بازگشت

مقايسه اي ميان امام حسين و حضرت يحيي


بلي، امم سالفه بر پيغمبران خود و بر اسباط ايشان ظلم بسيار كردند، اما كساني كه انكار پيغمبري آنها را مي كردند؛ نه كساني كه امت ايشان بودند و نه اين كه مطيع ايشان بودند و نه اين گونه ظلم!

بلي، شبيه قصه ي او قصه ي يحيي بن زكريا عليهماالسلام بود و لهذا از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرود: امام حسين عليه السلام مكرر در سفر عراق مي فرمود:


از بي اعتباري دنيا بود كه سر يحيي عليه السلام را بريدند و به جهت زن زناكاري به هديه بردند و از بي اعتباري دنياست كه سر مرا براي فرزند سميه ي زانيه به هديه مي برند. [1] .

آري، قصه ي يحيي عليه السلام قليل شباهتي به اين قصه داشته و الا يحيي عليه السلام را با لب تشنه نكشتند، عيالش را اسير نكردند، بدنش را بي غسل برهنه نينداختند و اولاد و برادران و اهل بيت او را نكشتند.

بلي، وقتي سر يحيي عليه السلام را به نزد آن پادشاه ستمكار بردند و در برابر او گذاشتند به سخن درآمد و گفت: اي پادشاه! از خدا بترس و زنا مكن. [2] .

در حالي كه از سر بريده ي آن مظلوم مكرر شنيدند كه سخن مي گفت، چنانچه از گروهي نقل شده:

هنگامي كه آن سر مقدس را در بازار كوفه بر سر نيزه كردند، سوره ي كهف را خواند تا به اين آيه رسيد كه: (انهم فتية آمنوا بربهم و زنادهم هدي) [3] [و اين امر بر آن سيه دلان جز گمراهي نيفزود]. [4] .

زيد بن ارقم گويد: روزي شنيدم كه غوغاي عظيمي بلند شد، سر از غرفه بيرون كردم، ديديم سرها بر نيزها بلند كرده اند، سر نوراني را در ميان آن سرها ديدم به نحوي كه چون نزديك غرفه ي من رسيد، از ضياء و روشني آن، حجره ي من روشن شد.

چون نيك نظر كردم ديدم آن سر مقدس سيدالشهداء عليه السلام است، چون نزديك غرفه ي من رسيد ديدم لب هايش مي جنبد، گوش دادم، ديدم سوره ي كهف را مي خواند و به اين آيه رسيده بود كه:

(أم حسبت أن أصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا). [5] .

از هيبت اين حال، موهاي بدنم راست شده، گفتم:


«أمرك أعجب والله! يابن رسول الله!»؛

به خدا قسم! كه امر تو عجيب تر از قصه ي اصحاب كهف است [اي فرزند رسول خدا!] [6] .



أعلي سنان، سنان يرفع رأسه

بين الملا يا ليت فاطمه حاضرة



آيا سرش را برنيزه مي زنيد بعد از آن كه هميشه بر سر سينه ي فاطمه عليهاالسلام بود، كاش مادرش بود و سر ناز پرورده اش را مي ديد كه بر سر نيزه زده اند؟!



ذبح الحسين فأي عيش يصطفي؟

أو أي نفس بعده متباشرة



حسين عليه السلام را ذبح كردند، كدام زندگاني است كه از كشتنش تلخ نگردد؟ و كدام دلي است كه بعد از او به بشارت شاد گردد؟



أو يرتضي غير الباء عقيبه

أو يهتني طيب البقا و مفاخرة



كيست كه بعد از او به ترك گريه و زاري راضي شود، يا زندگاني بر او گوارا باشد؟



مات العزيز و من يرجي للهدي

و المرتجي للنائبات الضائرة



والخيل أجروها عليه فمزقت

منه بواطنه و رضيت ظاهرة



عزيز كرده ي عالميان، راهنماي آنان و پناه انس و جان را كشتند و اسب بر بدن شريفش راندند تا احشاي او را پاره پاره كرده و استخوان هاي او را نرم كردند.



لهفي لزينب و اليتامي حولها

تبكي عليهم و هي لها ناشرة



تدعو بفاطمة البتول بصوتها

يا امنا! يا ليت عينك باصرة



اي اندوه و حسرت من بر زينب عليهاالسلام در حالتي كه طفل هاي يتيم دور او را گرفته بودند و او حيران و سرگردان بر ايشان مي نگريست و به مادر خود خطاب مي كرد كه: كاش مي بودي و مي ديدي.



لتري حسينا نور عينك ما لقي

من بعد فقدك من عصاة غادرة



كاش مي بودي و مي ديدي كه نور ديده ي تو حسين عليه السلام را كه بعد از تو از عصات امت چه كشيد؟




ذبحوه ذبح الشاة ظلما ضاميا

تسدو عليه الصافنات الغابرة



او را مثل گوسفندان سر بريدند و زمين انداختند كه بادها بر او مي وزيد.



سلبوا بناتك جهرة يا امنا!

فوجوهها بين الأعادي سافرة



اي مادر! دخترانت را اسير كردند و ايشان را در ميان اجانب و دشمنان بي ساتر گذاشتند.



فبنات هند في القصور أعزة

مخبية تحت الخدور الساترة



و بنوك أسري في القفار أذلة

من غير ستر ما عليها حاسرة



دختران هند در قصرهاي خود با عزت نشسته و پرده ها را انداخته و در پس پرده ها ساكنند.

ولي اولاد و دختران تو، در صحراها و بيابان ها با ذلت و خواري اسير و دستگير مي باشند و ايشان را بي چادر و معجر گذاشتند.



و يزيد في تخت الخلافة جالس

و حسين في حر الشموس الساعرة



آه! ثم آه! يزيد بر تخت پادشاهي نشسته و حسين عليه السلام را در حرارت آفتاب بر زمين انداخته اند.


پاورقي

[1] نظير اين روايت در بحارالانوار: 89/45 ح 28 و 298 ضمن ح 10 از امام سجاد عليه‏السلام نقل شده است.

[2] رجوع شود به: بحارالانوار: 358/14.

[3] سوره‏ي کهف: آيه‏ي 13.

[4] عوالم العلوم: 386/17.

[5] سوره‏ي کهف: آيه‏ي 9.

[6] الارشاد: 117/2، بحارالانوار: 121/45.