نامه اي ديگر از عمر بن سعد به ابن زياد و پاسخ آن
چون اين بدبخت به مقر خود برگشت، نامه اي به پسر زياد نوشت كه:
خدا آتش فتنه را خاموش نمود و امر امت را به اصلاح آورد. اينك حسين راضي شد كه به مكان خود برگردد و در گوشه اي بنشيند و مثل ساير مسلمين باشد، يا اين كه بيايد و با يزيد بيعت كند و آنچه يزيد را رأي باشد، عمل نمايد [1] و اين صلاح تو و امت پيغمبر است.
چون پسر زياد متن نامه را خواند گفت:
«هذا كتاب ناصح مشفق علي قومه»؛ اين نامه ي كسي است كه به كسي نصيحتي نمايد و خود ترسان باشد. [2] .
و به روايت شيخ مفيد - عليه الرحمه -:
شمر ملعون در محفل ابن زياد حاضر بود، برخاست و گفت: آيا اين را از او قبول مي كني و حال آن كه او در زمين تو آمده و به چنگ تو مبتلا شده؟ اگر با تو بيعت نكند و دست خود را به دست تو نگذارد و از چنگ تو بيرون رود از عهده ي او بيرون نخواهي آمد. پس كار او را سست نگير تا او و اصحابش تحت فرمان تو آيند؛
فان عاقبت و أنت أولي بالعقوبة، و ان عفوت كان ذلك لك؛
پس اگر ايشان را عقاب كردي، تو به عقاب كردن سزاواري، و اگر عفو كني آن نيز با توست.
آن ملعون گفت: رأي تو، رأي نيكويي است، تو بايد بروي و اين نامه را به پسر سعد برساني و به او بگو: بر حسين و اصحاب او داخل شدن در حكم مرا عرضه كن، اگر قبول كردند ايشان را با ذلت و انقياد به نزد من بفرست و الا با ايشان جنگ كن، اگر قبول كرد، تو مطيع او باش و الا گردن او را بزن و سرش را به نزد من بفرست و تو امير لشكر باش.
و نامه اي به پسر سعد نوشت كه:
من تو را نفرستادم كه دفع شر از او بكني و سلامت جويي از او بنمايي و عذرخواه و شفيع او باشي؛
انظر! فان نزل حسين و أصحابه علي حكمي و استسلموا، فابعث بهم الي سلما؛
نظر كن! اگر حسين و اصحابش به حكم من درآمده و تسليم شوند ايشان را به نزد من بفرست؛
فان أبوا؛ فازحف اليهم حتي تقتلهم و تمثل بهم، فانهم لذلك مستحقون؛
اگر قبول نكردند پس بر آنها هجوم آورده و نزديك شو و جنگ كن تا همه ي ايشان را بكشي و دست و پا و دماغ و گوش ايشان را بريده و مثله كن، بدرستي كه ايشان مستحق اين عقوبت هستند. (!!)
و ان قتلت حسينا فأوطي ء الخيل صدره و ظهره، فانه عات ظلوم؛
و چون حسين را كشتي، اسب بر سينه و پشت او بتازيد؛ زيرا كه مرد ستمكاري
است كه از حد خود بيرون رفته (!!) [3] .
لعنة الله عليه، نمي دانم حسين عليه السلام بر چه كسي ظلم كرده بود؟ و چه كسي را به ناحق كشته بود كه او را ظالم و ستمكار مي گفتند؟
آيا چه بود كه بدنش را به زير نعل اسب خورد نمايند؟
آه! آه! چه كرده بود كه بايست ايشان را مثله نمايند و دست و پا و گوش و بيني ببرند؟
صدور العلي أمست بعرصة كربلا
ترض بركض العاديات صدورها
صدرنشينان محفل عظمت و علو را در زمين كربلا بر زمين انداختند و سينه هاي ايشان را كه مخزن علوم الهي بود، پامال سم اسبان نمودند.
عطاشا تبل السهم حر أوامها
و من حولها عتبت فراتا نحورها
ايشان را با جگرهاي خشكيده و گلوهاي تشنه كشتند و آبي بجز از دم پيكان و شمشيرها و از دم نيزه هاي دشمنان به ايشان نرسيد و حال آن كه در نزديكي ايشان نهر فرات مملو از آب مي گذشت.
و بالجمله، در آن نامه، آن لعين بي دين، تهديد و وعيد به آن كافر عنيد كرده بود. چون نامه به او رسيد و بر مضمون آن مطلع گرديد به شمر ملعون گفت: واي بر تو! قبيح و زشت باد روي تو! نگذاشتي و امر مرا فاسد كردي و اگر نه، اميد بود كه به مصالحه بگذرد. به خدا كه حسين هرگز تن در نمي دهد و خود را ذليل پسر ابن زياد نمي كند.
آن ولد الزنا گفت: آيا از امر امير خود اطاعت مي نمايي و اگر نه امر لشكر را به من واگذار.
آن ملعون شقي گفت: به تو وا نمي گذارم و تو سركرده ي پيادگان باش. [4] .
پاورقي
[1] بديهي است که عمر سعد، اين نامه را از جانب خود نوشته و به امام حسين عليهالسلام نسبت داده است، چرا که او ميخواست، اين کار بدون خونريزي پايان يافته، او نيز به پست و مقام خود برسد. چرا که آن چه از روايات و تاريخ زندگي امام حسين عليهالسلام بدست ميآيد، آن حضرت هرگز حاضر نبود با يزيد بيعت نمايد.
در نقلي آمده: عقبة بن سمعان گويد: من از مدينه تا مکه و از مکه تا عراق تا موقعي که امام حسين عليهالسلام به شهادت رسيد، همراه آن حضرت بودم، آن حضرت هيچگاه چنين سخني نفرمود و هرگز حاضر نبود با يزيد بيعت نمايد. رجوع شود به: مقتل الحسين عليهالسلام: ص 100.
[2] بحارالانوار: 389/44 و 390.
[3] الارشاد: 88/2، بحارالانوار: 390/44.
[4] الارشاد: 89/2، بحارالانوار: 390/44 و 391.