بازگشت

مصيبتي كه انبيا تاب شنيدن آن را نداشتند


و از اينجا معلوم مي شود كه تأثير مصيبت سيدالشهداء عليه السلام در سنگ، چوب، آسمان و زمين بعيد نيست، بلكه بقاي آسمان و زمين بعيد است.


بلي، چون حكمت بالغه ي كامله ي الهيه به انهدام عالم تعلق نيافته بود و خليفه ي او، فرزندش نيز در عالم بود به همين جهت، عالم منهدم نگرديد.

لكن اگر چه منهدم نشد، اما به جهت آن، آشوبي در عالم برپا گشت كه نزديك شد بالمره منعدم گردد، كوه ها از هم بپاشيد، درياها بجوش آمد، آفتاب و ماه سياه شدند، از آسمان خون و خاكستر باريد، از زمين خون جوشيد.

آري، كم مصيبتي نبود، انبيا تاب شنيدن آن را نداشتند.

حضرت آدم عليه السلام وقتي اين مصيبت را شنيد، مثل زن بچه مرده بر او گريست. [1] .

حضرت نوح عليه السلام وقتي شنيد مثل عزاداران گريست. [2] .

وقتي به حضرت ابراهيم عليه السلام ملوك آسمان ها را نشان دادند، چون نظرش بر عرش اعظم افتاد، پنج نور مقدس ديد كه احاطه به عرش الهي كرده بودند، پرسيد: اين انوار مقدسه از كيست؟

گفتند: انوار مقدسه ي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم، اوصياي او و دختر اوست.

گفت: به چه سبب هرگاه بر ايشان نظر مي كنم خوشحال مي شوم و چون به نور پنجمي نظر مي كنم، مهموم و مغموم مي شوم؟

گفتند: اي ابراهيم! نمي داني كه به صاحب اين نور مقدس چه ظلم مي كنند، چون شمه اي از آن را شنيد محزون و مغموم گرديد و زندگاني بر او تلخ شد.

عزيز من!



افسانه اي كه كس نتواند شنيدنش

يارب! به اهل بيت چه آمد ز ديدنش؟



از حضرت صادق عليه السلام در مورد تفسير آيه ي (فنظر نظرة في النجوم - فقال اني سقيم) [3] پرسيدند؟

فرمودند: مراد اين نيست كه به ستاره ها نظر كرد پس گفت: مريضم.

حضرت فرمودند:

بلكه در نجوم نظر كرد و حساب كرد، «فرأي ما يحل بالحسين عليه السلام»؛ پس


دانست كه بر حسين عليه السلام چه رو مي دهد، چون اين آيه را ديد، گفت:

«اني سقيم لما يحل بالحسين عليه السلام»؛

من بيمارم و مريض شده ام به جهت آنچه بر حسين عليه السلام [از مصايب] مي رسد. [4] .

بلي، غم حسين عليه السلام، دوستان خدا را بيمار كرد، انبيا را مريض گردانيد.

نمي دانم چرا شيعيانش در اين غم، مريض و بيمار نمي شوند؟ و چرا عوض اشك، خون از ديده نمي ريزند؟

وقتي به حضرت زكريا عليه السلام خبر دادند كه (كهيعص) يعني: در كربلا حسين عليه السلام و عترت او، توسط يزيد در حالت عطش و تشنگي هلاك مي شوند و ايشان بجز صبر كاري نخواهند كرد. چون زكريا عليه السلام اين قصه را شنيد، سه روز از خانه بيرون نيامد و در ندبه و گريه و زاري بود و كسي را به نزد خود راه نمي داد.

آنگاه گفت:

خدايا! مرا فرزندي بده و او را قرةالعين من گردان و مرا فريفته ي محبت او گردان و او را از من به منزله ي حسين عليه السلام نسبت به جدش گردان، پس دل مرا در مصيبت او بدرد آور، همچنان كه دل حبيب محمد صلي الله عليه و آله و سلم در مصيبت فرزندش بدرد مي آيد. [5] .

پوست سر و روي حضرت اسماعيل صادق الوعد عليه السلام را كندند. سطاسطائيل [6] ملكه عذاب آمده و گفت: به هر عذابي كه مي خواهي بگو تا قومت را عذاب كنم.

اسماعيل عليه السلام گفت:

نمي خواهم، [اي سطاطائيل!] مي خواهم در اين بليه به حسين عليه السلام فرزند پيغمبر آخرالزمان صلي الله عليه و آله و سلم اقتدا كنم، او مظلوم است، من هم


مي خواهم مظلوم باشم... [7] .

