بازگشت

امام حسين و حب خدا و رسول او نسبت به او


اگر مي خواهي بداني كه چقدر خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را با او محبتي بوده، گوش كن!

از عايشه روايت شده، گويد:

روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرسنه بود، گرسنگي بر او غالب شده بود و چيزي نبود كه با آن خود را سد جوع نمايد، به من فرمود: رداي خودم را بياور.

عرض كردم: مي خواهيد به كجا تشريف ببريد؟


فرمود:

مي خواهم نزد دخترم فاطمه عليهاالسلام روم؛ «فأنظر الي الحسن و الحسين ليذهب ما بي من الجوع»؛

و بر حسن و حسين عليهاالسلام نظر كنم و ايشان را ببينم تا از شدت جوع تسكين يابم.

پس رفت و وارد خانه ي فاطمه عليهاالسلام شد و فرمود: پسرهايم كجايند؟

عرض كرد: آنها از خانه بيرون رفته اند و از گرسنگي و جوع گريه مي كردند.

پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم از عقب ايشان بيرون رفت، در راه ابوذر را ديدند، فرمودند: يا عويمر! آيا فرزندان مرا ديدي؟

عرض كرد: بلي، يا رسول الله! آنها را در سايه ي ديوار بني جدعان خوابيده، ديدم.

آن حضرت به نزد آن دو بزرگوار رفت، آنها را در بغل گرفت، آنها مي گريستند و آن حضرت اشك از چشم هاي ايشان پاك مي كرد.

ابو درداء عرض كرد: [بگذار من آنها را بغل گرفته و حمل نمايم.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:

اي ابودرداء] بگذار من اشك از ديدگان ايشان پاك نمايم؛

«فوالله الذي بعثني بالحق نبيا! لو قطرت قطرة في الأرض لبقيت المجاعةي امتي الي يوم القيامة...»؛ [1] .

به خداوند كه مرا به راستي براي خلق فرستاد! اگر قطره اي از اشك چشم ايشان بر زمين برسد، تا قيامت گرسنگي در امت من باقي خواهد بود...

يكي از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي گويد:

روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه لعاب دهان حسين عليه السلام را مي مكد؛ همچنان كه كسي شكر را مي مكد و مي فرمود:

«حسين مني و أنا من حسين، أحب الله من أحب حسينا...»؛


حسين عليه السلام از من است و من از حسينم، خدا دوست دارد هر كه حسينم را دوست بدارد و دشمن دارد هر كه حسينم را دشمن بدارد.

در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت:

يا رسول الله! خدا به جهت كشتن يحيي بن زكريا عليهماالسلام هفتاد هزار نفر از منافقين را كشت و به زودي كه فرزند دختر تو حسين عليه السلام كشته مي شود؛ به جهت او، هفتاد هزار كشته خواهد شد، و قاتل حسين عليه السلام در تابوتي از آتش خواهد بود و عذاب نصف اهل جهنم بر او خواهد بود... [2] .

ابوهريره مي گويد:

پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوي ما بيرون آمد، و حسنين عليهماالسلام با او بودند، يكي را بر دوش راست و يكي را بر دوپ چپ نشانيده، گاهي امام حسن عليه السلام را مي بوسيد و گاهي امام حسين عليه السلام را، چون به نزد ما رسيد، يكي گفت: آيا ايشان را دوست مي داري؟

فرمود:

بلي هر كه ايشان را دوست بدارد مرا دوست داشته [و هر كه آنها را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است]. [3] .

ام سلمه مي گويد:

روزي حسنين عليهماالسلام خدمت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شدند، جبرئيل امين به صورت دحيه ي كلبي نزد آن حضرت بود، پس به نزد وي درآمدند و دست در جيب و آستين او كرده، مي گشتند و از او طلب هديه مي كردند.

جبرئيل دست را به جانب آسمان بلند كرد و از بهشت، سيب، به و اناري به جهت ايشان آورد و به آنها داد.

ايشان خوشحال شده، به نزد جد خود رفتند. آن حضرت ايشان را بوسيد و فرمود: برويد به منزل خود، اول به نزد پدر خود برويد.


ايشان به فرموده ي جد خود عمل كردند، چيزي از آن تناول نكردند تا جناب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تشريف بردند، آنگاه آن فواكه را تناول كردند و هر چند تناول مي كردند به حال اول برمي گشت و آن در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و بعد از وفات ايشان نيز به حال خود بود.

از جناب سيدالشهداء عليه السلام روايت شده كه فرمود:

چون مادرم فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، ديگر آن انار را نديديم، لكن سيب و به بود تا آن كه پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام را شهيد كردند در آن موقع به نيز مفقود شد، و سيب باقي بود [تا آن كه امام حسن عليه السلام با زهر مسموم و به شهادت رسيد و بعد از آن بود] تا وقتي كه ما را از آب منع كردند، من آن را بو مي كردم و التهاب تشنگي من ساكت مي شد؛

«فلما دني أجلي رأيتها قد تغيرت فأيقنت بالفناء»؛ [4] .

چون اجلم نزديك شد آن را ديدم كه متغير شده و بدين وسيله يقين به كشته شدنم كردم.

علي بن الحسين عليهماالسلام مي فرمايد:

اين سخن را يك ساعت پيش از آن كه پدرم كشته شود، از حضرتش شنيدم، هنگامي كه آن حضرت را شهيد كردند بوي سيب از قتلگاه او شنيدم، تجسس كرديم اثري از آن سيب نديديم و بوي آن بعد از شهادت او باقي ماند، او را زيارت كردم بوي سيب از قبرش شنيدم.

