بازگشت

حضرت ابوالفضل و تقاضاي مهلت از لشكر


شيخ مفيد رحمه الله مي فرمايد:

در اين هنگام، برادر آن حضرت، يعني حضرت عباس عليه السلام پيش آمد و عرض كرد:

«يا أخي! أتاك القوم»؛

اي برادر! لشكر رسيدند.

حضرت فرمودند:

[يا عباس! برادرم! جانم به قربانت!] سوار شو و بپرس كه چه مي خواهند؟ و به چه جهت رو به ما كرده اند؟

حضرت عباس عليه السلام با بيست نفر پيش رفته، فرمود: چه مي خواهيد؟ و چه در نظر داريد؟

گفتند: ما مأموريم به شما عرض كنيم كه در حكم امير وارد شويد، يا آن كه با شما مقاتله مي كنيم.

فرمود: صبر كنيد تا برادرم را مطلع نمايم.

حضرت عباس عليه السلام برگشت و اشخاصي كه با او بودند ايستادند و آن قوم را نصيحت و موعظه مي كردند، چون حضرت عباس عليه السلام كلام آن اشرار را به عرض سيد ابرار رسانيد، حضرت فرمود:

«ان استطعت أن تؤخرهم الي غد و تدفعهم عنا العشية، لعلنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم أني قد احب الصلاة له، و تلاوة كتابه، و كثرة الدعاء و الاستغفار»؛

اي برادر! اگر مي تواني آنها را راضي كن كه محاربه را تا فردا به تأخير اندازند كه امشب را مشغول دعا و استغفار باشيم و خداوند جليل مي داند كه من نماز، تلاوت قرآن، دعا و استغفار را دوست مي دارم.

حضرت عباس عليه السلام به نزد آن قوم روسياه رفت و گفت: اي قوم! جگر گوشه ي


پيغمبر يك امشب را از شما مهلت مي خواهد و چنين مي داند كه اين شب، آخرين شب عمر اوست، مي خواهد عبادت و بندگي خدا را وداع نمايد. [1] .

در بعضي از كتب علما مذكور است:

ابن سعد ملعون در مهلت مضايقه مي نمود، كه ناگاه لشكر شقاوت اثرش بخروش درآمدند كه: اگر كافري از شما مهلت مي خواست او را مهلت مي داديد، آخر اين فرزند پيغمبر شماست، يك شب از شما، به خاطر بندگي خدا مهلت خواسته به او مضايقه مي كنيد؟ [2] .

چون ابن سعد اين حالت را مشاهده نمود، امر كرد كه ندا كنند: امشب حسين و اصحاب او را مهلت داديم، اگر اطاعت كردند ايشان را به نزد پسر زياد مي بريم و الا دست از ايشان بر نخواهيم داشت.

پس لشكر مخالف در همانجا فرود آمدند. [3] (انا لله و انا اليه راجعون). [4] .



پاورقي

[1] الاارشاد: 90/2 و 91، با اندکي تفاوت، بحارالانوار: 391/440 و 392.

[2] اللهوف: 150.

[3] الارشاد: 91/2.

[4] سوره‏ي بقره: آيه‏ي 156.