بازگشت

زهير بن قين و ياري او از امام حسين


بلي، اين رقم سعادت را به نام اشخاصي نوشتند كه ديده ي بصيرتشان به نور علم و يقين روشن بود و اين خلعت را به كساني پوشانيدند كه قلوب ايشان به ايمان


ممتحن، بلكه مطمئن بود.

وگرنه بسيار بودند كساني كه اين منزلت عظمي و مرتبه عليا براي آنان ممكن بود، لكن محبت دنيا آنها را باز داشته خسران در دار دنيا را اختيار كردند.

چنانچه شيخ مفيد رحمه الله نقل مي كند:

جماعتي از قبيله بجيله و فزاره نقل كرده اند كه: ما با زهير بن قين بجلي از مكه برگشتيم و در منازل بر حسين بن علي عليهماالسلام نزديك بوديم و به همراه ايشان طي منازل مي نموديم، هر گاه آن حضرت، در جايي اجلال نزول مي فرمود، ما در گوشه ي ديگري فرود مي آمديم.

روزي نشسته بوديم و مشغول خوردن طعامي بوديم، ناگاه شخصي از جانب آن جناب آمده، سلام كرد و به زهير بن قين گفت: ابي عبدالله عليه السلام تو را خواسته.

ما متوحش شديم و به تشويش افتاديم به نحوي كه لقمه از دست ما افتاد.

زن او - كه «ديلم» نام داشت - گفت: سبحان الله! فرزند پيغمبر به دنبال تو فرستاده و تو اجابت نمي كني؟

چون زهير اين سخن را شنيد برخاست و به نزد آن حضرت رفت، بعد از زمان قليلي، شادمان با رنگ شكفته برگشت. پس امر كرد كه خيمه ي او را كنده و در ميان خيمه هاي آن حضرت و اصحاب او زدند و اسباب و بارهاي خود را نيز نقل نمود.

به زنش گفت: من عازم به مصاحبت و نصرت حسين عليه السلام هستم و جان خود را فداي او خواهم نمود، نمي خواهم به سبب من، به تو بدي برسد، تو به سوي اهل و قبيله ي خود برو.

آن زن برخاست و گريه كرد و گفت: تو كمر خود را براي ياري فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بستي و مرا از خود جدا مي كني؟

«أسألك أن تذكرني في القيامة عند جد الحسين عليه السلام»؛

حاجت من به تو اين است كه فرداي قيامت در نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم جد امام حسين عليه السلام مرا فراموش نكني.

پس او را طلاق داده واسباب و اموالش را داد و او را به بعضي از اعمامش سپرد


كه به وطنش برساند. [1] .

همين بزرگوار بود كه در روز عاشورا، وقتي كه خواستند نماز ظهر و عصر را بجا بياورند با سعيد بن عبدالله حنفي در برابر سيدالشهداء عليه السلام ايستادند و جان خود را نثار آن جان جهانيان نمودند و هر نيزه و تيري كه از مخالفان مي آمد بر جان خود خريدند، تا آن بزرگوار نماز ظهر و عصر را به طريق نماز خوف ادا كردند و از كثرت جراحات، آن سعيد سعادتمند از پا درآمد و به درجه ي شهادت فايز گرديد. [2] .

ولي زهير، بعد از مبارزه با چند نفر، پس از بوسيدن زمين ادب و اجازه ي حرب به عزم جان فشاني در ركاب آن سيد عجم و عرب رجزخوانان به ميدان رفت و مي گفت:



أنا زهير و أنا بن القين

أذودكم بالسيف عن حسين



ان حسينا أحد السبطين

من عترة البر التقي الزين



ياليت نفسي قسمت قسمين

من زهير پسر قين هستم كه به وسيله شمشير شما را از مولاي خود حسين عليه السلام دور مي كنم. به راستي كه حسين عليه السلام از فرزندان احمد مختار و از عترت طاهره ي اتقياي ابرار مي باشد.



اي كاش روحم دو قسمت شده بود تا از دو طرف، دشمنان را دفع مي كردم.

آنگاه خود را به آن سپاه رو سپاه زد و صد نفر را كشت تا او را بر زمين انداختند و شهيد كردند.

حضرت خطاب به او كرده فرمود:

خدا تو را از رحمت خود دور نكند اي زهير! و خدا كشنده ي تو را لعنت كند، همچنان كه جماعتي را به خنزير و ميمون مسخ گردانيده و لعنت ابدي كرد. [3] .



يا جبالا! مالت و ما كنت أدري

قبل هذا ان الجبال تميل



يا سيوفا! هزت بيوم صدام

فرماها من الخطوب افول



اي اندوه و تأسف بر آن كوه هاي حلم و بزرگي كه از جور زمان و جفاي آن تيره روزان از پا


درآمدند.

واي حسرت بر آن شجاعان نامداري كه مثل شمشير آتشبار بودند و به جهت خرمن عمر كفار از غلاف بيرون آ«ده بودند و از جورزمانو صدمات دوران داخل در غلاف شده وبرطرف گرديدند.



يا غضونا من دوحة المجد بالطف

عراها من الزمان ذبول



اي شاخه هاي شجره ي مجد و بزرگي كه از جفاي روزگار در سرزمين كربلا پژمرده و خشك شدند.



يا بحارا للعلم بالطف غارت

فبكاها التنزيل و التأويل



اي كساني كه بحار علوم و معارف بوديد كه در سرزمين كربلا فرو رفتيد و ظاهر و باطن آيات الهي براي شما گريه كرد.



فلهذا لاغرو ان ظلم الشرع

و حار المعقول و المنقول



پس عجبي نيست كه شرع پيغمبر صلي الله عليه و اله و سلم تاريك و ظلماني گرديد و علوم معقول و منقول در حيرت افتادند.



فلتبكيهم عيون المعالي

وليرثيهم الفخار الأثيل



وليبكيهم التلاوة و الذكر

و يبكي التسبيح و التهليل



بايد ديده ي كمالات و معالي بر آنها بگريد و لسان فخار و عوالي بر آنها مرثيه كند.

و بايد ذكر، تلاوت آيات، تسبيح، تهليل و آثار توحيد و خداپرستي بر آنها بگريد.



و بيوم النزال يبكيهم الخيل

و تبكي سمر القنا و النصول



و بيوم النوال يبكيهم الوفد

و يبكي المعروف و التفضيل



و سزاوار است كه در ميدان جدال و در روز قتال نيزه و اسب و شمشير بر آنها بگريند كه بهترين سواران معركه ي شجاعت را كشتند.

و بايستي در روز عطا و بخشش محتاجان، گريه كنند كه بهترين جوانمردان عرصه ي جود و كرامت را شهيد كردند.


پاورقي

[1] الارشاد: 72/2 و 73، اللهوف: 133، بحارالانوار: 371/44 و 372.

[2] بحارالانوار: 21/45.

[3] بحارالانوار: 25/45.