بازگشت

امام حسين و مقام رضا و محبت


بدان كه رضا، ثمره ي محبت و محبت، ثمره ي معرفت است، زيرا بعد از آن كه شخصي كمالات و محسان و اوصاف كسي را تصور كرد و او را صاحب اخلاق حميده و اوصاف محمود يافت، بي اختيار محبت او در كانون سينه ي او جا مي گيرد، چرا كه هر صاحب عقلي، محاسن اخلاق حميده و صفات پسنديده مثل علم، قوت، قدرت، كرم، جود و غير ذلك را مي يابد و هر صاحب شعوري آن را ادراك مي نمايد.

همچنين هر گاه صاحب شعور و عقلي محاسن الطاف كسي را مشاهده نمود و انعام كسي را درباره ي خود، مشاهده نمود، بي اختيار محبت او در دلش قرار مي گيرد و اين امري است واضح و طباع بر اين مجبول مي باشد.

بعد از آن كه محبت او در دلش ريشه كرد و شخص در مقام محبت رسوخ بهم رسانيد، افعال و اعمال محبوب در نظرش محبوب مي شود و بعد از استحكام معني محبت، چه بسا به مقامي مي رسد كه هر چه محبوب آن را محبوب داند او نيز محبوب داند، و هر چه به او كند، آن را خوش داند.



آنچه از دست تو آيد خوش بود

گر همه درياي پر آتش بود



چون اين موضوع را دانستي، بدان كه كسي كه با چشم بصيرت به جلال الهي و كمال و جلال او - كه احاطه به آن ممكن نيست - نظر كند، محبت او در كانون سينه اش قرار گيرد و هر چه معرفتش زيادتر گردد، محبتش بيشتر شود و هر چه محبت زياد شود، شوق زيادتر گردد، تا آن كه به جايي مي رسد كه شب و روز، ذكري به غير از ذكر محبوب و فكري به جز فكر او، نداشته باشد.

نقل شده كه: يونس عليه السلام آن قدر گريست كه كور شد و به جهت عبادت آن قدر


برپا ايستاد كه پشتش خم شد و آن قدر نماز خواند كه زمين گير شد و مي گفت:

«بعزتك و جلالك! لو كان بيني و بينك بحر من نار لخضته اليك شوقا مني اليك»؛

به عزت و جلالت سوگند! اگر در ميان من و تو دريايي از آتش باشد خود را به جهت شوق تو در آن فرومي برم.

بلي، اين مقامي است كه چون بنده ي عارف به اين مقام رسيد، دنيا و آخرت را به نظر نمي آورد و بجز محبوب حقيقي، مطلوبي نمي داند و اگر صد هزار تير بلا بر جانش آيد به جانش مي خرد. كاروان بلايي كه به كشور دل روي آورد در دل را به روي او بگشايد و با روي شكفته از آن استقبال مي نمايد.

و از اينجاست كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

«الدنيا حرام علي أهل الاخرة، والاخرة حرام علي أهل الدنيا، و هما حرامان علي أهل الله، تركت للناس دنياهم و دينهم شغلا بذكرك يا ديني و دنياي».

و چون قبله ي عارفان، جناب سيدالشهداء عليه السلام در مقام معرفت الهي از همه كس بالاتر و مرتبه اش از همه كس عظيم تر بود و گوي سبقت از همه ي انبيا و اوليا ربوده و طاير بلند پرواز معرفتش در فسحت كثير الوسعه ي علوم و معارف اوجس از شاهباز آن حظاير جبروت، زياده بود.

او غصني از شجره ي «لو كشف الغطاء» [1] و ركني از كعبه ي «سلوني عن طرق السماء» [2] بود.

بلكه به مقتضاي مصداق «و لأنا لم يعرف الله» [3] قطاي حظاير قدسي نيز اگر شمع معرفتي روشن نمود، از مصابيح انوار آن محال اسرار الهي روشن كردند.

و به مصداق مفهوم «بنا عرف الله» سكان محافل انس نيز اگر در بحر معرفت، دست و پايي زدند از تعليم آن نهنگ بحار علوم و معارف بود.


پس از اينجا معلوم مي شود كه امام حسين عليه السلام در مقام محبت واقعي، در چه مرتبه اي و در مرتبه ي عشق الهي در چه منزلتي بود.

چنانچه نقل شده كه خودش مي فرمود:



تركت الخلق طرا في هواكا

و أيتمت العيال لكي أراكا



فلو قطعتني في الحب اربا

لما حن الفؤاد الي سواكا [4] .



مجموع ماسوي را در محبت تو، ترك كردم و در هواي تو، دل از غير تو كندم، بلكه دست از خود برداشتم و جان را نثار كردم، و اطفال را به جهت رسيدن به وصل تو يتيم كردم.