وقتي موسي بن عمران عليه السلام نزد حضرت خضر عليه السلام رفت، چون به نزد او رسيد، سلام كرد، بعد از جواب گفت: تو كيستي؟

گفت: موسي.

گفت: موسي بن عمران، كليم الله؟

گفت: بلي.

گفت: براي چه آمده اي؟

گفت: براي آن كه بعضي از علومي را كه به تو تعليم كرده اند، به من تعليم كني.

حضرت خضر عليه السلام گفت:

«اني وكلت لأمر لا تطيقه»؛ امر چندي به من موكل كرده اند كه تو تاب آن را نداري.

«فحدثه عن آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و عن بلائهم و عما يصيبهم، حتي اشتد بكائهما»؛ پس حضرت خضر عليه السلام از بلاها و مصيبت هايي كه به اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي رسد براي حضرت موسي عليه السلام بيان كرد و آن دو گريه ي شديد كردند. آنگاه از براي موسي عليه السلام فضايل محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را و بلاهاي ايشان را گفت و آنچه خدا در عوض به ايشان مي دهد، بيان كرد.

موسي عليه السلام گفت: خدايا! مرا از امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم گردان. [8] .

عيسي بن مريم عليهماالسلام را حضرت مريم به صباغي داد، عيسي عليه السلام همه ي كرباس ها و كلاف ها را كه هر يك به رنگي بايست رنگ شود، همه را در خم ريخت و نيلي كرد و اين در حالي بود كه در تصور اندوه سيدالشهداء عليه السلام بود.

عيسي عليه السلام در مهد بود كه از پيغمبران بود و سفاهت رأي و جهالت رأي از پيغمبران بي معني است. آري، آري.




يك باره جامه در خم گردون به نيل زد

چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد



باري، همه ي عالم از آسمان ها، زمين ها، عرش و كرسي، لوح و قلم، بهشت و جهنم، حورالعين و رضوان، مالك و ريح، طمطام وثري، تحت الثري و طبيعت و نفس و ماده و آنچه ديده و شنيده مي شود و آنچه ديده و شنيده نمي شود؛ همه و همه از جهت خوش آمدن محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم - كه عقل كل و كل عقل و قطب الاقطاب است - از جهت بزرگي بليه ي فرزندش گريستند.

بلكه بعضي از عارفان گفته اند:

هر گريستن به حق، برگشتش به گريستن به آن حضرت است، هر سنگي كه از كوه مي افتد از غم آن حضرت است؛

گريه ي طفلان در گهواره از غم آن حضرت است؛

موج دريا از غم اوست؛

غبار صحرا از اندوه اوست؛

زردي و خزان درختان از غم آن حضرت است؛

غرش رعد از حزن اوست؛

و بارش از ابر گريه بر اوست.

و اين معني اگر چه بعيد از اذهان است، لكن در نظر اهل بصيرت و معرفت چنين است كه جميع ممكنات به واسطه ي ايشان خلعت وجود پوشيده اند و جملگي عكسي از شعاع ايشانند و نزول رحمت به واسطه ي ايشان است و اگر ايشان را بليه اي روي دهد، همه ي عالم را روي مي دهد.

و فرمودند: «نحن محال مشية الله». [9] چون محل مشيت الهي متأثر گردد، هر چيزي متأثر مي شود.

لكن منافقين از ايشان نيستند، اگر چه وجود ايشان از وجود پيغمبر و آل اوست، لكن از قبيل ظل است كه ظل از آفتاب نيست، اگر چه به آفتاب است.

بخلاف شيعيان كه از ايشانند، مثل شعاع كه از شمس است و بديهي است كه


تيرگي شمس، تيرگي شعاع است و صفاي آن به صفاي شعاع.

و نظر به اين كه حسين بن علي عليهماالسلام كه مظهر خضوع و خشوع است و هر خضوع و خشوعي كه در عالم امكان مي باشد، به جهت خضوع او و به واسطه ي اوست.

پس منافاتي ميان حدوث اين آثار قبل از حادثه ي آن بزرگوار نيست، اخبار نيز بر اين كه: هر چيزي بر او گريست، متفق است، [10] لكن گريه ي هر چيزي بحسب حال او است.



گر چشم روزگار بر اوفاش مي گريست

خون مي گذشت از سر ايوان كربلا



چه نيكو مي گويد شيخ احمد لحساوي:



كل انكسار و خضوع به

و كل صوت فهو نوح الهواء



هر شكستي كه به موجودات مي رسد و هر خضوعي كه به جهت ممكنات عارض مي گردد به جهت اوست، و هر صدايي كه در هوا بهم مي رسد آن نوحه ي هواست كه بر آن حضرت عليه السلام نوحه مي كنند.



