بازگشت

اشاره اي به عظمت مصيبت امام حسين


نمي دانم چرا عالم سرنگون نشد؟ و چرا رشته ي انتظام عالم از هم نگسيخت؟

تعجب مي كنم كه چرا آتش نباريد و سنگباران نشد؟

به خدا! عجب است از شيعيان او كه باز خنده مي كنند، تعيش مي نمايند، جامه هاي نو مي پوشند و در مساكن عاليه ساكن مي شوند؟!

و عجب تر از اين كه مصيبتش را ياد مي كنند، سرگذشتش را مي شنوند و به جاي اشك، خونابه روان نمي كنند و ناله از جگر نمي كشند؟

مگر مصيبتي عظيم تر هست كه اشك خود را ذخيره ي آن كرده باشي، يا از اين شخص، عزيزتر داري كه از براي او ناله كني؟

مگر نمي داني كه اين مصيبت، آرام اهل بيت رسالت عليهم السلام را قطع كرده، پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را با آن صبر و حلم به جزع و فزع درآورده و اميرالمؤمنين عليه السلام را با آن حلم و وقار، بي آرام كرده است؟

چنانچه ابن قولويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرتش فرمود:

هنگامي كه جبرئيل خبر محنت اثر شهادت سيدالشهداء عليه السلام را از جانب خدا به پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسانيد، آن حضرت دست حضرت امير عليه السلام را گرفت و به خلوت رفتند و در خلوت اين راز را در ميان آورد. پس گريه بر هر دو غلبه كرد و در غم و الم گريه كردند، تا اين كه جبرئيل نازل شد و گفت: خداوند جليل شما را سلام مي رساند و مي فرمايد:

«عزمت عليكما لما صبرتما»؛

قسم مي دهم شما را كه در اين مصيبت، صبر كنيد.

پس آنان صبر كردند. [1] .

آري، آنان صبر كردند و رفعت ايشان از اين عظيم تر بود كه بر نوايب و مصايب


دهر صبر نكند، لكن دل ايشان مجروح و سينه ي ايشان مقروح بود. هرگاه اين مصيبت را ياد مي كردند اشك حسرت و تأسف بر روي ايشان سرازير مي شد، بلكه بسا بود كه از زيادتي گريه، غش مي كردند و مدهوش مي شدند.

چنانكه ابن عباس روايت كرده و مي گويد:

من در صفين در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم، چون آن حضرت وارد آن سرزمين شد، احوالش متغير گشت و مواضع آن زمين را نشان مي داد و مي فرمود:

اينجا محل ريختن بارهاي ايشان، و اينجا محل ريختن خون هاي ايشان است....

و از آن زمين نرفت تا آن قدر خون گريست كه غش كرد و مدتي به رو افتاده بود... [2] .

يا اميرالمؤمنين! گذشتي بر زميني كه مدت ها بعد از آن، در آن زمين فرزندت شهيد مي شد، آن قدر گريستي كه مدهوش شدي، اگر مي بودي و جسد نور ديده ات را پاره پاره، برهنه و عريان و بي سر و دست در ميان خاك خون مي ديدي آيا چه مي كردي؟



فأين ليث بني عدنان والده؟

أين العشائر؟ أين السادة الاول؟



أما دروا أن نحرا كان يلثمه

فم الرسول بسيفل الشمر مبتذل؟



كجا بود اسدالله الغالب؟ كجا بودند شجاعان قريش؟ كجا بودند سادات بني هاشم؟

مگر ندانستند كه گلويي كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي بوسيد به شمشير شمر از هم جدا گرديد؟



أما دروا أن جسما كان يحمله

خير البرية فوق الترب منجدل؟



آيا ندانستند كه جسدي را كه بهترين خلق بر دوش خود سوار مي كرد، او را بر روي خاك انداختند؟



و هل دروا أن رأسا علا شرفا

علي سنان أصم الكعب قد جعلوا؟



آيا ندانستند اين سري كه از روي شرف وبزرگي اعلاي مراتب را داشت بر نيزه زدند؟



و أن نسوته أسري بلا وطأ

و لا قناع علي الأقتاب قد حملوا




آيا ندانستند كه زنان ايشان را بي زير انداز و سرانداز بر قطارهاي شتر سوار كردند؟ (واويلا!)



لله كم بدر سعد في التراب ثوي

وأنجم في عراض الطف قد أفلوا



خدا را! چه بسيار ماه هاي نوراني از اهل بيت پيغمبر آخرالزمان صلي الله عليه و آله و سلم كه در سرزمين كربلا افتاده اند و چه بسيار از ستاره هاي درخشان از اولاد علي عليه السلام كه عمر آن ها در عرصه ي كربلا، غروب كرد.



و كم وجوه لقد أبلي محاسنها

حر الظماء و هجر الشمس و الزبل



چه بسيار از روهاي نوراني كه حرارت آفتاب و تشنگي آن را متغير و پژمرده گردانيد.



و كم رؤوس علي الأرماح قد رفعت

و من نجيع دماها شيبها عطل



و چه بسيار از سرهاي مقدس كه بر نيزه ها زدند، و حال اين كه محاسن آنها را به خونشان رنگين شده بود.


پاورقي

[1] کامل الزيارات: 121 ح 132، بحارالانوار: 231/44.

[2] بحارالانوار: 252/44 ح 2.