اگر مرا در راه محبت تو صد هزار بلا روي دهد و بدنم در راه دوستي تو، پاره پاره شود، هرگز دلم از دوستي تو فارغ نگشته و به ديگري ميل نخواهد كرد.

آري، مقام محبت آن حضرت در اين منزلت بود.



آن كس كه به ياد تو قدم زد

كي ياد كند ز خانمان ها



آري، در اين هوا بود كه دست از جان، مال، فرزند و عيال برداشته و در راه دوست فدا كرد.

او بود كه مي فرمود:

«ما أولهني الي أسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف»؛ [5] .

چقدر به گذشتگان و وصل به جانان مشتاقم، همانند اشتياق يعقوب به يوسف عليهماالسلام.

اگر حكم الهي نبود به اين كه هيچ كس پيش اجل بيفتد از شوق محبت دوست بايست روح از بدنش پرواز كرده باشد كه.

«لولا أحفظ أرواح أحبائي ما تم في أجسادهم». [6] .

باري، از آنجا كه محبت، مقتضي رضا و تسليم است و هر چند محبت زيادتر، رضا زيادتر و تسليم فوري تر مي باشد و چون، آن سر حلقه ي عارفان، محبتش


بي پايان بود به همين جهت، رضا، صبر و تسليمش از همه عظيم تر و مخصوص به خطاب (راضية مرضية) [7] گرديد.

هر چند او را از چهار جانب تيرباران بلا نمودند، و بدنش را به شمشير پاره پاره كردند، بجز رضا به «قضاء الله» چيزي از او ظاهر نشد. و هر چند كار را بر او تنگ گرفتند و خدنگ ستم بر سينه اش زدند، جز «تسليما لأمر الله» چيزي از او سر نزد.

چون او را در راه وفا بي نظير و در ميدان صبر و رضا دلير ديدند، چنانچه مقصود او را تمام يافتند مرضي و مقبولش نمودند.

پس درهاي ملاطفت بر رويش گشودند و به نداي (ارجعي الي ربك) مخصوص گردانيدند و به بشارت (فادخلي في عبادي وادخلي جنتي) [8] او را نوازش كردند.

بلي، او شوري ديگر در سرداشت، شوقي ديگر در دل او بود و ذوقي ديگر در سينه داشت. او دنيا و اهل دنيا را شناخته، معبود خود را شناخته و لذت بندگيش را چشيده و حلاوت جان بازي اش را فهميده بود و دنيا در نظرش قربي نداشت.

در بعضي از اخبار قدسيه وارد شده كه فرمود:

«فارفضوا يا أهل الأرض! ما أنتم عليه من غرورها، و هلموا الي كرامتي و مصاحبتي و مجالستي و مؤانستي و سؤالي، اؤانسكم و اسارع الي محبتكم»؛

اي اهل زمين! آنچه را برسر داريد از غرور دنيا بگذاريد و ترك كنيد و بياييد به سوي كرامت ها، مصاحبت همشنيني انس و سؤال من تا من نيز با شما انس گيرم و در محبت شما مسارعت كنم.

همچنين مي فرمايد:

«ما أحبني أحد [من خلقي] أعلم بذلك من قلبه الا مثلته لنفسي، و أحببته حبا لا يتقدمه أحد من خلقي»؛ [9] .

كسي نيست كه مرا دوست بدارد و حقيقت آن را از دلش بدانم، مگر آن كه او را در پيش نظر رحمت خود ممثل گردانم و او را چنان دوست دارم كه دوستي احدي پيش از آن نباشد.


بلي، اگر چه دوست بسيار و عاشق بي شمار است، لكن كسي مثل امام حسين عليه السلام جان فشاني نكرد و احدي به مثابه ي او در مقام محبت ثابت قدم نبود كه:

«دانه ي عشق جمالش چينه ي هر مرغ نيست».


پاورقي

[1] ارشاد القلوب: 14/2، بحارالانوار: 135/36.

[2] نهج‏البلاغه: خ 189، مشارق الانوار: 279.

[3] مشارق الانوار: 300.

[4] رجوع شود به: منتهي الامال: 456، ديوان اهل البيت عليهم‏السلام: 403.

[5] اللهوف: 126 و 127، بحارالانوار: 366/44.

[6] رجوع شود به: بحارالانوار: 73/75.

[7] سوره‏ي فجر: آيه‏هاي 30-28.

[8] سوره‏ي فجر: آيه‏ي‏هاي 30-28.

[9] جواهر السنيه: 94، بحارالانوار: 26/67، با اندکي تفاوت.