بازگشت

عصر تاسوعا، هجوم لشكر و بي تابي حضرت زينب


آنگاه به لشكر امر كرد سوار بر اسبان شده و به سرادقات آن مخدوم اهل سماوات روانه گرديدند و اين، در عصر پنجشنبه ي نهم محرم بود.

در آن وقت، سيدالشهداء عليه السلام در برابر خيمه، شمشير خود را اصلاح مي كرد، ساعتي ايشان را خواب ربود، خواهرش زينب خاتون عليهاالسلام صداي هاي وهوي و صيحه ي لشكر را شنيد، مضطرب شد به نزد برادر آمده، فرمود:

«يا أخي! أما تسمع هذه الأصوات قد اقتربت»؛

اي جان برادر! مگر صداي دشمنان و شيهه ي اسبان ايشان را نمي شنوي كه نزديك رسيده اند؟ اي برادر! دشمنان رسيدند، طناب خيمه ها را بريدند.

آن حضرت بيدار شد، سربرداشت و فرمود:

در خواب در همين ساعت جد بزرگوارم - و به روايتي: جد، پدر و مادرم و حسن عليهم السلام - را ديدم كه به من مي گفتند:

«يا حسين! انك رائح الينا عن قريب»؛

اي حسين! تو به زودي به نزد ما خواهي آمد و از مذلت دنيا خلاص خواهي شد.

چون خواهر دل سوخته اش اين سخن را شنيد، سيلي بر صورت خود زده و بي تابي مي نمود، زار زار مي گريست.

«مهلا! لا تشمتي بنا القوم يا اخت! اسكتي رحمك الله»؛

اي خواهر! آرام باش! دشمنان ما را به شماتت درنياور، خدا تو را رحمت كند. [1] .



پاورقي

[1] اللهوف: 150 و 151، بحارالانوار: 391/44.