بازگشت

قاتلان امام حسين و ضربات آنان بر دين اسلام


فسبحان الله! عجب فسادي در اسلام حادث كردند!

و عجب فتنه اي بود كه در عالم واقع شد!

عجب امر عظيمي را مرتكب شدند!

عجب فتنه شنيعي از ايشان صادر شد!

آنان پا به مرحله ي بلندي گذاردند و دست به فساد عظيمي زدند و عجب ننگي در اسلام پديد آوردند كه اهل اسلام را بدنام كردند و امت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را به طعن يهود و نصارا انداختند.



يرحب قوم حافرا زعم أنه

لمركوب بعض الأنبياء الذي مضي



و يقتل قوم ابن بنت نبيهم

تأمل بانصاف تري منتهي الشقا



گروهي سمي را تعظيم و تكريم مي كنند و آن را به ياقوت و زمرد زينت مي دهند به گمان اين كه اين سم الاغ پيغمبر آنهاست؛

و گروه ديگري فرزند پيغمبر خود را به بدترين احوال شهيد مي كنند، پس تأمل كن و انصاف بده تا كمال شقاوت را بيابي!

اين سهل است كه به جهت اين عصيان، طايفه ي انسان را رسوا كرده و بني آدم را در نزد همه ي مخلوقات بي وقر و ضايع كردند.

اين بود مراد ملائكه ي مقربين وقتي كه جناب اقدس باري - عز شأنه - به ايشان فرمود:

(اني جاعل في الأرض خليفة)؛

مي خواهم در زمين خليفه قرار دهم و مي خواهم انسان را خلق نمايم تا مرا شكر نموده و بندگي نمايد.

ملائكه گفتند:

(أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء)؛

آيا در آن كساني را قرار مي دهي كه فساد كرده و خون ريزي ها كنند.

(و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك)؛


در حالي كه ما تو را تسبيح تقديس مي كنيم.

(قال اني أعلم ما لا تعلمون)؛ [1] .

حكمت خلقت ايشان اموري است مخفيه كه شما نمي دانيد.

آري، اين مفسده، مفسده اي است كه عالم بايد زير و زبر گردد و اين مصيبت، مصيبتي است كه سزاوار بود به جهت آن، آسمان و زمين سرنگون گردد.

اما شايد حكمتش اين بود كه از نسل طيب او حجت هاي الهي بوجود آمدند كه افاضل ملائكه را در مجلس قرب ايشان راه نباشد و دست به دامن جلال ايشان نرسد و به واسطه ي ايشان، كرورهايي از خلق، مستحق رحمت الهي شوند.

باري، آنان با اين كار، ننگ بر بني آدم گذاشتند.

ابن قولويه از حسين بن علي بن صاعد بربري - كه قيم قبر مقدس

رضا عليه السلام بود - نقل مي كند كه او از پدرش روايت كرده كه گويد:

خدمت حضرت رضا عليه السلام شرفياب شدم، به من فرمود: [مي داني اين بوم به] مردم چه مي گويد؟

گفتم: فداي تو شوم! آمده ايم از شما سؤال كنيم.

فرمود:

اين بوم - كه جغدش گويند - در عهد جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در منزل ها و خانه ها جاي مي گرفت و هرگاه مردم طعام مي خورند مي پريد و به نزد ايشان مي آمد، به او طعام و آب مي دادند و با مردم انس داشت، وقتي جدم حسين عليه السلام را كشتند از خلق و آبادي كناره گرفته و در خرابه ها و صحراها جاي گرفت و گفت:

«بئس الامة أنتم، قتلتم ابن [بنت] نبيكم و لا آمنكم علي نفسي»؛

بد امتي هستيد كه فرزند پيغمبر خود را كشتيد من ديگر از شما ايمن نيستم. [2] .


و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند: آيا كسي از شما جغد را در روز ديده؟

گفتند: آن در روز ظاهر نمي شود، بلكه شب ها ظاهر مي شود.

[فرمود: مي دانيد چرا؟

گفتند: نه].

فرمود:

آن در معموره و در آبادي ها ساكن مي شد، وقتي حسين عليه السلام را كشتند بر خود لازم كرد كه هرگز به معمور نيايد جز در خرابه ها قرار نگيرد، پس روز را تا شب هميشه روزه و محزون است و چون شب داخل شود تا صبح بر حسين عليه السلام ناله مي كند. [3] فواعجباه! من داهية أحرق فؤاد كل مبرورا و أحرق بها أكباد كل مذرور.

و واحسرتا! علي مصيبة بكت عليها الطيور في الأوكار، والوحوش في القفار، والحيتان في لجج البحار.

چه مناسب مي گويد سيد بزرگوار، سيد محمد مهدي طباطبائي:



الله أكبر ماذا الحادث الجلل

فقد تزلزل سهل الأرض و الجبل



الله اكبر! اين چه واقعه اي است كه در عالم حادث شد كه زمين را به تزلزل و اضطراب در كوه و بيابان انداخت؟!



