بازگشت

مهر و محبت رسول خدا نسبت به خاندان خويش


چه بسيار پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نور ديده ي خود را مراعات مي كرد، هميشه او را بر دوش و دامن و سينه ي خود مي پرورانيد و هميشه او را مي بوييد و مي بوسيد، اگر جايي مي رفت و دير برمي گشت، مضطرب مي شد.

شيخ صدوق رحمه الله در «امالي» خود از ليث بن سليم روايت كرده كه گويد:

حضرت اميرالمؤمنين، فاطمه ي زهرا و حسنين عليهم السلام نزد پيغبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدند،


هر يك مي گفتند: «أنا أحب الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم»؛ پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا بيشتر دوست مي دارد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آنها را به دور خود نشانيد و فرمود: «أنتم مني و أنا منكم». [1] .

از زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام روايت شده كه از پدران خود، از حضرت امير عليه السلام روايت كرده اند كه حضرتش فرمود:

مردي خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: «يا رسول الله! أي الخلق أحب اليك؟»؛ در ميان خلق، چه كسي را بيشتر دوست مي داري؟

من در كنار پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بودم، فرمودند:

«هذا و ابناه و امهما»؛ اين مرد و دو فرزندان او و مادر ايشان را، ايشان از منند و من از ايشانم و ايشان با من در بهشت همچنين اند؛ و انگشتان مباركش را با هم ضم نمود. [2] .

و در حديث ديگري آمده:

روزي آن حضرت از در خانه ي فاطمه عليهاالسلام مي گذشت، صداي گريه ي حسين عليه السلام را شنيد، فرمود:

«يا فاطمة! سكتيه» اي فاطمه! او را ساكت كن، مگر نمي داني كه گريه ي او مرا آزار مي دهد.

آنگاه وارد خانه شد و اشك از چشم مباركش پاك نمود و او را نوازش كرد. [3] .

آيا كجا بودي يا رسول الله! تا گريه ها و ناله هاي غريبي او را ببيني؟

آيا كجا بودي تا خون از صورت مباركش پاك كني؟

آيا كجا بودي تا خاك از بدنش دور كني و ناز پرورده ي خود را از زمين برداري؟

صاحب «كشف الغمه» علي بن عيسي، از ام سلمه نقل مي كند كه گويد:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد من تشريف آوردند، هوا گرم بود، چون داخل


حجره شد، حصيري از جهت او فراش كردم و متكايي به جهت او گذاردم، چون آن حضرت در آنجا قرار يافت، حسين عليه السلام داخل شد به نزد جد بزرگوار خود رفت، آن حضرت به پشت خوابيده بود.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: «هنا يا حسين»؛ اينجا اي حسين!

پس امام حسين عليه السلام بر سينه ي او بالا رفت و بر سينه اش نشست.

آن حضرت با او ملاعبه كرد و او را بر روي شكم مبارك آن حضرت حركت مي كرد و بازي مي نمود.

ام سلمه مي گويد: از شكاف در نظر كردم، ديدم روي سينه ي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بازي مي كند.

گفتم:

«لا حول ولا قوة الا بالله، يوم صدر المصطفي و يوم وجه الثري، ان هذا لعجب»؛

اين امري است عجيب كه يك روز جايگاهش سينه ي محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است و يك روز در روي ريگ هاي گرم و تفديده ي زمين.

پس ساعتي از خانه بيرون رفتم، چون به سوي در حجره برگشتم، ديدم كه جناب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رويش درهم مي باشد و آثار غم و اندوه بر او ظاهر و چشم را بر هم گذاشته است.

گفتم: شايد آن طفل بر بدن شريف آن حضرت، بول كرده است.

داخل شدم، ديدم چيزي در دست مبارك آن حضرت است و در آن نظر مي كرد و مي گريست.

گفتم: پدر و مادرم فداي تو باد يا رسول الله! چرا محزون و گرياني؟

فرمود:

جبرئيل در اين ساعت نازل شد و گفت: «ان ولدي هذا سيقتل»؛ به راستي كه اين فرزندم كشته خواهد شد.

من گفتم: چگونه [و كجا] او را مي كشند؟

فرمود: بعد از پدر و مادرش او را در زمين كربلا خواهند كشت و اگر مي خواهي


تربت او را به تو نشان دهم.

پس ديدم كه آن حضرت از نظرم غايب شد، چون آمد، ديدم قبضه اي خاك بر دستش بود، گفت:

اين تربت اوست بگير و آن را در شيشه اي نگه دار، هر گاه ديدي كه به خون تازه مبدل شده، بدان كه فرزندم حسين عليه السلام را در آن ساعت كشته اند.

