بازگشت

امام حسين و ياري از دين خدا


چون امر به اينجا منتهي شد، سيدالشهداء عليه السلام قدم نصرت در ميدان مردانگي گذاشت و علم افتخار در عرصه ي جوانمردي برافراشت، در نصرت دين الهي دست از مال، جان، فرزند و عيال خود برداشت و سينه را سپر كرده از تير، نيزه و شمشير رونگردانيد و از كوه كوه گروه بي رحم پروا نكرده، جان شريف خود را در معرض بلا آورده، شمشيرها و نيزه هاي دشمنان را به جان خريد، تا اين كه سرش را بريدند، عيالش را اسير كردند، سرش را بر نيز زدند و در صحرا و معموره گردانيدند و عيالش را بر شتر نشانيدند و در مجالس عام ظاهر نمودند.

تا اين كه همه از اين امر مطلع شدند. چون اين امر، امري بود كه نمي توانستند بر همه مشتبه نمايند، يا انكار كنند، يا توجيه نمايند، همچنان كه اعمال شنيعه ي معاويه را يا انكار مي كردند، يا مشتبه كرده، يا توجيه مي نمودند كه مجتهد است و خطا از مجتهد جايز مي باشد.

لكن كشتن جگرگوشه ي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه هميشه مي فرمود: «حسين مني و أنا من حسين» [1] نمي توان توجيه كرد و اين عمل قبيح را نمي توان مشتبه نمود و اين را نمي توان از قبيل خطاي مجتهد شمرد؛

زيرا كه بر همه ي اهل اسلام و غيره معلوم بوده كه زنان و اطفال بي گناه را تقصيري


نمي باشند و همه مظلوم بودند؛ بلكه مظلوميت سيدالشهداء عليه السلام بر احدي مخفي نبود.

چون اين امر شنيع واقع شد، مردم متبه شدند و در فكر افتادند كه كشتن ريحانه ي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم يعني چه؟

اگر تقصيري كرده بود، كشتند، چرا بدن شريفش را به خاك نسپردند و سر منورش را در بلاد گردانيدند؟

چرا عيال او را اسير كردند؟

چرا اطفال او را شهيد كردند؟

علاوه بر آنها، آثار غريبه اي در عالم مشاهده شد كه هرگز ديده نشده بود؛ يكجا آسمان را خونبار و زمين را بي قرار ديدند. يكجا آفتاب و مهتاب را تاريك يافتند. يكجا از هر طرف نوحه ي جنيان را شنيدند و يكجا نوحه و گريه ي وحشيان و مرغان را ديدند.

و بالجمله، چنان عالم را متغير ديدند كه آثار غضب الهي را مشاهده نمودند، لهذا از هر طرف، بر آن گروه لعين شوريدند و دانستند كه آنچه كرده اند و مي كنند باطل بوده، اگر به اين طريقه بمانند هلاك مي شوند.

تا اين كه بيخ و ريشه ي آن گروه را از جا كنده و بدعت هاي آنها را برطرف كردند و اهل حق نفس كشدند و از هر گوشه اي سربر آوردند و آثار علوم و معارف ظاهر شد.


پاورقي

[1] کامل الزيارات: 116 ح 126، بحارالانوار: 270/43.