ما هذه الزفرات الصاعدات أسي

كأنها شعل ترمي بها شعل



آيا اين ناله هاي آتشبار واين آه هاي شرربار چيستند كه از هر طرف برخاسته اند؟



ما للعيون عيون الدمع جارية

منها تخذ خدودا حين تنهمل



باز چه روي داده كه از چشم هاي عالميان، چشمه هاي اشك جاري است به نحوي كه روها را خراشيده و مجروح نموده است؟



ماذا النواح الذي عط القلوب و ما

هذا الضجيج و ذا الضوضاء و الزجل



اين نوحه و ناله چيست كه دل ها را شكافته و اين ناله و فرياد و فغان چيست كه در اطراف


عالم پر شده؟ آيا اين اضطراب چيست كه در عالم واقع شده است؟



كأن نفخة صور الحشر قد فجأت

فالناس سكري و لا سكر و لا ثمل



گويا صور ماتم دميدند و بساط شادي عالم را بر چيدند، يا قيامت و محشر بر پا شده كه مردم در حيرت و مدهوشي مي باشند.



قد هل عاشور لو غم الهلال به

كأنما هو من شؤم به زحل



اين ما ماتم نو شد و هلال محرم پيدا شد، كاش هرگز اين ماه ميشوم نو نمي شد كه گويا از شومي آن، زحل كه نحس اكبر است، طالع شد.



شهر دهي ثقليها منه داهية

ثقل النبي حصيد فيه و الثقل



ماهي كه جن و انس را به بليه ي عظيمي مبتلا و مصيبت زده گردانيده و نوباوه هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و سروهاي خيابان او را از كجا كند و گل هاي بوستان رسالت را به داس جفا از زمين قطع نمود.



قامت قيامة أهل البيت و انكسرت

سفن النجاة و فيها و فيها العلم و العمل



قيامت اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم برپا شد و كشتي هاي نجات امت كه مملو از علم و عمل بود، درهم شكست.



و ارتجت الأرض و السبع الشداد و قد

أصاب أهل السماوات العلي الوجل



و اهتز من دهشه عرش الجليل فلو

لا الله ماسكه أهوي به الميل



آسمان ها و زمين ها به لرزه درآمدند و اهل آسمان ها از خوف نزول عذاب به دهشت افتاده سرگردان گرديدند، حتي اين كه لرزه در عرش عظيم افتاده و اگر يد قدرت الهي آن را نگه نمي داشت، سرنگون مي گرديد.



جل الاله فليس الحزن بالغه

لكن قلبا هواه حزنه جلل



اگر چه جلال ذوالجلال اجل از آن است كه گرد ملال بر دامن جلالش نشيند و ذات اقدسش منزه تر از آن است كه حوادث مسرت و ملال بر او طاري گردد، لكن دل هاي مؤمنان و قلوب عارفان كه به مقتضاي حديث قدسي نشان: «لا يسعني أرضي و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن» [4] جاي اوست، حزن عظيم و اندوه جسيم است.




قضي المصاب بأن تقضي النفوس له

لكن قضي الله أن لا تسبق الأجل



اگر چه اين مصيبتي است كه دل ها را مي شكافد و جان ها را مي ربايد، لكن خدا به عدم هلاك نفوس قبل از اجل، جان ها را به قيد بدن مقيد دارد.

اي والله! از اين مصيبت بايست روح ها از بدن ها جدا شود و جگرها شكافته و دل ها گداخته گردد، سزاوار بود كه عالم از هم بپاشد و زمين سرنگون گردد.

و تو تعجب مي كني كه چرا از آسمان خون باريد و من تعجب دارم كه چرا آتش نباريد و عالم را سنگباران ننمود؟!

تو تعجب مي كني كه چگونه شمس و قمر در غير اوان آن، منخسف و منكسف شدند، من در تعجبم كه چرا آفتاب و ماه بعد از كشته شدن حسين عليه السلام نور دادند؟!

تو تعجب داري كه وحش و طير چرا گريستند و من در تعجبم كه چرا بعد از او آب و دانه خوردند؟!

تو تعجب داري كه مردم چرا بعد از اين مدت عزايش را بسيار برپا مي كنند و بر او مي گريند و من در تعجبم كه چرا مردم بعد از حسين عليه السلام شادي مي كنند، خضاب مي نمايند و مجالس عيش برپا مي كنند؟!

آري، تو رتبه ي او را نشناخته اي و مرتبه ي او را نفهميده اي؛ بلكه كسي او را نشناخته مگر كساني كه در مرتبه ي اويند و الا چه كسي را حد آن است كه امام را - كه مظهر صفات الهي است - بشناسد؟!


پاورقي

[1] سوره‏ي بقره: آيه‏ي 30.

[2] کامل الزيارات: 199 ح 282، بحارالانوار: 214/45 و 329/64.

[3] کامل الزيارات: 200 ح 284، بحارالانوار: 214/45 و 329/64، با اندکي تفاوت.

[4] عوالي اللالي: 7/4 ح 7، بحارالانوار: 39/58، المحجة البيضاء: 26/5، با اندکي تفاوت.