ام سلمه مي گويد: آن خاك را گرفتم و در شيشه اي نگه داشتم و آن را در گوشه ي حجره آويختم، پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت و واقع شد آنچه واقع شد.

هنگامي كه امام حسين عليه السلام از مدينه به سوي عراق روانه شد، آمدم تا با او وداع كنم.

آن حضرت فرمود: اي ام سلمه! مراقب آن شيشه باش و از نظر مگذار.

مي گويد: من آن را جست و جو مي كردم و مواظب آن بودم، روزي دو دفعه، سه دفعه مشاهده مي كردم، چون روز دهم محرم فرارسيد و نزديك زوال آن روز شد، مرا خواب گرفت، قليلي چشمم به خواب رفت، پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه غبارآلوده، ژوليده و پژمرده بود و بر سر و رويش غبار نشسته بود.

گفتم: پدرم و مادرم فداي تو باد يا رسول الله! به تو چه واقع شده كه شما را غبارآلوده وژوليده مي بينم، اين خاك چيست كه بر سر و روي شريفت مي بينم؟

حضرت فرمود:

اي ام سلمه! فرزندم حسين عليه السلام و اصحاب او را در كربلا كشتند و من در اين وقت مشغول به كندن قبور ايشان بودم و حال از تجهيز ايشان فارغ شدم.

ام سلمه مي گويد: از خواب بيدار شدم، ترسان و هراسان برخاستم و به سوي شيشه رفتم، ناگاه ديدم كه آن شيشه پر از خون شده بود و آن تربت به خون مبدل گرديده، من دانستم كه امام حسين عليه السلام كشته شده؛ زيرا كه صاحب وحي دروغ نمي گفت و از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم دروغ نشنيده بودم.

پس ام سلمه فرياد برآورد و مي گفت:


«واابناه! و اقره عيناه! [واحبيباه!] واحسيناه! واضيعتاه! بعدك يا أبا عبدالله!».

مردم به دور او جمع شدند كه چه خبر شده كه نوحه مي كني؟

او كيفيت را به ايشان گفت وناله ي وا سيداه! و وا مظلوماه از خلق بلند شد.

و آن روز را تاريخ گذاشتند، چون خبر رسيد معلوم شد كه در همان روز، آن حضرت به درجه ي شهادت رسيده بود.

چون وقت سحر شد، اهل مدينه صداي نوحه ي جنيان را شنيدند كه بر آن شهيد مظلوم نوحه مي كردند، صداي جنيه اي را شنيدند كه اين شعر را مي خواند.



ألا يا عين فانهملي بجهد

فمن يبكي علي الشهداء بعدي؟



علي قوم [4] تقودهم المنايا

الي متكبر في الملك وغد



اي چشم! كوشش كن بر اشك ريزي و گريستن بر قومي كه موت ايشان را به سوي متكبر دني كشيد؛

پس اگر تو بر اين مظلومان گريه نكني، چه كسي بر ايشان خواهد گريست؟

جنيه ي ديگري در جواب او اين شعر را مي گفت:



مسح النبي جبينه

فله بريق في الخدود



أبواه من عليا [5] قريش

و جده خير الجدود



پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم جبين آن شهيد را مسح مي كرد و مي بوسيد و به اين جهت جبينش مي درخشيد و نوراني بود، پدر و مادر او از بلند مرتبه هاي قريشند و جد او بهترين جدهاست.



ز حفوا عليه بالقنا

شر البرية والوفود



قتلوه ظلما ويلهم!

سكنوا به نار الخلود



بدترين خلق دور او را با نيزه ها و شمشيرها گرفتند و آخر او را از روي ظلم و ستم شهيد كردند واي بر آنها! [كه در آتش هميشگي جهنم خواهند بود].

وقتي اهل مدينه اين شنيدند، خاك بر سر ريختند و فرياد واحسينا بركشيدند و بر سر قبر مبارك پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتند و به آن حضرت تعزيت مي گفتند، آنان


شش روز [6] مشغول ماتم و نوحه بودند.

ام سلمه مي گويد: چون شب شد، از اندوه و غم به خواب نرفتم، در فكر و حيرت بودم، ناگاه شنيدم يكي اين شعر را مي خواند:



ان الرماح الواردات صدورها

دون الحسين تقاتل التنزيلا



فكأنما بك يابن بنت محمد!

قتلوا جهارا عامدين رسولا [7] .



به درستي كه نيزه هايي كه سينه ي ايشان رو به سوي حسين عليه السلام مي آمد و بر بدن نازنينش مي زدند در واقع با تنزيل و قرآن مقاتله مي كردند.

اي فرزند دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم! گويا به جهت كشتن تو، جدت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را كشتند.

