سيدالساجدين عليه السلام مي فرمايد:

در آن شب، مرض بر من مستولي شده بود، عمه ام زينب عليهاالسلام مشغول پرستاري از من بود، پدرم در خيمه ي ديگري بود، غلامي از آزاد كرده هاي ابوذر [1] در خدمت آن حضرت بود و ايشان شمشير خودشان را در دست داشت و آن را اصلاح مي نمود، [2] آن حضرت در مقام يأس و نااميدي از دنياي غدار و شوق لقاي پروردگار حي اين اشعار را مي خواند:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق والأصيل



من صاحب و طالب [3] قتيل

والدهر لا يقنع بالبديل



و انما الأمر الي الجليل

و كل حي سالك سبيل



اي روزگار ناپايدار! اف بر تو باد كه هرگز به هيچ دوست و يار وفا نكردي.

چه بسيار صاحب در شهر و ديار كه به قتل رساندي و از هيچ كس به بدل راضي نشدي.

و بازگشت همه به سوي خداوند جليل است و هر ذي حياتي لابد طريقي كه من آن را سلوك مي نمايم، سلوك خواهد كرد.

حضرت اين اشعار را دو - يا سه مرتبه - تكرار نمود، تا اين كه مراد آن بزرگوار را فهميدم و دانستم كه به مرگ خود يقين كرده و از زندگاني دنيا مأيوس شده است.

در اين هنگام، گريه بر من غلبه كرده و گلويم را فشرد و لكن خود را نگهداري مي كردم كه مبادا زنان و دختران بي تابي كنند، و لكن دانستيم كه بلا نازل شده است.

ولي وقتي عمه ام زينب خاتون عليهاالسلام اين اشعار را شنيد و چون زنان را جزع و


اضطرابي است كه تحمل ندارند، بي تاب شد و برخاست و با پاي برهنه كه از اضطراب جامه بر زمين مي كشيد به خيمه ي آن امام مظلوم رفت و شيون زد و گفت:

واثكلاه! ليت الموت أعدمني الحياة، [اليوم] ماتت امي فاطمة عليهاالسلام، و أبي علي عليه السلام، و أخي الحسن عليه السلام، يا خليفة الماضي! و يا ثمال الباقي؛

اي برادر! كاش مرده بودم و اين حالت را از تو نمي ديدم، [امروز] پدرم، مادرم، برادرم حسن عليهم السلام از دنيا رفتند. اي يادگار رفتگان و پشت و پناه بازماندگان.

آن حضرت نظر به خواهرش كرد و ديدگان حق بينش پر از اشك شد و فرمود:

«يا اختاه! لا يذهبن حلمك الشيطان»؛

اي خواهر نيك اختر! حلم و بردباري را پيشه كن و شيطان را بر خود راه مده كه تو را حصار حلم و صبر بيرون كند و در وادي جزع و اضطراب اندازد.

[در اين هنگام، اشك در ديدگان امام حسين عليه السلام حلقه زد و فرمود:] اي خواهر! «لو ترك القطاء [4] لنام»؛

اگر مرا مي گذاشتند خود را به مهلكه نمي افكندم. [5] .

حضرت زينب عليهاالسلام گفت:

«[يا ويلتاه!] أفتغتتصب نفسك اغتصابا، فذلك أقرح لقلبي، و أشد علي نفسي»؟

آيا به جبر و تعدي به اين مبتلا شده و راه چاره از تو منقطع گشته و به ضرورت، شربت ناگوار مرگ را بايد بنوشي؟ اين بر من سخت تر و دل را از


همه بيشتر مجروح مي گرداند.

آنگاه سيلي بر روي خود زد و مقنعه از سر كشيد و جامه ي صبر را چاك زد و بي هوش بر زمين افتاد. آن حضرت بر سر بالين آن دل سوخته ي وادي الم آمده و آب بر رخسار او زد، به هوش آمد و گفت:

يا اختاه! اتقي الله و تعزي بعزاء الله، و اعلمي أن أهل الأرض يموتون، و أهل السماء لا يبقون...»

اي خواهر نيك سير! از خدا بترس و به قضاي خدا راضي شو، بدان كه همه ي اهل زمين، شربت ناگوار مرگ را مي نوشند و اهل آسمان ها باقي نمي مانند و بجز ذات مقدس الهي همه چيز در معرض زوال و فناء است.

پدرم، مادرم و برادرم، همه از من بهتر بودند، شهيد شدند و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه اشرف خلايق بود، از دنيا رفت.

امام حسين عليه السلام او را بسيار نوازش و موعظه فرمود و تسلي داد. آنگاه فرمود:

تو را قسم مي دهم اي خواهر! هنگامي كه مرا كشتند صورت مخراش و جامه چاك مكن و واويلاه و اثبوراه مگو.

و از اين قبيل وعظ مي فرمود، پس او را آورد تا در نزد من نشانيد و به سوي اصحاب خود رفت و ايشان را امري چند كرده به خيمه ي خود رفت. [6] .

از بعضي از اخبار مستفاد مي شود كه در آن شب، آن جناب، چشم هاي مباركش به خواب نرفت و پيوسته مشغول تضرع و دعا و نماز و استغفار و عبادت خداوند بود.

و همچنين اصحاب آن جناب نيز نخوابيدند، گاهي مظلومي آن حضرت و اهل بيت آن حضرت را مي ديدند و راه چاره را مسدود مي يافتند در غم و اندوه بودند، و گاهي به شوق لقاي پروردگار و شوق مقامات سيد ابرار را به نظر


مي آوردند و بي آرام مي شدند. [7] .