سيد الشهداء در بالين سقاي كربلا
آه! آه! چون بر زمين افتاد صدا زد: «يا أبا عبدالله عليك مني السلام».
وبه روايتي: فرياد زد: «يا أخاه! أدرك أخاك». [1] .
چون آواز آن كشته ي به خون آغشته به گوش سيدالشهداء عليه السلام رسيد، سوار بر اسب شده و آن را به ميدان تاخت و آن گروه بي حيا را ازسر آن حضرت دور كرد. چون برسر نعش برادر رسيده ديد دست هاي آن بزرگوار بريده، بدنش پر از خون و
سرش شكافته و در ميان خاك و خون افتاده بي اختيار شروع به گريه كرد و گفت:
«الان انكسر ظهري و قلت حيلتي»؛ [2] .
حال كه برادرم كشته شد، پشتم شكست و چاره ام تمام شد.
كسروا بقتلك ظهر سبط محمد
وبكسره انكسرت قوي الاسلام
يا اباالفضل العباس! با كشتن تو پشت فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را شكستند و با شكستن پشت او، پشت اسلام را شكستند.
قطعوا بقطع يديك أيدي السبط
و انقطعت به أيدي النبي السامي
با بريدن دست هاي تو، دست برادر تو را بريدند و با بريدن دست هاي او، گويا دست هاي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را قطع كردند.
شيخ فخرالدين رحمه الله مي گويد:
چون امام حسين عليه السلام برادر خود را با اين حالت ديد، فرياد: «وا أخاه! وا عباساه! وا مهجة قلباه!» بلند كرد و مي فرمود: فراق تو بر من سخت و دشوار است اي برادر!
آنگاه او را به پشت اسب گذارده و به خيمه آورده. او را بر در خيمه گذاشت و آن قدر گريست كه از براي گريه، غش كرده و مدهوش گرديد. [3] .
و لكن از كلام ديگران، آوردن نعش مطهر او را به در خيمه، مستفاد نمي شود. [4] .
(انا لله و انا اليه راجعون). [5] .
پاورقي
[1] المنتخب: 431/2.
[2] بحارالانوار: 42/45.
[3] المنتخب: 306/2 و 307 و 431.
[4] رجوع شود به: الدمعة الساکبه: 324/4.
[5] سورهي بقره: آيهي 156.