[پس هر كدام از] شيعيان صالح ما كه در پي آن باشند بايد قبر مقدسش را اوقات سحر زيارت كنند كه بوي سيب را از قبر حسين عليه السلام خواهند شنيد، اگر مخلص و صادق باشند. [5] .

چه نيكو مي فرمايد سيد جليل الشأن، سيد محمد مهدي رحمه الله:



يوم بنوالمصطفي الهادي ذبائحه

و الفاطميات اسراء نوائحه




آه! از آن روزي كه فرزندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به شمشيرهاي بران ذبح كردند و دختران فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را به اسيري گرفتند.



و سبط أحمد عار بالعراء لقي

مرمل بالدما جرحي جوارحه



آه! از آن روزي كه سبط احمد مختار صلي الله عليه و آله و سلم و نوباوه ي حيدر كرار عليه السلام را برهنه و عريان بر زمين انداخته و بدنش را به خون رنگين نموده و اعضاي شريفش را پاره پاره كردند.



فوق القنا رأسه يهدي لكاشحه

فنال أقصي مناه منه كاشحه



داد از روزي كه سر منور نور ديده ي خيرالبشر را بر سر نيزه كرده و به خاطر عداوت هاي قديمه اي كه در سينه پنهان داشتند به هديه بردند، تا او مراد خاطر خود را از آن سر مطهر حاصل نمايد و دل پر كينه ي خود را از او خالي نمايد.



كم هام عز و أيد للسماح و كم

أقدام سبق بها طاحت جوانحه



آه! چه بسيار از سرهاي منور كه در آن روز از بدن جدا شد و چه بسيار از دست و پايي كه در آن روز از بدن جدا شد و چه بسياري از بدن ها كه در آن روز از دم شمشير پاره پاره گرديد و بر زمين افتادند.



و كم حريم لأهل بيت محترم

قد استحل و كم صاحت صوائحه



و چه بسياري از حرمت ها از اهل بيت رسالت عليهم السلام كه در آن روز ضايع كردند و چه بسياري از زنان مخدره ي محترمه را كه اسير كردند، چه ناله ها از آن اسيران كه در آن روز بلند شد و چه نوحه ها كه از ايشان در آن روز برپا شد.



مصاب خامس أصحاب الكساء وهم

أهل العزاء بهم حلت فوادحه



اين مصيبت خامس آل عبا است كه باعث تسلي عالميان بودند و گويا به جهت رفتن او كه آخر ايشان است، همه ي آنان از دنيا رفته اند.



لم ينس قط و لا الذكري تجدده

أوري بزند الأسي للحشر قادحه



هرگز اين مصيبت فراموش نمي شود و هرگز كهنه نمي شود كه به جهت ياد كردن تازه گردد و بلكه هميشه تازه است و آتش آن هميشه در كانون سينه افتاده است.



كيف السكون عن المكسور منفردا

من غير نسوته خلوا مطارحه



چگونه آرام گيرم و آن مظلوم بي كس را فراموش كنم در حالتي كه ياوران او را بر زمين انداخته بودند و به غير از زنان بي كس و دختران نورس و طفل ها و كودكان، كسي ديگر به


جهت او نمانده بود.



يلقي الأعادي بقلب منه منقسم

بين الخيام و أعداء تكافحه



چون او را معيني نمانده بود كه دفع دشمنان نمايد خود به جنگ دشمنان مي رفت و لكن چون پرستاري از براي زنانش نبود و كسي دفع دشمن از ايشان نمايد نبود دلش به دو قسمت بود: نيمي در خيمه ها در نزد خواهران و دختران و نيمي در ميدان مشغول جنگ با مخالفان بود.



واللحظ كالقلب عين نحو نسوته

ترنو و عين لقوم لا تبارحه



و چشم هاي شريفش و لحظات او نيز مثل دل مباركش به دو قسمت بود: به يك چشم زنان را مشاهده مي نمود كه مبادا كسي به حرم او اذيت كند و چشمي ديگر به سوي دشمنان بود كه از آن طرف دورش را گرفته بودند و از هر طرف تير و نيزه بر بدن شريفش مي زدند. آه!



لهفي عليه و قد مال الطغاة الي

نحو الخيام و خاض النقع سائحه



آه! از آن موقعي كه آن جماعت بي حيا، به حرم محترم او روانه شدند و آن جناب بر زمين افتاده بود و چشمش به جانب خيمه بود، ديد كه دشمنان به سوي خيمه ها روانه شدند، آن حضرت - پدرم و مادرم به فداي مظلوميتت شود - تاب نياورد.



قال: اقصدوني بنفسي و اتركوا حرمي

قد حان حيني و قد لاحت لوائحه



فرياد زد! اي قوم! تا من زنده ام كسي متعرض حرم من نشود، اي قوم! مشغول به كشتن من شويد و دست از حرم من برداريد كه نمي توانم حرم خود را در دست ناكسان ببينم.

اي قوم! رفتن من نزديك شده و آثار مرگ من ظاهر گرديده، بعد از كشتن من، هر آزار و هر اذيتي كه به غريبان اهل بيت من مي خواهيد، انجام دهيد كه من تا زنده ام نمي توانم حرم و زنان خود را ذليل و دستگير ببينم.


پاورقي

[1] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي: 188 ح 93.

[2] بحارالانوار: 314/45.

[3] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي: 140 ح 11.

[4] در بحارالانوار آمده: «فلما اشتد علي العطش عضضتها و أيقنت بالفناء».

[5] بحارالانوار: 91/45 ح 31.