بازگشت

نگاهي به شجاعت حضرت علي اكبر


پس آن شير بيشه ي شجاعت و آن هژبر معركه ي فتوت با آن ضعف و نقاهت، دو مرتبه عازم ميدان شد.

- و اين آخرين دفعه اي بود كه پدر بزرگوارش، خواهران و عمه هايش او را ديدند، ديگر به خيمه نيامد، مگر آن كه نعش پاره پاره اش را آوردند -

پس در اين حال كه به ميدان مي رفت مي گفت:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق



والله رب العرش، لا نفارق

جموعكم أو تغمد البوارق



پس آن شاهزاده جنگ آغاز نمود، «فجعل يكر كرة بعد كرة»، حمله مي كرد


حمله اي بعد از حمله، چنان قتالي به راه انداخت كه كسي مثل او قتال نكرده بود و هشتاد نفر ديگر را كشت كه مجموع كشتگان او دويست نفر بودند.

و بنا به روايت صدوق رحمه الله: چهل و چهار نفر را كشت.

و بنا به روايت ابن شهر آشوب: هفتاد نفر را به قتل رسانيد.

شيخ مفيد رحمه الله و ابن نما رحمه الله گويند: وقتي منقذ بن مره ي عبدي آن ملعون شقي، جنگ آن حضرت را ديد كه چگونه او سرهاي مخالفان را بر زمين مي ريزد و چگونه صف هاي مخالفان را درهم مي شكافد، گفت:

«علي آثام العرب لئن مر بي و هو يفعل بالناس ما فعله لأثكلته أباه»؛

گناهان اين قوم بر من باشد كه اگر به من نزديك شود داغش را بر جگر پدرش مي گذارم و او را عزادار خواهم كرد تا اين قدر خلق را تلف نكند.

حميد بن مسلم مي گويد: آن ملعون در كمين نشست، ناگاه ضربتي بر فرق مبارك همايوني او زد.

و به روايتي: تيري به او زد و افراد ديگر نيز پي درپي شمشير بر بدن شريفش زدند، آن شاهزاده بي تاب شد و مي خواست از اسب بيفتد كه دست را در گردن اسب انداخت، دورش را گرفته و هر يك شمشيري بر او مي زدند، «فقطعوه بسيوفهم اربا اربا»؛ او را با شمشيرهاي خود، پاره پاره كردند.

آخرالامر در گوشه اي از ميدان بر زمين افتاد، نزديك بود كه روحش پرواز كند فرياد زد:

يا أبتا! اينك جدم مرا شربتي داد كه ديگر تشنه نخواهم شد و مي گويد: «العجل! العجل!» كه از براي تو جامي ديگر نگاه داشته ايم. [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار: 44/45.