بازگشت

عزاداري امام حسين و ملل ديگر


نمي دانم كدام دل است كه در اين مصيبت گداخته نمي شود؟

و كدام سينه است كه در اين بليه شكافته نشد؟

و كدام چشم است كه اشك بار نمي باشد.

كفار را با حسين عليه السلام آشنايي نمي باشد با اين حال، بر ماتمش مي گريند و لواي مصيبتش را برپا مي نمايند.

اين خبر به صحت پيوسته كه: مشركين هند در اكثر بلادشان در ايام ماتمش از مشاغل دنيا بالمره دست بر مي دارند و با اين كه اكابر، بلكه اكثر ايشان بر تخت و سرير مي نشينند و مي خوابند؛ ولي در اين ايام، خاك نشين مي شوند، بلكه بسياري خاكسترنشين مي شوند و خود را از اطعمه ي لذيذه - مثل گوشت و غيره - باز مي دارند و هزينه هاي عظيمه اي در اين راه مي دهند.

اينها عبرتي است به جهت اهل اسلام، زيرا كه آنان سزاوارند كه خاكسترنشين گردند و ترك لذايذ نمايند، نه آن كه اساس شادي را بهم آورند، مجلس را زينت دهند، و اطعمه ي لذيذه صرف كنند. در مجالس مردان، خوش خوانان به انواع تغني، دروغ و هزليات قيام نمايند و مانند رقاصان به رقص و تصنيف مشغول شوند و اسم آن را تعزيه گذارند.

چرا دل را لباس اندوه نمي پوشاني؟ چرا ديده ات را مجروح نمي كني؟ و چرا آثار اندوه در رويت ظاهر نگرديده؟

يكي از ثقات از يكي از كساني كه مدتي در هند بوده، نقل مي كرد:


به يكي از بلاد هند رفتم، از ايشان پرسيدم: چرا شما تعزيه مي داريد و گريه مي كنيد؟

گفت: از جهت آن كه پسر وزير خدا را كشتند.

اي عزيز من! اگر چه غلط گفت، خداي را وزيري نبوده، اما تو گريه كن كه پسر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كشتند و دختران پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را اسير كردند.

آري، تو حسين عليه السلام را نيكو نشناخته اي و بر شدت قباحت اين ظلم درست بر نخورده اي.

در كتاب «كشف الغمه» - كه تأليفش به جهت فضايل و احوال ائمه عليهم السلام مي باشد - در مقام بيان احوال سيدالشهداء عليه السلام مي گويد:

خدا مي داند كه دوست ندارم در بيان ذكر آنچه بر آن حضرت و بر اهل بيت آن حضرت وارد شده، وارد شوم؛ زيرا كه آن، جگرها را مي شكافد، دل ها را به آتش مي سوزاند.

وي بعد از ذكر بعضي از قضايا و مصيبت آن بزرگوار مي گويد:

«ولما وصل القلم في الميدان الي هذا المقام أبدت الأيام من الالام ما صنع من اتمام المرام علي أتم الأقسام و لو برخو من نظام الكلام دون موقف الاختتام»؛ چون كميت قلم در ميدان بيان احوال سيد امم به اين مقام رسيد، چنان آلام نهان و سوزش درون، زور آورد كه مانع شد از اين كه اين مطلب را درست تمام نمايم.

و در جاي ديگري مي گويد: به جهت عظمت آنچه بر آن حضرت واقع شده و شدت مصيبت او، مرا شنيدن اين وقايع مشكل بود و مدتي بود كه گوش نمي كردم و در مجالسي كه در عاشورا ذكر اين حكايت مي شد، نمي نشستم؛ زيرا كه به جهت شدت اين حكايت در دل خود دردي عظيم و سوزش مفرطي مي يافتم و در خود جزع و فزع بي اختياري مي ديدم و غايت آنچه كه مي توانستم اظهار كنم اين بود كه اشك بريزم و بگريم و لعنت بر قاتلانش كنم و اين سوزش دل مرا ساكن نمي كرد و


مي ترسيدم كه بي اختيار، اعمال غير لايق از من صادر گردد. [1] .

چه نيكو گفت؟ به خدا قسم كه گريه، اين سوزش را فرونمي نشاند و اشك ديده، اين آتش را خاموش نمي كند و نوحه و ناله، اين مصيبت را لايق نمي باشد، بايد دل ها شكافته شود و جان ها كباب گردد.

سيدالساجدين عليه السلام مي فرمايد:

«[أيها الناس!] أي قلب لا يتصدع لقتله؟ أم أي فؤاد لا يحن اليه؟ أم أي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام [و لا يصم]»؟

[اي مردم!] كدام دل است كه به بجهت قتل او شكافته نشود؟ مدام سينه است كه بجهت اين مصيبت مجروح نگردد؟ و كدام گوش را تاب آن كه بشنود اين رخنه را كه در اسلام باشد [و ناشنوا نگردد]؟

«[أيها الناس!] أصبحنا مطرودين مشردين مذودين شاسعين عن الأمصار، كأننا أولاد ترك أو كابل من غير جرم اجترمناه، و لا مكروه ارتكبناه، و لا ثلمة في الاسلام ثلمناه...»؛ [2] .

[اي مردم!] صبح كرديم در حالتي كه ما را از ديارمان رانده، و از وطنمان دور كرده، و ما را از خانه ي خود منع كرده و در ديار متفرق كرده بودند كه گويا ما را از كفار مي دانستند و حال آن كه گناهي ما را نبود و امر قبيحي از ما سر نزده بود و در اسلام رخنه نكرده بوديم.

عزيز من! اگر دلت در اين بليه نمي سوزد و اگر در اين مصيبت اشك نمي ريزي پس در كدام مصيبت اشك خواهي ريخت؟

فلا خير والله! في دمع يعاذب عن سادات الزمان و أولياء الرحمان.

فوا أسفاه! علي تلك الأجسام المرملة بغير فراش و لا مهاد.

و وامحنتاه! علي الأبدان المطروحة بغير وطاء و لا وساد، جسوم طالما أتعبوها في عبادة الرحمان و تلاوة القرآن.


فياليتني! قد وقعت في تلك الالام، و ياليتني كنت ترابا لتلك الأقدام.


پاورقي

[1] کشف‏الغمة: 264/2.

[2] اللهوف: 230-226، بحارالانوار: 149 - 147/45.