بازگشت

سقاي كربلا و حركت به سوي فرات


در اين حال صداي اطفال به گوش عباس عليه السلام رسيد كه آنان از سوز تشنگي صدا را به ناله ي «العطش! العطش!» بلند كرده بودند. با شنيدن ناله ي دلخراش آن غريبان و خروش آن بي كسان بي تاب شد، چشم به سوي آسمان كرد و گفت:

خداوندا! مي خواهم كوشش خود را كرده و شربت آبي به اين بي كسان و تشنه لبان برسانم.

آنگاه مشكي برداشته و روانه ي ميدان شد. [1] .

ملخص آنچه كه شيخ مفيد، سيد بن طاووس و ابن نما رحمهم الله در اين مورد ذكر كرده اند چنين است:

بعد از آن كه حضرت عباس عليه السلام شدت تشنگي برادر و زنان عصمت تبار را


مشاهده نمود به جانب فرات روانه شد، جماعتي كه بر سر آب موكل بودند، از رفتن به سوي آب، مانع شدند. ملعوني از قبيله ي بني دارم در ميان آن جماعت بود گفت: «حولوا بينه و بين ماء الفرات»؛ حايل شويد و نگذاريد كه بر سر آب رود.

چون جناب سيدالشهداء عليه السلام اين بي حيايي را از آن ملعون ديد به او نفرين كرد و گفت:

«اللهم اظمئه»؛

خداوندا! آتش [تشنگي] را بر اين ملعون مسلط گردان.

آن ملعون در غضب شد، تيري به جانب آن قبله ي عالم انداخت، تير آمد بر حنك آن مظلوم نشست. آن جناب آن تير را كشيد، خون از آن جاري شد، دست خود را زير آن گرفت پر از خون شد، آن را ريخت و گفت:

«اللهم اني أشكو اليك ما يفعل بابن بنت نبيك»؛

خدايا به تو از آنچه در مورد فرزند دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تو مي كنند، شكايت مي كنم. [2] .

و بالجمله، آن گروه بي حيا، راه بر حضرت عباس عليه السلام قطع كردند، آن شجاع همان بر آن گروه لئام حمله كرد و مي گفت:



لا أرهب الموت اذا الموت رقا

حتي اواري في المصاليت لقي



نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني أنا العباس أغدوا بالسقا



و لا أخاف الشر يوم الملتقي

تشويش از مرگ ندارم هر گاه مرگ و آثار آن ظاهر شود و از آن رو نمي گردانم تا خود را در ميان شمشيرهاي برهنه اندازم و پوشيده شوم.



مرا از شمشيرها باكي نيست، جانم فداي حسين عليه السلام كه نفس محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است، مرا عباس سقا مي گويند كه باكي از شر دشمن در روز جنگ ندارم.

آنگاه آن هژبر بيشه ي شجاعت خود را بر آن قوم بي حميت زد و كثيري از ايشان را بر زمين انداخت و ايشان را متفرق كرد و كفي از آب برداشت كه بياشامد و آتش تشنگي را فرونشاند، تشنگي برادرش حسين عليه السلام را بياد آورد آب را ريخت و گفت:


«والله! ما أذوق و سيدي الحسين عليه السلام عطشانا»؛

به خدا قسم! آب نخواهم چشيد و حال آن كه آقايم حسين عليه السلام تشنه است.



يا نفس! هوني فالحسين معطش

و بنوه و الحرم المطهر أجمع



اي نفس! مدارا باش و تعجيل مكن در خوردن آب كه برادرت حسين عليه السلام تشنه است و زنان و اطفال او همه تشنه مي باشند.



والله! ما أشرب من الماء قطرة

و أخي حسين في العراق مضيع



به خدا قسم! قطره اي از آب نخواهم چشيد و حال آن كه برادرم حسين عليه السلام در بلاد عراق ضايع و هلاك مي باشد.

پس مشك را به دوش راست انداخت، بر اسب سوار شده از شريعه بيرون آمد و به سوي خيمه ها روانه گرديد، كه ناگاه آن گروه نواصب دور آن بزرگوار را گرفتند.

«فأخذوه بالنبال من كل جانب حتي صار درعه كالقنفذ من كثرة السهام»؛

از هر جانب او را تيرباران كردند و آن قدر تير بر آن بزرگوار زدند كه از كثرت تيرهايي كه بر زره آن حضرت نشسته بود، مانند خارپشت گرديده بود.

او با اين حال جنگ مي كرد و بر ايشان حمله هايي مي نمود كه در اين اثناء، زيد بن ورقاء كه در پشت نخلي كمين كرده بود بيرون آمد - و بعضي، ابرش بن سنان را نيز گفته اند - و حكيم بن طفيل [سنبسي] او را ياري كرد، ناگاه آن ملعون ضربتي بر دست راستش زد كه دست شريفش از بدنش جدا شد، تيغ را به دست چپ گرفت و مي گفت:



والله! ان قطعتم يميني

اني احامي أبدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين



اگر چه دست راستم را بريدند، اما به خدا قسم كه از دين خود دست بر نمي دارم و حمايت مي كنم از برادر خود كه فرزند پيغمبر طاهر امين مي باشد.

آنگاه آن حضرت با دست چپ آن قدر جهاد كرد كه خسته شد و ضعف بدن او را فراگرفت، ناگه حكم بن طفيل [طائي] كه او نيز در پشت نخلي كمين كرده بود - و به روايتي، عبدالله بن يزيد - ضربتي بر دست چپ آن حضرت زد و دست چپ را نيز از بدن انداخت، پس گفت:



يا نفس! لا تخشي من الكفار

و أبشري برحمة الجبار






مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري



فأصلهم يا رب! حر النار

اي نفس! از اين جماعت كفار مترس، بر تو بشارت باد كه نزديك است به سوي رحمت خداوند جبار و خدمت نبي مختار فايز گردي، آنان از ظلم دست چپ مرا نيز بريدند، پروردگارا! آنها را به حرارت آتش برسان.




پاورقي

[1] المنتخب: 305/2 و 306، بحارالانوار: 41/45.

[2] اللهوف: 170.