بازگشت

شجاعت حضرت قاسم


به روايتي: آن حضرت [امام حسين عليه السلام]، گريبان پيراهن او را پاره كرد و عمامه ي او را دو نصف كرده، لباس او را به صورت كفن بر او پوشانيد و شمشير خود را به كمر او بست، آنگاه قاسم عليه السلام روانه ي ميدان شد، اشك از ديده هايش مي ريخت و مي گفت:



ان تنكروني فأنا بن الحسن

سبط النبي المصطفي و المؤتمن



هذا حسين كالأسير المرتهن

بين اناس لاسقوا صوب المزن [1] .



اگر مرا نمي شناسيد، منم فرزند حسن عليه السلام پسر دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم [برگزيده و امين].

اينك عموي بزرگوارم حسين عليه السلام است كه مانند اسير، در دست اين گروه محبوس است؛ گروهي كه از رحمت خدا دور باشند و هرگز بارش رحمت بر ايشان نبارد.

و بنا بر بعضي از حكايات: آنگاه قاسم عليه السلام پسر سعد را ندا داد كه:

يابن سعد! آيا از خدا نمي ترسي؟ آيا خدا را در نظر نمي آوري؟ آيا مراعات حرمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را نمي كني؟ خدا تو را جزاي خير ندهد.

«تدعي الاسلام؟ و آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عطشانا ظمئآنا، قد اسودت الدنيا بأعينهم»؛

اي بي حيا! دعوي اسلام مي كني؟ و حال آن كه اهل بيت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي بيني تشنه اند كه از شدت تشنگي دنيا در ديده ي ايشان سياه گشته است؟!

باري، قاسم عليه السلام مبارز طلبيد و جنگ درگرفت و خود را در درياي حرب غوطه ور كرد. جماعتي را به خاك هلاك انداخت تا آن كه با آن صغر سن، سي و پنج نفر را بر زمين انداخته به بئس المصير فرستاد. [2] .


بنا بر بعضي روايات: چون تشنگي بر او غلبه يافت، به جانب عموي بزرگوارش شتافت و مي گفت:

«يا عماه! العطش! العطش! أدركني بشربة من الماء».

آن حضرت او را دلداري داده امر به صبر فرمود، آنگاه خاتم خود را در دهان او گذارد.

قاسم عليه السلام گويد: چون آن را در دهان گذاردم، چشمه ي آبي بود، سيراب شدم.

بار ديگر نوباوه ي حيدر كرار، روانه ميدان شد و شروع به حرب كرد و همت به علمدار لشكر كفر آثار گماشت و به سوي او حمله كرد «فأحاطوه بالنبل»؛ از چهار جانب او را تيرباران كردند. [3] .


پاورقي

[1] المنتخب: 366/2، بحارالانوار: 34/45.

[2] المنتخب: 374/2، بحارالانوار: 34/45.

[3] المنتخب: 366/2.