بازگشت

اعزام حضرت ابوالفضل با افرادي براي طلب آب


آن ملعون كار را در كمال شدت تنگ گرفت و چون تشنگي بر ايشان شدت يافت، امام حسين عليه السلام برادر خود، حضرت عباس عليه السلام را با سي اسب سوار و بيست شتر سوار در دل شب، براي آوردن آب فرستادند، چون نزديك فرات رسيدند، عمرو بن حجاج گفت: كيستيد؟

هلال بن نافع بجلي گفت: از بني عم تو هستم، آمده ام آب بخورم.

گفت: «اشرب هنيئا»؛ بخور! گوارا باد بر تو.

هلال گفت:

ويحك! كيف تأمرني أن أشرب والحسين بن علي عليهماالسلام ومن معه يموتون عطشا؟

واي بر تو! چگونه در خوردن آب مرا رخصت مي دهي و حسين عليه السلام و يارانش از تشنگي هلاك مي شوند؟!

آن ملعون گفت: راست مي گويي، لكن ما مأموريم بايد آن را بجا آوريم.

هلال به اصحاب خود فرياد زد: داخل شويد، آب برداريد!

آن ملعون صيحه زد: مانع شويد و نگذاريد كه آب بردارند!

جنگ عظيمي درگرفت، جماعتي جنگ مي كردند و گروهي آب بر مي داشتند، تا آن كه مشك ها را پر كردند و كسي از ياران آن حضرت كشته نشد. آب را به لشكرگاه آوردند، آن حضرت و اصحابش تناول نمودند و [اين عمليات زير نظر و فرماندهي حضرت عباس عليه السلام بود] به همين جهت بود كه حضرت عباس عليه السلام را سقاي اهل بيت عليهم السلام مي گفتند. [1] .

اي شيعيان! از تتبع اخبار و كلمات علماي ابرار مي آيد كه در اين چند روز بجز اين دو دفعه، ديگر آبي به آن لب تشنگان وادي غم و جگرسوختگان ورطه ي الم


نرسيد، بلكه در آن گرماي شديد، پيوسته تشنه بودند، تا ساغر شهادت نوشيدند و از دم شمشيرهاي آن گروه كفار سيراب گرديدند.



بنفسي شفاها ذابلات من الظما

و لم تحفظ من ماء الفرات بقطرة



جان و مالم به فداي آن لب هايي كه از شدت عطش خشكيده و كبود شده بود و قطره اي از آب فرات به آنها نرسيد تا از دم شمشير كوفيان سيراب گرديدند.



[بنفسي عيونا عايرات شواهد

الي الماء منها نظرة بعد نظرة



جان و روح من به فداي آن چشمان شريفي كه از شدت تشنگي به گودي افتاد و در كاسه ي سر فرورفته بودند و هر ساعتي گشوده مي شدند و بر آب فرات مي افتادند و شربتي از آن نچشيدند تا از دست ساقي كوثر سيراب گريدند.



بنفسي وجوها في التراب تعفرت

بنفسي جسوما بالعراء تعرت



جان و روح من به فداي آن روهاي منوره اي كه بر خاك ماليده شده بودند و جان من به قربان آن بدن هاي شريفه و جسدهاي لطيفه اي كه برهنه بر زمين افتاده بودند.] [2] .



بنفسي رؤوسا عاليات علي القنا

الي الشام تهدي بارقات الاسنة



جان و روحم به فداي آن سرهاي شريفه اي كه بر نيزه هاي بلند زده بودند و به شام به هديه مي بردند. واويلاه!


پاورقي

[1] بحارالانوار: 388-387/44.

[2] از نسخه‏ي چاپ سنگي.