ما في الوجود معجم لم يكن

الا عرته حيرد فا استوي



در عالم وجود، چيز ناطق و صامتي نيست، مگر او را در ماتم آن حضرت حيرتي روي داده است.



فطبق الدنيا مصاب هوي

لما سيأتي أبدا أو أتي



پس به جهت مصيبت او، عالم را مصيبتي گرفت و مصيبت او، عالم را از گذشته و آينده مصيبت زده نموده است.



و كل رطب ينتهي زابلا

وذي قوام يعتريه النوي



هر چوب تري را كه مي بيني از غم حسين عليه السلام خشك شده و لاغر و گداخته مي شود. و هر شاخ درختي كه مي بيني از غم او بهم پيچيده است.



أما تري النخلة في قبة

ذات انفطار و انشقاق فشي



آيا نمي بيني درخت خرما را كه هوشياريش از ساير درختان بيشتر است؟ چگونه سعف هايش را كه به منزله ي موي سر اوست، پريشان كرده است.




ما سعفة فيها انتهت أخبرت

الا لها حزن امامي شوي



شاخي از آن كامل نمي شود كه به مصيبت فرزند بهترين موجودات، امام و مقتداي من و همه ي مخلوقات خبر داده شود، مگر آن كه از غم او بريان گردد و از كار بيفتد.



أما تري الأثل و أهدابه

عند الرياح ذا حنين علا؟



آيا چوب گز و مژه هاي گز و مژه هاي چشم او را نمي بيني كه در وقت وزيدن باد صداي ناله ي او بلند مي گردد؟!



أما تري الافاق مغبرة

والشمس حمراء بكرة ومسا؟



آيا آفاق اعلام، كوه و صحرا را نمي بيني كه چگونه غبار اندوه آنان را فراگرفته؟ آيا آفتاب را نمي بيني كه چگونه صبح و شام سر برهنه و سرخ است.



أما سمعت الرعد يبكي له

و البرق و السحب يقطر همي؟



آيا ناله و گريه ي رعد را نمي شنوي؟ آيا آتش به جاني و اندوه برق را نمي بيني؟ و آيا گريه آب را نمي يابي كه به قطرات پياپي اشك مي ريزد.



أما تري النحل له رنة

في طيرانه شديد البكاء؟



آيا زنبور عسل را نمي بيني كه در حال پريدنش ناله و گريه اش بلند است؟



فكل بقعة بها قبره

و كربلا كل مكان تري



گويا همه جاي زمين، محل قبر اوست كه از غمش مي گريد و همه جاي عالم، از غم و اندوه كربلا شده است.



و كل يوم يومه دائما

تغص شرب الماء علي من دعي



چنان مصيبتش در عالم تأثير كرده كه گويا هر روز، روز عاشورا است و هميشه مصيبت او، آب خوشگوار را بر همه تلخ نموده است.



السيف يفري نحره باكيا

و الرمح ينعي قائما و انثني



خنجري كه گلوي او را مي بريد بر او گريه مي كرد و نيزه اي كه بر پهلوي مباركش مي خورد اول بر او مي گريست و خبر مرگ او را مي داد، بعد آن را خم مي كردند و در پهلوي نازنينش مي زدند.



تبكيه جرد جاريات علي

جثمانه و أن تذوق القري



اسب هاي شومي كه بر بدن شريفش مي تاختند بر او مي گريستند، اگرچه اعضايش را درهم


مي كوفتند.



والله! ما رأيت شيئا بدا

في الكون الا ببكاء تلا



به خدا قسم! در اين عالم كون و فساد چيزي را نديدم كه به وجود آيد و از ممكن خفا بيرون آيد. مگر آن كه با گريه ي آن حضرت مقرون و تالي بود.


پاورقي

[1] بحارالانوار: 242/44 ح 37.

[2] بحارالانوار: 243/44 ح 38.

[3] سوره‏ي صافات: آيه‏ي 88 و 89.

[4] الکافي: 456/1 ح 5، بحارالانوار: 220/44 ح 12.

[5] الاحتجاج: 272/2، بحارالانوار: 178/24 ح 14 و 223/44 ح 1.

[6] در کامل الزيارات آمده: «اسطائيل» و آنچه در متن آمده موافق با نسخه‏ي بحارالانوار است.

[7] کامل الزيارات: 138 ح 163، بحارالانوار: 237/44 ح 28.

[8] بحارالانوار: 301/13 ح 21 و 283/26 و 284 ح 40.

[9] بحارالانوار: 43/25.

[10] رجوع شود به: بحارالانوار: 241-220/45 و عوالم العلوم: 455/17.