدجي

و أبي الموفي له بالبيعتين



والدي خاتمه جاد به

حين وافي رأسه للركعتين



قتل الأبطال لما برزوا

يوم احد و ببدر وحنين



أظهر الاسلام زعما للعدي

بحسام صارم ذي شفرتين



بدان كه اين رجز از اشعار مشهوره ي آن حضرت است، و با زياد و كمي در اكثر كتب مقتل مذكور است. اگر چه در بعضي از كتب مقتل پيش از اين نقل شده، لكن به جهت اختصار، به همين مقدار اكتفا شد.

آنگاه آن حضرت - روحي له الفداء - در برابر آن قوم ايستاد و شمشير را برهنه كرده و بر دست داشت «آيسا من الحياة عازما علي الموت»؛ در حالتي كه از زندگي خود مأيوس و عازم مرگ شده بود، اين اشعار را مي خواند:



أنا بن علي الطهر من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين أفخر



منم فرزند علي مرتضي عليه السلام كه بهترين شخصيت همه ي عالم از آل بني هاشم است، همين


فخر مرا بس است اگر بخواهم فخر كنم.



و جدي رسول الله أكرم من مضي

و نحن سراج الله في الأرض نزهر



و فاطم امي من سلالة أحمد

و عمي يدعي ذوالجناحين جعفر



و فينا كتاب الله أنزل صادقا

و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر



و نحن أمان الله للناس كلهم

نسر بهذا في الأنام ونجهر



و نحن و لات الحوض نسقي ولاتنا

بكأس رسول الله ما ليس ينكر



و شيعنا في الناس أكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيامة يخسر



فطوبي لعبد زارنا بعد موتنا

بجنة عدن صفوها لا يكدر [5] .




پاورقي

[1] اللهوف: 140 و 141، با اندکي تفاوت.

[2] در بحارالانوار آمده: «قتلوا».

[3] در بحارالانوار آمده: «ثم ساروا».

[4] در بحارالانوار آمده: «لا لشي‏ء».

[5] المناقب: 88-86/4، بحارالانوار: 49-47/45.