فسبحان الله! أي ظلم جري علي أرباب المنبر و المحراب و امناء الكتيبة والكتاب؟

فلعمري ينوح عليهم لسان الصلوات، و يندبهم أذكار الخلوات، و يبكيهم الصلاة و الصيام و السنن والأحكام.

و كأني ألمح نحوهم و أراهم اذ هم موتورون من بين الوري يستنصرون فلا ينصرون، و يستغيثون فلا يغاثون، و ينادون فلا يجابون.

فكم من نداء: واجداه! و واأبتاه! و واأخاه! قد علا في أرض كربلا؟

و كم من شموس منكسفة، و بدور منخسفة، و نجوم منكدرة، و وجوه منعفرة قد حشرت في تلك الفلا، كأنها أقامت القيامة الكبري.



فقل للعلي بعده لا حييت

فمن بعده تبتغي الموئلا



به علا و بزرگي بگو كه: بعد از حسين عليه السلام باقي نباشي، آيا بعد از او چه كسي را خواهي يافت كه مرجع تو بوده باشد؟



و قل للمحامد والمكرمات

خذا للبكاء و له فاعولا



به محامد، اوصاف و مكارم اخلاق بگو كه: شروع به گريه و ناله كنيد كه ينبوع و چشمه ي


محامد را كشتند و مجموعه ي فضايل و كمالات را شهيد كردند.



و قل للصلاة و نيل الصلات

تعطلتما بعد لو تعقلا



به نماز، زكات، بر و صدقات بگو كه: بعد از حسين عليه السلام امر شما معطل و ضايع شد.



و قل للفضائل نوحي أسي

و سحي له دمعك المسبلا



به فضايل و علوم بگو كه: گريه و نوحه كنيد و اشك بريزيد.



فهذا عماد الوري في الثري

صريعا علي الترب ما غسلا



اين پشت و پناه خلق است كه او را بي غسل وبي كفن بر روي خاك انداخته اند.



و عيبة علم بحر الصعيد

و كنز هدي في الثري جدلا



تكفنه الريح من مورها

و تلحفه برده المسدلا



اين صندوق علوم الهي است كه او را بر زمين گرم انداختند و اين هادي امت است كه او را كشته و برهنه و عريان بر خاك انداخته اند.

بادها بر او مي وزند و از گرد و غبار بيابان بدنش را مي پوشانند و از لباس غبار و خاك او را كفن مي كنند، آه!



و يحطمه كل رخو العنان

عراه الردي مدبرا مقبلا



آه! آه! اين است صندوق علوم الهي كه اسب هاي مخالف بر او مي تازند و بدن مقدسش را خورد مي نمايند.



ألا يا غياث الوري و الملا!

اذا عضل الخطب أو أشكلا



لقد عث في آلك الملحدون

و ما أنت حرمته حللا



اي فريادرس عالميان در موقع درماندگي ها! يا رسول الله! ملحدان امت تو، اهل بيت تو را به دندان عدوات و حقد پاره پاره نمودند و آنچه را تو حرام كرده بودي، حلال كردند.



و لو كنت شاهدت يوم الطفوف

لشاهدت أمرا بها مهولا



و شاهدت سبطك فوق الرخام

علي رغم أنف التقي و العلا



اگر در روز شهادت فرزندت در كربلا بودي هر آينه امر هولناكي را مي ديدي و مي ديدي كه فزرند خود را بر زمين انداخته اند. آه! آه!



تعل الصوارم من جسمه

و تورده سمره منهلا



شمشيرهاي دشمنان ازخون شريفش سيراب و پيكان هاي تيرهاي مخالفان از هرجانب به


سوي او وارد مي شوند.



و قد رفعوا رأسه في القنا

يضاهي علي سمكها الاعزلا



ورضوا جناحيه و يلهم!

بجرد الخيول وقب الكلا



سر منور او را بر نيزه ها زدند و سينه ي مطهر او را خورد كردند.



أما و المشاعر لولا سناه

لمادت بهم غضبا كربلا



به مشاعر قسم مي خورم كه اگر نبود نور ديده و ذريه ي او، هر آينه زمين به لرزه مي آمد و همه را هلاك مي كرد.


پاورقي

[1] امالي شيخ صدوق: 63 ح 26، بحارالانوار: 35/37 ح 1.

[2] امالي شيخ طوسي: 452 ح 1007، بحارالانوار: 44/37 ح 21.

[3] المناقب: 78/4، با اندکي تفاوت، انوار نعمانيه: 241/3.

[4] در مدينة المعاجز آمده: «علي رهط».

[5] در مدينة المعاجز آمده: «من أعلي».

[6] در مدينة المعاجز آمده: سه روز.

[7] اين روايت در کشف الغمة يافت نشد، و با اين تفصيل در مدينة المعاجز: 192/4 ح 1218 آمده است.