بازگشت

امام حسين سرآمد اولياي الهي


اما عزيز من! كسي مثل سيدالشهداء عليه السلام در ميدان بلا پايداري نكرد، احدي مانند او جان را فدا نكرد و كسي مثل او در بوته ي بلا نيفتاد.

پيغمبران و اوصياي آنان اگر چه به بلاهاي بسياري مبتلا شدند. مثل زدن، كشتن، خوار شدن، ناسزا شنيدن، گرسنگي و بيماري كشيدن و امثال آن؛ لكن كسي مثل اين بزرگوار نبود كه از ابتداي عمر تا منتهاي آن در بلا بود؛ زيرا كه در ابتداي عمر هر وقت كه نزد جد بزرگوارش مي رفت خبر كشته شدنش را به او مي گفتند و دل مباركش به درد مي آمد.

در سن هفت سالگي جد بزرگوارش از دنيا رفت، پدر و مادرش مظلوم شدند، پدرش را به مسجد كشيدند، مادرش را پهلو شكستند، برادرش را شهيد كردند و حق ايشان را غصب نمودند.

بعد از چندي از رفتن جدش به درد يتيمي مادر گرفتار شدند، در زمان پدر، اندوه مظلومي پدر را داشت تا آن كه پدر را غرق به خون مشاهده كرد.

پس از آن، مظلومي برادر را مي ديد و هميشه به ظلم معاويه ي ملعون مبتلا بودند


تا اين كه برادرش را مسموم ديد.

اما چون نوبت به خودش رسيد، زبان از گفتن آنچه به او رسيده لال است، يكجا چنان كار را بر او تنگ گرفتند كه از وطن خود فرار كرده و به حرم خدا پناه برد، از آنجا هم او را فراري دادند تا در عراق دورش را گرفتند و آخرالامر با لب تشنه مثل گوسفند، سرش را بريدند و بدنش را برهنه و عريان كردند.

سر مطهرش را بر نيزه زدند و در ميان كوچه و بازار گردانيدند، گاهي بر درخت مي آويختند، گاهي بر در خانه نصب مي كردند، گاهي در تنور خاكستر مي گذاشتند، گاهي در مجلس شطرنج و قمار مي آوردند، گاهي بقيه ي درد شراب در كنار آن مي ريختند، گاهي چوب بر لب و دندان او مي زدند و گاهي چوب بر سوارخ دماغ او مي كردند.

محتشم مي فرمايد:



كوتاه كن سخن كه دل سنگ آب شد

بنياد صبر و خانه ي طاقت خراب شد



خاموش محتشم كه فلك بس كه خون گريست

در ديده اشك مستمعان خون آب شد



خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين

جبريل را زروي پيمبر حجاب شد



تا چرخ سفله بود خطايي چنين نكرد

با هيچ آفريده جفايي چنين نكرد



اگر مي خواهي زيادتي و فزوني مصيبت آن حضرت را بر مصيبت ديگران بداني گوش بده!